از میمون تا هوش مصنوعی (بخش سه)

در این بخش به رابطۀ تنگاتنگِ مرگ و فضای ترس ناشی از آن و خودابدی‌سازی مردانه می‌پردازیم. اگرچه مردان توانستند حق مادری و تمامی مناسبات مربوط به آن را از بین ببرند و حق پدری را با تمامی مشتقات آن تثبیت کنند ولی با این وجود مردان نتوانستند بر ترس نهادینه در خود یعنی مرگ [= نیستی] فایق آیند. بیش از ۹۰ درصدِ آثار نوشته‌شده ادبی و غیرادبی و هنری که هم اکنون موجود هستند تولیداتِ مردانه است. فرقی نمی‌کند در کجای جهان این آثار آفریده شده باشند، همه و همه مردانه هستند: از آثار به جای مانده سومریان تا به امروز، از هندویسم و بودیسم تا کنفوسیوس‌گرایی[۱] تا یهودیت و اسلام، از سقراط و افلاطون تا کانت و هگل و مارکس تا هابرماس، همه و همه جلوه‌های زندگیِ درونی و برونی مردان و سامانه‌های مردانه است.

اگرچه باید در اینجا تأکید کنم که ما در آثار سومریان هنوز بقایای بسیار رقیق‌شدۀ «مادریت» را مشاهده می‌کنیم ولی بخشِ اعظم ادبیات این فرهنگ، مردانه است. این قطعۀ زیر را کرامر از لوحه‌های سومریان به انگلیسی ترجمه کرد و آن را در سال ۱۹۵۲ برای «انجمن تألیفات تورات» ارسال کرد.[۲] کرامر آن را «نخستین ایوب»[۳] نامید:

خدای من، روز روشن می‌تابد همه جا بر روی زمین،
برای من روز تاریک است
اشک و غم و اضطراب و ناامیدی،
در درونم لانه کرده،
تقدیر بد مرا گرفته بدست خود، نفس زندگیم را با خود برده،
تب موذی به جانم افتاده …
خدای من، اوُتو، پدری که مرا ایجاد کرده‌ای،
رویم را بلند کن.
تا چند نظر نکندیم،
بی پناه گذاریم؟
تا کی بی‌پشت و پناه گذاریدم؟

این شعر کوتاه که کرامر آن را «نخستین ایوب» نامگذاری کرده است دو نکتۀ بنیادین را روشن می‌کند: ۱) از میان رفتن حق مادری یا مادرتباری [خدای من، اوُتو، پدری که مرا ایجاد کرده‌ای] و ۲) تنهایی و ترس مردانه، چیزی که مانند یک ترجیع‌بند تکراری تا کنون در نوشتارهای مردانه تکرار شده و هنوز می‌شود. این کتیبه‌ها حدوداً به ۲۵۰۰ تا ۳۰۰۰ سال پیش از تاریخِ مسیحی می‌رسند یعنی دست کم ۴۵۰۰ سال قدمت دارند.

اگر ما تمامی تولیدات ادبی و هنری مردانه را در پیش روی خود بگذاریم با یک جهان سرشار از «احساس و هیجان» روبرو می‌شویم: غم و غصه، خودخوری، خودسرزنشی، ترس، ناموفقیت، خشم … و سرانجام رفتارهای شدیداً هیجانی. با این وجود یکی از اختراعات مردانه که خود مردان نیز باورشان شده است این است که «زنان احساساتی / هیجانی / هیستریک» هستند. نه، چنین نیست! زنان طبعاً احساس و هیجان دارند ولی احساساتی نیستند، زیرا پرنسیب و گوهر نهادینۀ زنان بسیار بسیار ساده است: امنیت جانی و غذایی برای فرزندان و خودم. تمامی سیاست‌های خُرد و کلان زنانه بر این پرنسیب ساده استوار است. در حالی که پرنسیب مردانه «ابدی‌سازی خود» است که مبنایش ترس از مرگ [نیستی] است، در حقیقت یک پرنسیب خودخواهانه و خودمحور است که سرچشمۀ آن، ترس و خودابدی‌سازی می‌باشد. و طبعاً ترس، ترس تولید می‌کند. به سخن دیگر، تاریخ کنونیِ انسانی [که مردانه است]، تاریخ ترس و تولید ترس بوده و هنوز چنین است.

