مهرداد خردمند پارسی
پیشگفتار
در چندین نوشته پیش در مورد مردم «عجیب»( Western, Educated, Industrialized, Rich, And Democratic) و اروپا مرکزگرا، سخن گفتیم و نشان دادیم که چگونه مسیحیت و فرهنگ آن در به صحنه آوردن مردم عجیب اروپا نقش داشت و با تائید کلیسا، آنها مردم دنیای غیر مسیحی را زیر سلطه خود درآوردند و سیاست استعماری و برده داری را شایسته رفتار با غیرخودی دانستند، چون آنها را کمتر از آدم می پنداشتند. با آموزش عرفی و دینی این سیاست ناعادلانه در اروپا بین سفید پوستان جا افتاد و پس از انقلاب صنعتی و ازدیاد قدرت دریا نوردی، صنعتی و ارتشی اروپا، بدتر شد. اروپایی ها در دهه 1500 از واژه “نژاد”، “سفید” و “برده” استفاده کردند و آنها سپس این واژه ها را با خود به آمریکای شمالی آوردند و واژه ” وحشی” را نیز برای بومی ها آمریکا برای سرزمین خواری بکار انداختند!
با رشد صنعت و سرمایه داری نیاز به کارگر ارزان و کم مهارت برای اقتصاد اروپا افزایش یافت و برده داری برای آن خدمات مناسب نبود، چون کشاورز رانده شده از کشتزارها در شهرها زیاد بود. آموزش رسمی برای برطرف کردن آن نیاز برنامه دولت های اروپایی گشت. از آن زمان، دبستان نه تنها یک ابزار آموزش اجباری برای آماده کردن کارگر برای صنعت شد، بلکه دستاویز مهمی برای انتقال فرهنگ و ارزش های اروپا- مرکزی دوران گشت. سیاستمداران هنجاری برای ارزیابی و موفقیت آموزش اتخاذ کردند و آزمونی بنام آزمون هوشبهر(IQ) برای اندازگیری آن قابلیت ذهنی بکار انداختند.
تعریف هوش
برای درک هوشبهر و کاربرد آن، به گفته آ. مک فارلین باید سه مفهوم بنیادی – اطلاعات، دانش و هوش را با دقت تعریف و روابط بین آنها را بررسی کرد. یک راه خوب برای آغاز تمایز بین آنها این است که توجه داشته باشیم که چگونه آنها رابطه شخص را با حال، گذشته و آینده منعکس می کنند. اطلاعات توصیف می کند و به شخص می گوید که جهان در حال حاضر چگونه است. دانش تجویز می کند و به شخص می گوید که بر اساس آزمون های انباشته شدهی گذشته، چه می توان انجام داد. هوش به تصمیم شخص کمک، راهنمایی، پیشبینی و توصیه میکند، و به شخص میگوید در شرایطی که پیش از این با آن مواجه نشده چه کاری امکان انجام شدن دارد، و به احتمال نتیجه چه خواهد بود. همه به اندازه مساوی این هوشیاری را ندارند و همیشه تصمیم شخص درست، عادلانه و انسانگرایانه نخواهد بود.
هوش دارای دو بخش سیال و متبلور است. هوش سیال نشان دهنده توانایی شخص برای حل مسائل انتزاعی است که بیشتر مستقل از تجربه و دانش پیشین است. در مقابل، هوش متبلور شامل توانایی ها و دانش آموخته شده است. پژوهش های هوش و پیر شدن مغز نشان داده که هوش سیال بیشتر در اوایل زندگی به اوج خود می رسد (حدود 20 سالگی) و به گونه پیوسته با افزایش سن کاهش می یابد، در حالی که هوش متبلور در اواخر زندگی به اوج خود می رسد و به نسبه پایدار می ماند و پس از 65 سالگی به تدریج کاهش می یابد. بیشتر آزمون های هوشبهر هر دو را اندازگیری می کنند.
درک از هوش در جامعه های گوناگون بستگی به نیاز و فهم مردم دارد و این مفهوم در سرگذشت انسان بارها دگرگون شده است. برای نمونه، اینوئیت(Inuit) های کانادایی و قطب شمال و در بین بسیاری از جوامع کوچک و کوچ نشین، دانستن مکان و جغرافیای مناسب برای مهاجرت، زندگانی و ماندگاری، یا موفقیت در شکار با ابزار ساده، هنجار مناسب برای هوش محسوب می شود.
