سپیده صفاریان
من یک معلمم. سالهاست کنار کودکان ایستادهام؛ دیدهام اشکهایشان را، دردهایشان را، ترسهای پنهان پشت چشمهای معصومشان را، اما امروز خبری خواندم که بغض را در گلویم کاشت و جانم را لرزاند.
در یکی از روستاهای سنندج، معلمی به خاطر گم شدن شارژر تلفن همراهش، دانشآموزان مدرسه را آنچنان به شدت کتک زده که بدنهای کوچکشان سیاه و کبود شده. مادر یکی از این کودکان گفته:
«مدیر مدرسه هم دانشآموزان را تهدید کرده که اگر به والدینتان چیزی بگویید، برایتان پرونده تشکیل میدهیم و در هجدهسالگی اعدامتان میکنیم!»
این فقط یک خبر نیست. این، یک فاجعه است. فاجعهای که نه فقط از فقر و نبود نظارت میآید، بلکه از دردی عمیقتر: فروپاشی وجدان.
سالهاست ما از فساد این رژیم فریاد میزنیم؛ سیستمی که انسان را له میکند، اخلاق را میبلعد و کرامت را میدزدد. اما سؤال من اینجاست:
آیا فقط رژیم مقصر است؟ یا ما هم در لحظاتی که روانمان بههم میریزد، خود به همان اندازه ـ یا شاید حتی بیشتر ـ خشونتورز و بیاخلاق میشویم؟
چرا هر بار که فاجعهای رخ میدهد، صرفاً انگشت اتهام را بهسوی رژیم فاسد، دراز میکنیم؟
ما کجای این خشونت ایستادهایم؟
من معلمم. کار من «پرورش» است، نه تحقیر. ساختن است، نه شکستن. وقتی یکی از ما به کودکی آسیب میزند، نباید پشت شعارهای صنفی یا جبههگیریهای کور پنهان شویم. باید شجاع باشیم، باید صادق باشیم و بگوییم:
این رفتار، معلمی نیست. این جنایت است.
اگر من معلم، صدای این کودکان نباشم، دیگر چه هویتی برایم باقی میماند؟
اگر در برابر خشونت ساکت بمانم، حتی اگر فردا این نظام فرو بریزد؛ جامعهای که خواهیم ساخت؛ باز هم زخمی و تباه خواهد بود.
من نه سیاستمدارم و نه قهرمان. فقط یک معلمم. اما همین که بایستم و از خود بپرسم «من چه کردهام؟»، یعنی هنوز وجدانم زنده است.
و پرسش آخر :
ما بارها از این رژیم فاسد اعلام برائت کردهایم،
اما در عمل، همان رفتارهای نفرتانگیز و خشونتبار را بر سر ضعیفتر از خودمان آوار میکنیم.
پس تفاوت ما با رژیم توتالیتر حاکم چیست و نقش ما بهعنوان یک انسان در برابر همنوع چیست؟
و از همه مهمتر، نقش ما به عنوان یک معلم چیست؟
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این نوشته، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع نهاد مردمی را منعکس نمیکند.