حذف نهایی حق مادری و مادر تباری

آغاز مردسالاری و پاک‌سازی جوامع انسانی از مادریت و مادر تباری و حق مادری، نه یک «توطئه مردانه» بلکه یک ضرورت تاریخی بود. در اینجا لازم است یک تفکر نادرستِ جاافتاده را تصحیح کرد: در همۀ نوشته‌ها و اسنادی که مردان عرضه کرده‌اند، همواره از «تاریخ انسانی / تاریخ بشریت» سخن رانده می‌شود، در حالی که باید از «تاریخ مردانه» [دست کم از آغاز عصر برنز] حرف زد. برای نمونه در یونان باستان پس از میان رفتن مادرتباری یا حق مادری، شیوه تولیدِ برده‌داری تثبیت شد. یوهان یاکوب باکهوفن در اثر خود، «حق مادری»، دقیقاً بازتاب آن را در ادبیات [دینی] یونانی بررسی کرده است:

«باکهوفن به همين سياق به اورستيا Oresteia اثر آئه‌شيلوس Aeschylus بمثابه توصيف جاندار و دراماتيک مبارزه بين حق مادریِ در حال انحطاط، و حق پدریِ در حال پيروزی، در عصر نيم-خدايان اشاره مي‌کند. کلی‌تمنسترا Clytemmestra بخاطر معشوق خود آژيتوس Aegisthus، شوهر خود آگامِمنون Agamemnon را که تازه از جنگ تروی Troja برگشته، ميکُشد ولی اورستس Orestes – که فرزند او از آگامِمنون است – به انتقام خون پدر، مادرش را ميکشد. بخاطر اين عمل، او تحت تعقيب ارينی‌ها Erinyes، مدافعين شيطانی حق مادری – که بر طبق آن حق، کشتن مادر وخيم‌ترين و غير قابل جبران‌ترين جنايات است – قرار ميگيرد. ولی آپولو Apollo که به اورستس الهام کرده بود که به اين عمل مبادرت ورزد و آتِنا Athena که به عنوان حَکَم برگزيده ميشود – دو خدايی که در اينجا معرف نظام نوين بر مبنای حق پدری هستند – از او محافظت ميکنند. آتنا به سخنان هر دو گوش فرا مي‌دهد، خلاصه کل جدال در مناظره بين اورستس و ارينی‌ها ميآيد. اورستس اعلام ميکند که کلی‌تمنسترا جرم دوگانه‌ای مرتکب شده است، چه با کشتن شوهر خود، پدر او را هم کشته است. پس چرا ارينی‌ها او را تحت تعقيب قرار داده‌اند و نه کلی‌تمنسترا را که اتهامش بسيار سنگينتر است؟ جواب جالب توجه است: او مردی را کشته بود که با او نسبت خونی نداشت.»[انگلس، منشاء خانواده]

همانگونه که در آغاز گفته شد، در سومر نیز، که هستی‌اش بسیار کهن‌تر از یونان باستان است، حق پدری جایگزین حق مادری گردید. بنابراین باید از «تاریخ مردانه» حرف بزنیم و نه تاریخ انسانی. برای نمونه: بزرگ‌ترین دستاورِ فرهنگِ سیاسی غرب، دموکراسی یونانی است. دموکراسی یونانی در عین حال به عنوان بزرگ‌ترین دستاورد «بشریت/انسانی»!!! خود را جا انداخت. ولی کمتر گفته شده که این دموکراسی یونانی، دموکراسی مردانِ برده‌دار بوده که زنان[۴] و برده‌ها در آن در هم‌ارزش بودند و زنان هیچ محلی از اِعراب در این دموکراسی مردانه نداشتند. نخستین زنی که در آلمان وارد پارلمان [مجمع ملی وایمار] شد در ۱۹ فوریه ۱۹۱۹ [Marie Juchacz] رخ داد که عضو حزب سوسیال دموکرات آلمان بود، یعنی تقریباً حدود ۲۴۰۰ سال بعد از شکل‌گیری دموکراسی یونانی. این فاکت کوچک، نشان می‌دهد که دموکراسی یونانی تا چه اندازه انسانی یا مردانه-زنانه بود.[۵]

ضرورت تاریخی حذف حق مادری

ولی باید در این جا یک نکتۀ بنیادین را روشن کرد: آیا روند حذفِ حق مادری یا مادرتباری پرهیزناپذیر بود؟ پاسخ روشن است: آری. این روند یک ضرورت تاریخی بود یعنی اساساً مستقل از اراده و شعور مردان و زنان پدیدار گشت. حق پدری [مردسالاری] زمانی توانست خود را تثبیت کند که یک مجموعه از عوامل به رشد معینی رسیده بودند: ۱) رشد ابزار تولید بویژه از عصر آغازین برنز (۱۸۰۰ پیش از میلاد)، ۲) یکجانشینی بخش بزرگی از انسان‌ها ۳) افزایش شدید جمعیت انسانی، ۳) کمبود منابع[۶] (Ressourcenknappheit / Resource scarcity) که یکی از عواملش می‌تواند دوره‌های طولانی خشکسالی باشد بویژه در عصر متأخر برنز (۱۲۰۰ پیش از میلاد به بعد).