در دوران نخست مسیحیت و در امپراتوری اسلامی، باهوش کسانی را می دانستند که توانایی حفظ کتاب های سپند را داشتند، چون نسخه خطی پیش از تولید کاغذ سخت بدست می آمد و سطح سواد آموزی کم بود و خوانش های گوناگون از کتاب های مذهبی وجود داشت. برای نمونه برای قرآن دست کم در زمان حافظ 14 خوانش وجود داشت و حافظ شیرازی که آگاه و فرهیخته بود، همه را در حافظه داشت: “عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ// قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت”. او نمادی از حفظ خواندن قرآن استفاده کرد تا به دیگران بگوید که نغمه های عشق را بجای صدای قرآن باید به دیگران رساند. او خوب می دانست که واژه عشق در قرآن نیست. هم میهنان ما برای سالیانی پس از حمله اسکندر، کتاب سوزی تازیان و سپس ترک، مغول و تیمور توانستند بخشی از آن فرهنگ ایرانی را در سینه های خود نگاه داشته تا دوباره به نوشته درآورند. دگراندیشان در داستان فارنهایت 451 پس از کتاب سوزی های حاکمان تمامیت خواه، برآن شدند تا کتاب ها را در حافظه نگه داشته تا از خطر نابودی جلوگیری کنند. امروزه نژاد پرستان آمریکایی در پوشش «ملی گرایان مسیحی» در حال ممیزی خیلی از کتاب ها از کتابخانه ها در آمریکا مانند کشتزار جانوران جرج ارول…هستند!
در دوران رنسانس، دانشمندان و هنرمندان، با هوش دانسته می شدند. در سده بیستم، به صنعتگران ماهر در یک رشته ویژه و نابغه های ریاضی، باهوش می گفتند. ولی امروز با وجود هوش مصنوعی حافظه دیگر مهم نیست و هنجار هوش دانسته نمی شود و به خاطر سپردن صرف مقادیر زیادی از داده ها و اطلاعات ارزش ندارد. در دنیایی که پر از اطلاعات حواس پرت کن و در دسترس است، توانایی مرتبسازی پیام ها از صدای زمینه، یافتن اطلاعات مناسب، تفسیر مقادیر زیادی از دادهها، با در نگر داشتن مقام آدمیت، مهم می باشد.
آزمون هوش
پس از بنیاد آموزش همگانی برای خردسالان، دولت فرانسه به بینه دستور داد تا آزمونی طراحی کند تا بتوان دانش آموزانی که در یاد گیری دشواری دارند و نیاز به بازآموزی و کمک بیشتری دارند، شناسایی شوند. او با همکارش تئودور سایمون آزمون هوش بینه- سایمون(Binet-Simon) را طراحی کردند. لوئیس ترمن سپس مقیاس را اصلاح کرد و آزمون را با آزمایش بر روی یک نمونه از آمریکایی ها همگون نمود و پس از آن به آزمون هوش استانفورد- بینه شناخته شد. امروزه این آزمون مورد استفاده قرار می گیرد و بعنوان یکی از پرکاربردترین آزمون ها برای اندازگیری قابلیت هوش در دنیای پیشرفته درآمده است.
هوشبهر را این گونه اندازگیری می کنند. سن ذهنی شخص را در نظر بگیرید و آن را بر سن واقعی وی تقسیم کنید. بعد آن عدد را ضرب در 100 کنید. برای نمونه اگر شخصی سن ذهنی 11 داشته باشد و 9 ساله باشد معادله به این صورت خواهد بود: = 122100X9/11. اگر آن را برای یک جمعیت مورد آزمون بصورت منحنی رسم و میانگین را 100 قرار دهید، به گونه یک زنگوله(Bell) در می آید(نمودار 1).
