تصویری از ارتش آن روز وسپاه پاسداران امروز در شهر من زنجان

ابوالفضل محققی

قرار شده بود که ستاد سپاه دو در زنجان مسقر شود . آخوند ها معترضین جدی این آمدن وساکن شدن بودند .چرا که خوب می دانستند این آمدن یعنی برداشتن حصار های بافته شده سنت و دینی که آن ها سال ها بر شهر تحمیل کرده بودند .شهری ساکن و منجمد شده در فضائی مذهبی وسیمائی کاملا سنتی. تکیه داده به بازاریان محافظه کار.
آمدن ارتش به زنجان شروع شد. سپاه ستاد دو، همراه با هزاران سرباز ،صد ها افسر ودرجه دار و ده ها مستشار آمریکائی با قد های بلند ،هیکل های ورزیده که تابستان لباس سفید می پوشیدند با دستکش‌های سفید، عینک آفتابی. مانند یک داستان رویائی درزندگی واقعی زنجانیها حضور یافتند. شهر به تصرف نظامیان در آمده بود. رژه سربازان، جیب‌های ارتشی و ساختمان‌های بزرگی که ارتش در آنها مستقر شده بود. هر دو خانه زیر “دالان آلتی” وزیری ها ،با آن درهای اسرارآمیزهمیشه بسته. اکنون به اجاره ارتش در آمده بود، تحت عنوان مرکز ستاد دو که مرکز مشاوران آمریکائی هم بود . درهای باز با دو سرباز آمریکائی نگهبان بر آنها. یکی از درها مستقیماً به حیاط پر گلی وصل می شد که پله ها و ایوان آنرا فرش بلند قرمز رنگی می پوشاند. درست مثل باغ جادو، مثل بهشت. مرا یاد باغهای داستان امیرارسلان می انداخت! چه عظمتی داشت. افسران آمریکائی با آن سرهای تراشیده، هیکل‌های درشت، لباس‌های اطوکشیده که در جیب‌های روباز حرکت می کردند، و مقابل دالان می ایستادند.
دالان ترسناکی خود را از دست داده بود. خبر از دنیای دیگر و جدیدی می داد که تحرک و نشاط با خود بهمراه داشت. چهره شهر عوض شده بود.ماشین های غلطک دار آسفالت درکار آسفالت خیابانها بودند.
درشگه‌ها و گاری‌ها یکی یکی جمع می شدند و جای آنرا تاکسی‌های پابدا می گرفتند. حضور خانم ها در خیابانها بیشتر شده بود. زنان افسران ارتش که اکثراً بی‌چادر بودند، سیمای شهر را عوض می کردند.
بازاریان و کسبه سنتی، اعتراض داشتند. اما جرئت نمی کردند بیان کنند. بخشی از بازار خود را تکان میداد، رخت‌های کهنه گذشته، سنت و رسم قدیم را دور می ریخت و سیمای خود را مدرن می کرد.
درهای چوبی ارسی داشت جای خود را به در های آهنی می داد. بازار داشت رونق می گرفت. دیگر، گذاشتن تکه گج روی میزهای کوچک داخل دکان که گویا در حال خوردن نان و پنیراند، عوض شده بود. غذاخوری و چند ساندویچی ،اغذیه فروشی های مدرن وبه اصطلاح امروز “فست فود”های آن روز ،داشتند جای خود را فرهنگ جدید تغذیه باز می کردند.
حمام‌ها پر مشتری شده بودند. حمام‌رفتن سربازان برایم بسیار جالب بود. دهها سرباز با مشق نظامی که سرودی هم می خواندند، حمام‌های شهر را پر می کردند. دیگر حمام سنتی به تنهائی جواب نمی داد. نخستین حمام با دوش خصوصی. گرمابه شهرداری بسرعت ساخته شد، جنب سینما ستاره آبی و جنب هتل تازه‌ ساز بیمه که نشانه‌های شهری نوین بودند. فردای افتتاح گرمابه آخوندهای مخالف چنین تحولاتی دسته بزرگی ازطلاب، کسبه، لات‌ها، شیره‌کش‌ها راه انداخته و با سنگ و چماق به حمام حمله کردند. می گفتند: آب این حمام نجس است و کٌر نیست و کسانی که به این حمام می روند، نجس هستند. درگیری که تعدادی دستگیر شدند و غائله تمام شد. رفتن به گرمابه شهرداری نشانه تجدد و آلامدبودن شمرده میشد.