در اینجا باید گفت که سدها سال پیش از آغاز عصر برنز زمینه‌های عناصر بالا بوجود آمده بود ولی در شرایط معینی که همۀ این عوامل رشد معینی کردند به یک کیفیت نوین تبدیل گردیدند. برای نمونه، سدها سال پیش از عصر برنز جامعه طبقاتی[۷] وجود داشت. جامعه طبقاتی به معنای وسیع کلمه یعنی توزیع نابرابرِ «ثروت و امتیازات» در میان اعضای یک جامعه معین. و اگر جامعه طبقاتی را به این معنی گسترده بفهمیم باید گفت که جوامع طبقاتی هزاران سال پیش از برده‌داری یا فئودالیسم پدیدار شده بودند.[۸] رشد کمّی عوامل در بالا گفته شده، در یک بُرش معین زمانی تبدیل به کیفیت نوین شد.

به موازاتِ شکل‌گیری و تثبیت نهایی جوامع مردسالار، «پاسداری از منابع خود و رسیدن به منابع جدید» به نیروی محرکۀ جوامع انسانی تبدیل گردید. از حالا به بعد «پاسداری و رسیدن به منابع»، به مبنایی ارتقا می‌یابد که تمامی زندگی ما انسان‌ها حول این محور رقم می‌خورد. و در این میان فقط هم مردان بودند که روح و روان‌شان یا دقیق‌تر بگوییم بیولوژی آنها منطبق با این شرایط نوین است، زیرا «جنگ بر سر منابع» به گونه‌ای با نیازهای درونی مردان نیز همخوان و همساز بود. چرا؟

همانگونه که گفته شد، مرگ و خودابدی‌سازی، نقشِ اساسی‌ در افکار و رفتار مردان دارد. اگرچه ما در این جا با یک پارادوکس روبرو هستیم ولی خود این پارادوکس، مشکل‌گشای خودش نیز است. ترس مردان از مرگ لزوماً ترس فیزیکی نیست، ترس از نابودی همیشگی است، ترس از نیستی است و این با ترس فیزیکی از مرگ – که زنان هم دارند- زمین تا آسمان متفاوت است.

باری، شرایط جدید یعنی جنگ‌های بی‌پایان بر سر منابع که با کشته شدن هزاران مرد همراه بوده و هست در عین حال محیط کشتِ مناسبی برای ابدی‌سازی خود نیز است: از آغاز برآمد ادیان بزرگ مانند میترائیسم[۹] تا اسلام کنونی، همیشه مردانِ در جنگ کشته شده [شهیدان] در بهشت یا جایی مانند بهشت، ابدی‌سازی می‌شدند. میترائیسم یا آیین مهر نزدِ هیتی‌ها و قبایلی که به فلات ایران آمده بودند دین یا آیین اصلی بود. نخستین پیمان صلح میان رمسس دوم، فرعون مصر، و خاتوشیلی دوم پادشاه هیتی‌ها در سال ۱۲۵۹ پیش از میلاد بر کتیبه‌ای کشف شد که با تصویر میترا آراسته شده است. میترا به معنی پیمان، [پرتویی از] خورشید [بعدها «مهر»] نیز است که در مهر یا میترا یشتِ اوستا- شاید کهن‌ترین شعر به زبان اوستایی باشد- نیز آمده است.

باری، جنگ برای مردان یک «نعمت» بود [و شوربختانه هنوز هم هست]، زیرا از این طریق می‌توانستند «ابدی‌سازی» خود را توجیه درونی کنند. چند هزار سال بعد، در دوران مدرن و شکل‌گیری سرمایه‌داری، این خودابدی‌سازی مردانه تا اندازه‌ای جلوه‌های کهن دینی خود را از دست داد و جلوه‌های سکولار به خود گرفت: خودابدی‌سازی برای وطن، برای طبقه مورد علاقه یا حتا یک ایدئولوژی معین. از منظر زمین‌شناسی، هستۀ زمین، نیروی محرکۀ همۀ پدیده‌ها و پدیدارهای روی زمین است، سرچشمۀ هر آنچه روی زمین رخ می‌دهد هستۀ آتشین آن است. نیروی محرکۀ جوامع امروزی انسانی هم «حفظ منابع خود و رسیدن به منابع جدید» است، آن هم در جوامعی که مردان کارگردانان اصلی آن را تشکیل می‌دهند. پس پرسش بنیادین این است: با توجه به ساختار بیولوژیکی-روانی مردان و اصل تعیین کنندۀ رسیدن به منابع آیا می‌توان یک راه نوین یافت که مناسبات جوامع آتی دیگر نه فقط مردانه بلکه انسانی یعنی مردانه-زنانه باشد؟

