کاملیا انتخابی فرد
در تاریخ معاصر ایران، شخصیتهای تاثیرگذار در سیاست، فرهنگ و ادب کم نداشتهایم.
مشاهیر بزرگ ایران از چهارگوشه پهناور این کهندیار، قرنها است که آسمان این کشور را روشن کرده و در کانون توجه جهانیان قرار دادهاند.
زنان و مردان نامور ایرانی که از مفاخر علمی و ادبی این کشور شناخته میشوند، هر کدام سهمی بسزا در معرفی فرهنگ و تمدن این کشور داشتهاند و مهسا امینی نیز در این زمره قرار میگیرد.
دختر جوانی که صبح ۲۲ شهریور ۱۴۰۱ خورشیدی از پلههای مترو ایستگاه حقانی تهران بالا آمد و به محض قدم گذاشتن بر سنگفرشهای شهر، به تاریخ مبارزات آزادیخواهانه ملت ایران که با انقلاب مشروطیت در سال ۱۲۸۵ آغاز شد، جانی تازه دمید.
دختر جوان گمنامی که برای سپری کردن تعطیلات تابستانی به تهران آمده بود اما روی تخت بیمارستان کسری جان داد، به ناگاه جرقهای شد تا آتش خشم فروخورده ملت ناراضی ایران را شعلهور کند.
آنچه بر سر این دختر جوان و بیگناه آورند، همچنان در هالهای از ابهام است، اما ضربه سختی که به جمجمه او وارد کردند، سبب خونریزی و منجر به مرگش شد.
این خبر میتوانست مانند دهها و صدها خبر دیگر از این دست، در انبوه خبرهای سیاسی و اجتماعی روزمره منتشر و به فراموشی سپرده شود، اما چنین نشد.
مردم ایران از کنار این حادثه و مرگ دلخراش یک دختر جوان در بازداشت گشت ارشاد بهآسانی نگذشتند و به دنبال مرگ او، قیام و اعتصابها و تظاهرات سراسری در ایران جهان را تکان داد.
به خاطر دارم آذر ماه ۱۴۰۱، سه ماه پس از کشته شدن مهسا امینی، در فروشگاهی در نیویورک مشغول خرید بودم که خانمی دو جفت گوشواره به سمتم دراز کرد و پرسید کدام یک برایش مناسبتر است؟ آن گوشوارههای آبی برای عید یهودیان طراحی شده بودند. پاسخش را که دادم، از من پرسید: کجایی هستم؟ پاسخ دادم: ایرانیام.
بلافاصله خطوط چهرهاش تغییر کرد و با احساس همدری و تسلیت به من گفت: واقعا بابت مرگ مهسا امینی متاسفم. دختر بیچاره معصوم.
من به علامت تشکر سرم را تکان دادم و اشکهایم جاری شد.
چرا مرگ مهسا نهتنها مردم داخل ایران بلکه ما ایرانیان خارج از کشور را چنین تکان داد؟
حقیقت این است که کشته شدن او آینهای را مقابلمان گذاشته بود تا خود را و دلتنگیهایمان را برای ایران ببینیم. به یادمان آورده بود که این حکومت استبدادی باعث تبعید خودخواسته یا اجباری میلیونها ایرانی به سرتاسر جهان شده است.
مرگ یک معترض در بازداشت گشت ارشاد روایتی است که برای ما ایرانیان کهنه نمیشود. چرا که گشت ارشاد جمهوری اسلامی نماد سرکوب ۴۵ ساله ملت ایران است و جان باختن مهسا در گشت ارشاد به معنای سرکوب و مرگ تمامی ایرانیان معترض به این حکومت، یعنی بیش از۸۰ میلیون ایرانی، بود. من از این منظر و نگاه، مهسا را وجود خاموش تکتک ناراضیان از این حکومت میدانم که کشته شدن او برنتابیدند.