نتیجه این آزمون بر روی بچه های اروپائی، خردسالان کم هوش و دارای دشواری را دسته بندی کردند و برای آنها نام های توهین آمیز گزینش نمودند!: “احمق”(Moron) با هوشبهر 51-70 به کودکی می گفتند که ممکن است توجه نکند یا به پاره ای از پرسش های سخت تر، پاسخ ندهد. “نزار” یا “ناتوان”(Imbecile) با هوشبهر 21-50 به کودکی گفته می شد که پاسخهای پوچ میداد، شاید به درستی یک شی را تشخیص نمیداد. «کودن»(Idiot) پله پایین تر به معنای «شخص نادان» آمده بود و با هوشبهر 0-20 به کودکی می گفتند که اشیاء معمولی را نمی شناخت، برای نمونه یک تکه شکلات را با یک تکه چوب اشتباه می گرفت و سعی می کرد هر دو را بخورد یا هیچ کدام را نخورد. امروزه در روانشناختی از شدت ناتوانی ذهنی به صورت خفیف، متوسط، شدید یا عمیق یاد می شود. دیگر تشخیص تنها وابسته به نمره هوشبهر وابسته نیست، بلکه عملکرد واقعی در آموزشگاه، محیط اجتماعی و همچنین به مهارت های عملی بستگی دارد.
در یک پژوهش در سال 2018 نشان داده شد که در آمریکا با جمعیت 333 میلیونی سی میلیون شهروند با هوشبهری زیر 80 هست و 20% از ارتشیان هوشبهری بین 80-92 دارند و ارتش اشخاص داری هوشبهر زیر 80 را نمی پذیرد، چون آنها از آزمون جنگ جهانی نخست دریافتند که هزینه آموزش و مرگ و میر در بین پذیرش اشخاص در پائین ترین سطح آموزش بیشتر است.
بهنژادسازی
بهنژادگرایان(Eugenicist)، به فرگشت بعنوان ماندگاری نیرومندترین شخص در جامعه آدمی نگاه میکردند، همانگونه که داروین آن را توصیف کرده بود. آنها باور داشتند که ما میتوانیم به فرگشت آدمی کمک کنیم، اگر تنها برنامهریزی کنیم که مطابق بینش ما چه کسی تولید مثل کند و چه کسی تولید مثل نکند(د. کوهن). البته این دید نژاد پرستان بود و در نگر نداشت که فرگشت با دگرگونی محیط زیست، می تواند جهت دیگری را بپیماید که مورد میل ما نباشد.
بهنژادگرایان به مثبت و منفی بخش شده بودند. مثبت گرایان خواهان بهبود وضعیت نژادی انسانی بودند و از یک انگاره وراثت نو که بدست گالتون مطرح شده بودف پیروی می کردند و از انگاره سوسیال داروینی هربرت اسپنسر تاثیر گرفته بودند. برنامه بهنژادی گالتون تولید مصنوعی نژاد انسانی بهتر از طریق تنظیم ازدواج و در نتیجه تولید مثل بهتر بود. گالتون تاکید ویژه ای بر ” بهنژادی مثبت” داشت که هدف آن تشویق اعضای برتر از نظر جسمی و ذهنی جمعیت برای گزینش همسرانی با ویژگی های مشابه بود. این برداشت و جنبش به آمریکا آمد. انجمن پروردگران(Breeder) آمریکایی در سال 1903 بنیاد شد، نخستین سازمان علمی در آمریکا بود که اهمیت قوانین مندل را تشخیص داد و از پژوهش های بهنژادی پشتیبانی کرد. در نخستین نشست سالانه، مامفورد، استاد کشاورزی یکی از نخستین مدیران انجمن شد!
در آن زمان آمریکا با دو پدیده روبرو بود: 1)، مهاجران یهودی، ایتالیایی و اروپای خاوری و 2)، دانش آموزانی که دشواری ذهنی داشتند. هنری گدارد به صحنه آمد تا جلوی تولید مثل نامطلوب را بگیرد. هنری هربرت گدارد (۱۸۶۶ –۱۹۵۷ز.) روانشناس، بهنژادساز(eugenicist)، و جداییگرای نژادی بود. گدارد آزمون هوش را از زبان فرانسوی به انگلیسی ترجمه کرد و مقالهای در مورد این آزمون نوشت و سپس در سال 1912 کتابی به نام کالیکاکس: پژوهش ای پیرامون وراثت کودنی نوشت و مدعی شد که ویژگی هایی مانند کمبود ذهنی صفات ارثی جبری هستند. مشاهدات و پژوهش های او باعث شد تا گدارد از عقیم سازی و جداسازی معلولان فکری پشتیبانی کند، اندیشه هایی که منعکس کننده جنبش بهنژادی در ایالات متحده در سالهای نخست سده نوزدهم بود. اگرچه تا پایان زندگانی وی، روانشناسان تا حد زیادی کار گدارد را رد کردند، ولی بنیاد های آموزشی و ارتش آمریکا از نسخه گدارد و از آزمون هوش بینه- سایمون برای شناسایی نقص ذهنی داوطلبان ارتشی استفاده کردند.