چه بسا گرفتن نوبت از آن بیست و سه دوش ساعتها طول می کشید. اما فضای حمام خصوصی پاکیزه ودرخشان بدون کمره های خشگ شده چرک سالها بر دیوار هایش و استراحتی درآن همراه دوش آبگرم پرفشار جذبه دیگری داشت. بنوبت نشسنش می ارزید.انتظار تحولاتی که در این شهر سنتی درراه بود .
باشگاه افسران در انتهای خیابان سعدی نرسیده به راه آهن بسرعت ساخته می شد. باشگاهی که بعدها مرکز جشن‌های بزرگ و عروسی‌ها شد و نخستین جشن‌های مختلط زن و مرد در آن برپا گردید . صدای موسیقی در آن همیشه طنین‌انداز بود. زنان و دختران زیباروی شهر، در تقابلی اعلام‌نشده با زنان افسران قرار گرفته بودند. از یک ‌طرف حسادت می کردند و از سوی دیگر آرزو داشتند که مانند آنها بپوشند، راه بروند و دلبری کنند. بازار چادرهای نازک گلدار مخصوص زنان زنجان به آرامی داشت کساد می شد. دیگر آن پنج‌تاب‌های زیر چادردر مقایسه با خرامیدن زنان عمدتا فارس زبان خریدار چندانی نداشت. اما کنارگذاردن آن نیز ممکن نبود.
خانه‌های کنار خیابان‌ها بسرعت سیمای خود را عوض می کردند. دکانهای بیشتری باز می شدند.
شهری که در آن هیچوقت سنت اجاره‌دادن خانه رایج نبود، اکنون داشت یاد می گرفت که بخشی از خانه خود را در مقابل پولی که آن روزها بسیار زیاد بنظر می آمد، اجاره دهد.
چنین شد که تمامی آن همه افسر و درجه‌دار به نسبت وضعیت مالی خود در خانه‌های مشترک با زنجانی‌ها قرار گرفتند و اجاره‌داری راه افتاد. در های بسته تاریخی خانه ها برروی چهره های غیر زنجانی گشوده شد. گشایشی که طرز برخوردی جدید ،فرهنگ و گفتگوی جدید ،طرز لباس پوشیدن و تر تمیز بودن د ربرابر افسران ودرجه دارانی که هر روز صورت خود را دو تیغه اصلاح می کردند و بعد از پایان کار با لبا س های شیک در شهر می چرخیدند و بچه هایشان که هم کلاسی های جدید بودند را طلب می کرد . همخوانی وپذیرش ،تن دادن و در سیمای معاصر ظاهر شدن را !تحولی که از کسالت تاریخی یک شهر قدیمی می کاست از خانواده ها طلب می کرد که بروز شوند.
اطاق‌های قدیمی داخل خانه‌ها بازسازی شدند و چهاردری‌هائی با شیشه‌ های مات وگلدار جای درهای کوتاه چوبی بین دو اطاق را گرفتند.
فروشگاه ارتش در دروازه ارک گشوده شد. برای نخستین بار ما شاهد مغازه‌ای شدیم شبیه سوپرهای امروزین. چه روزهای پر تحرک و شادی بود!
عصرهای پنج‌شنبه دسته موزیک ارتش در سبزه‌میدان برنامه موزیک می گذاشت. روز بیست یکم آذر ماه سان و رژه وسیع ارتش ،توجه تمامی شهر را بخود جلب می کرد. فرمانده گردان موتوری سرگرد کردستانی بود. مردی که در همسایه‌گی ما زندگی می کرد. با ابهت سوار بر اولین جیب می ایستاد و پیشاپیش گردان موتوری حرکت می کرد. او برایم مانند خدای مجسم بود. فکر می کردم قوی‌ترین مرد زنجان است. اما وقتی گماشته‌اش چو انداخت که سرگرد هر شب از دست زنش کتک می خورد، تمامی آن ابهت و عظمت فروریخت! همسایه‌ها به شوخی می گفتند: باید زنش سان ببیند!