تمامی ایرانیان در ۴۵ سالی که از آغاز حکومت جمهوری اسلامی میگذرد، آسیبهای بسیار دیدهاند: نیستی، دربدری، فقر، نابودی محیط زیست، غارت منابع ملی، بازداشت، شکنجه، فرار از کشور، تهدید و تبعیض، اعدام، منزوی شدن کشور و تهدیدهای امنیتی. آیا این دلایل کافی نیست که با کشته شدن مظلومانه یکی از آنها خشمشان سرریز شود؟
و از این نگاه و منظر است که ایرانیان از چهارگوشه کشور همبسته و متحد در یک جنبش خودجوش و سراسری، قیام کردند.
مرد و زن ایرانی در خیابانها سینه سپر کردند تا بگویند که کشتهشدن او را تاب نمیآورند و به استبداد و جبر یک حکومت فرقهای تن نمیدهند.
مهسا توانست یکپارچگی ایرانیان را به جهانیان نشان دهد؛ همبستگی ملی و کراهت داشتن از حکومتی که نماینده هویت، فرهنگ، تاریخ و ملت ایران نبوده و نیست.
در میان ستارگان آسمان مشاهیر ایران، مهسا همانگونه که از نامش هویدا است، همانند ماه در این آسمان درخشید تا بر فروغ سایر ستارگان میهن بیفزاید.
مهسا امینی چهرهای ماندگار است؛ چرا که باعث شد بزرگترین و مهمترین جنبش ملیگرایانه از زمان انقلاب مشروطه در ایران شکل بگیرد.
قربانیان قیام ملی ایران، جوانانی که اعدام یا کشته شدند و آنانی که بینایی و سلامتیشان را از دست دادند، هریک همچون شاخهای شدند، بر بدنه تنومند درختی که از خاک زندهیاد مهسا امینی رویید. جانباختگان و مجروحان این جنبش از سرتاسر کشور نماینده ایرانیان از گوشهوکنار این کشور بودند که دادخواهیشان برای مهسا، دادخواهی یک کشور و ملت برای مقابله با نظامی بود که حاضر به تفویض قدرت به ملت نیست.
این شهدا و شهدای انقلاب مشروطیت و جانباختگان دفاع از کیان و مرزهای ایران همگی در یک گروه و به یک اندازه برای ملت محترم و عزیز شمرده میشوند. از این رو است که تعریف جنبش مهسا از قالب کوچک زنانه و مردانه بودن خارج میشود و تمامی گروهها، قومیتها، مذاهب و باشندگان این سرزمین را در برمیگیرد.
مهسا نماد آرزوهای ما برای زندگی آزاد و در رفاه و امنیت و اقتدار در کشورمان ایران بود و از این رو است که این آرزو و این امید هرگز نخواهد مرد و دفاع از این خواستهها بود که میلیونها ایرانی را در داخل و خارج از کشور متحد کرده و به خیابانها آورد.
یاد آر ز شمع مرده، یاد آر!
زندهیاد علیاکبر دهخدا، مولف شهیر لغتنامه دهخدا، مینویسد: «شبی مرحوم میرزا جهانگیرخان (مدیر روزنامه صوراسرافیل) را به خواب دیدم، در جامه سپید و به من گفت: «چرا نگفتی او جوان افتاد؟» من از این عبارت چنین فهمیدم که میگوید: «چرا مرگ مرا در جایی نگفته یا ننوشتهای؟» و بلافاصله در خواب این جمله به خاطرم آمد: «یاد آر زشمع مرده، یاد آر!» در این حال بیدار شدم و تا نزدیک صبح سه قطعه از مسمط ذیل را ساختم و…»
ای مرغ سحر! چو این شب تار/ بگذاشت ز سر سیاهکاری
وز نفحه روحبخش اسحار/ رفت از سر خفتگان خماری
بگشود گره ز زلف زرتار/ محبوبه نیلگونعماری
یزدان بهکمال شد پدیدار/ و اهریمن زشتخو حصاری
یاد آر ز شمع مرده، یاد آر!
به یاد و خاطره مهسا امینی و تمامی جانباختگان میهن درود میفرستیم.
برگرفته از ایندیپندنت فارسی
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این نوشته، لزوما سیاست یا موضع نهاد مردمی را منعکس نمیکند.