در کل پس از اتخاذ چنین سیاستی در حدود 70 هزار شهروند آمریکایی در سده بیستم به زور عقیم شدند. قربانیان عقیم سازی اجباری دولت شامل اشخاصی مانند مهربانوی سفیدی به نام باک(Buck) بودند که برچسب “ناتوانی ذهنی” داشتند و همچنین اشخاصی که ناشنوا، نابینا و بیمار بودند. اقلیت ها، مردم تهیدست، زنان «تن فروش یا با رابطه جنسی زیاد» اغلب مورد هدف قرار می گرفتند. سرانجام پرونده باک به دیوان عالی آمریکا ارجاع داده شد و با رای 8 به 1 تصویب شد. این پروند بعنوان یک پیروزی برای جنبش بهنژادی آمریکا شناخته شد. دبستان فکری ای که باور بر جبری بودن ویژه گی های ژنی(Genetic Determinism) داشتند و به دنبال جلوگیری از ازدیاد ویژگی های شخصی بودند که برای اجتماع نامطلوب مانند کودنی ارزیابی می شدند. نا گفته نماند که این ارزیابی نادرستی از کار ژن و دانش ژنتیک بود. آنها این گفته فردریش هایک(Hayek) را درک نمی کردند که گفته بود: «فرهنگ است که ما را هوشیار کرده، نه هوش که فرهنگ ساخته»(345).
باری بهنژاد گرایان با این دست آویز به سراغ مهاجران رفتند و آن آزمون را در ارتش برای گزینش سربازان بکار بردند و سپس نژاد پرستان آن را به مردم دنیا تامین دادند تا سیاست های استعماری و امپریالیستی را منطقی کنند. یکی از پشتیبانان سرسخت آن برتری و جدا خواهی نژادی شخصی است بنام مایکل هارت که در کتاب “فهمیدن تاریخ انسان” چاپ 2007 منعکس شده است. هدف این بهنژادگرایان جلوگیری از«تهدید» ژنتیک جامعه اعلام شده و آنها خواهان سرزمین جدا برای نژادها های گوناگون هستند!
سخن پایانی
اوج پیروزی بهنژادگرایان حکم قاضی دیوان عالی الیور وندل هلمز در سال 1927 بود که حکم اکثریت را اعلام کرد. او فرض را برآن گذاشت که مهربانو «باک» دارای مادری کودن و فرزندی کودن بود و همه فایده واکسن را می دانستند و قطع لوله فالوپ برای زنان کودن چیزی دشوار نبود. او باور داشت که با این حکم از تنبیه مجرمین آینده و گرسنگی کشیدن کودن ها جلوگیری خواهد شد: «برای همه جهان بهتر است، به جای انتظار برای اعدام فرزندان منحط به جرم جنایت یا گرسنگی دادن آنها به خاطر کودنی، اگر جامعه بتواند از ادامه دادن این نوع از کسانی که آشکارا شایسته نیستند جلوگیری کند. اصل واکسیناسیون اجباری به اندازه کافی گسترده است که بریدن لوله های فالوپ را پوشش دهد. سه نسل نادان بسنده است». نه به آن شوری و نه به این بی نمکی که جلوی سقط جنین گرفته می شود و دانسته نیست که نتیجه این حکم تولید چند هزار آدم «کودن» خواهد شد. همهی حکم های دیوان عالی آمریکا برای عدالت نیست.
1) منحنی زنگوله ای هوش بهر (آی کیو)
2) نقشه هوش بهر برای استان های آمریکا
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این نوشته، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع نهاد مردمی را منعکس نمیکند.