ادامه دارد

برگرفته از ایران امروز
بخش‌های پیشین:
* از میمون تا هوش مصنوعی (بخش یک)
از میمون تا هوش مصنوعی (بخش دو)

——————————-
[۱] آموزه‌های کنفوسیوس همان نقش را در خاور دور (چین، ژاپن، کره و …) دارند که ادیان به اصطلاح ابراهیمی در اروپا و خاورمیانه، بویژه تا آنجا که به حقوق زنان برمی‌گردد.
[۲] «تاریخ از سومار آغاز می‌شود»، نویسنده س. ن. کرامر، برگردان به فارسی: منوچهر نصرتی، انتشارات فروغ، کلن / آلمان.
[۳] «ایوب» در ادبیات دینی ادیان به اصطلاح ابراهیمی نماد «رنج انسانی» است. در واقع نماد رنج و شکنندگی مردانه است.
[۴] در یونان باستان زنان مانند بردگان جزو اشیاء خانه مرد بودند. یعنی مردان می‌توانستند حتا زنان خود را بفروشند. مردان که به یونانی Kyrios یعنی «سرور» یا «آقا» نامیده می‌شدند می‌توانستند چند زن داشته باشند.
[۵] در سال ۱۹۵۷ قانون حقوق برابر زنان و مردان در آلمان تصویب شد. ولی تا سال ۱۹۶۲ زنان آلمان فقط با اجازه شوهرانشان اجازه کار کردن داشتند و عملاً از سال ۱۹۷۷ اجازه یافتند که حساب بانکی مستقل داشته باشند. براستی چنین است که زنان تازه از آغاز دهه هفتاد سده بیستم آرام آرام به عنوان انسان مستقل جذب اجتماعی شدند یعنی هنوز صد سال هم نشده است، تازه آنهم نه در همۀ جوامع. در اینجا باید یادآوری کنم که مسیری که ژاپن طی کرد با دیگر کشورها متفاوت است، زیرا تا حدود سال ۱۵۰۰ میلادی یعنی آغاز دورۀ موروماچی جامعه ژاپن، یک جامعه زن‌محور با ویژگی‌ها خودش بود.
[۶] در اینجا فنواژۀ «منابع» (Ressourcen) را به معنای وسیع کلمه باید درک کرد. منابع یعنی منابع انسانی، کشاورزی، معدنی، صنعت و هر چه که انسان می‌تواند برای ادامۀ بقا از آن استفاده کند.
[۷] جامعه طبقاتی را باید در مفهوم وسیع آن درک کرد. توضیح جامعه طبقاتی با مالکیت بر ابزار تولید بسیار محدود و نارسا است و نمی‌تواند همه جنبه‌های جوامع طبقاتی را روشن سازد. به هر رو در این جا منظور از جامعه طبقاتی، جامعه‌ای است که «توزیع ثروت و امتیازات» نابرابر صورت گیرد، حتا اگر طبقه‌ای صاحب ابزار تولید نباشد.
[۸] اشکال ظریف توزیع نابرابر ثروت و امتیازات اجتماعی را هنوز می‌‌توان در میان قبایل منزوی یا در دویست سال پیش در میان قبایل بومی آمریکا مشاهده کرد البته بدون این که این طبقات صاحب ابزار تولید باشند. یا توزیع ثروت در جمهوری شوروی سوسیالیستی روسیه، در اینجا نیز کسی از لحاظ حقوقی یا عُرفی صاحب ابزار تولید نبود ولی ثروت و امتیازات نابرابر توزیع می‌شد.
[۹] می‌توان آیین میترا / میثرا را کهن‌ترین دین یا آیین مردانه نامید. برخی به اشتباه میترا را همسان خورشید یا مهر می‌گیرند. میترا / میثرا مردی است که از شکاف یک صخره متولد می‌شود، میترا خودِ خورشید نیست بلکه پرتویی از نور / خورشید است. میترا، ۱۲ حواری دارد، چیزی که مسیحیت و شیعه دوازده امامی شدیداً متأثر از آن بودند. میترا در ضمن خدای جنگ نیز بود به همین علت جنگجویان پس از مرگ [شهادت] به جایی مانند بهشت می‌رفتند. 

 

Loading