در کوتاه‌مدتی سیمای بسیاری از خیابانها عوض شد. درهای کرکره‌ای جایگزین درهای قدیمی مغازه ها شدند. مساجد سروصدایشان را پائین آوردند، چرا که حتماً در همسایه‌گی مسجد سرگرد یا سرهنگی خانه داشت. قمه‌زنی ممنوع شد. شور و حالی به شهر وارد شده بود. جوانها به سرووضع خود می رسیدند. صحبت به فارسی جزء واجبات بود. چرا که بدون آن ارتباط بسیار سخت می شد. رفیق‌شدن با بچه‌های ارتشی‌ها مزیتی محسوب میشد. همزمان راه‌آهن و بنگاه‌های اتوبوس و مینی‌بوس‌رانی رونق می گرفتند. فضا ببوی تحول آغشته شده بود. بازاریان متعصب، آخوندهای مخالف که حالا بسیار محتاطانه حرکت می کردند، هیئت‌های خود را گسترش می دادند. بی‌صدا. ترس از جذب‌شدن بچه‌ها به این دنیای جدید،که آنها را بشدت نگران می کرد. بچه‌های بازاری و کسبه فعال شده بودند و یارگیری می کردند. جنگ اعلام‌نشده‌ای بین جوانان باصطلاح متجدد و سنتی جریان داشت. انجمن حجتیه بسیار فعال‌تر گردیده بود.
فضای آرام و رخوت‌انگیز شهر دیگرگون می شد،.لباسها نو. شلوار های دمپا گشاد ،همراه با مغازه های خیاطی با خیاطانی که در تهران خیاطی یاد گرفته وحال بشهر خود باز گشته بودند،سلمانی هائی که قادر بودند مو ها را “الاگارسونی ” اصلاح کنند بازارشان رونقی عجیب یافته بود. “کت وشلوارت را کجا می دوزی “دوزندگی لوکس رضوی ” سرت را کجا اصلاح می کنی آرایشگاه “شمشاد طهماسبی “.
لباسهای شیک خوش دوخت ، صورت اصلاح کرده و موهای بلند بدقت شانه زده روز به وز بیشتر می گردید . جوا نها ونوجوانها به خانواده ها فشار می آوردند و آنها را ناگزیر می ساختند که قبول کنند این دنیای جدید وپر نشاطی که روحیه بچه هایشان را داشت تغیر می داد. فضای تازه ای که نیاز های جدیدی بوجود می آورد و تلاش بیشتر را طلب میکرد.
اتوبوس های ایران پیما با راننده های کراوت زده که ظهر ها مقابل مهمانخانه مقدم صف می کشیدند و توریست های جوان وعمدتا هیپی مسافران آن ها بودند.منطقه جذابی برای رفتن بلغور کردن انگلسی دست پا شکسته جوان ها گردیده بود.
گرامافون‌های تیپاز به میدان آمده بودند، رادیوهای کوچک توشیبا و صدای موسیقی که حال از خانه های بسته، سنتی و مذهبی زنجان شنیده می شد. تقلید راه‌رفتن افسران برای ما بچه‌های دبستانی یکی از سرگرمی‌ها بود. دنبال سربازان و افسران آمریکائی راه می افتادیم. هلو! هلو! آنها هم دستی تکان میدادند و ما خوشحال از این دست‌تکان‌دادن‌ها به خانه می رفتیم.
معلم قرآن می گفت: مبادا به آمریکائی‌ها سلام بدهید. بابت هر سلام در آن دنیا جوابگو هستید، اینها کافرند. به حمام شهرداری نروید؛ برای هر فیلمی که به دیدن‌اش بروید، در جهنم یکبار در دیگ خواهید جوشید و … ما می خندیدیم، چرا که لذت سینما با فیلم خورشید می درخشد چیز دیگری بود.
برگرفته از ایران گلوبال

Loading


دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این نوشته،  نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع نهاد مردمی را منعکس نمی‌کند.

Loading