اشکی در گذرگاه تاریخ

 سروده فریدون مشیری از همان روزی که دست حضرت قابیلگشت آلوده به خون حضرت هابیلاز همان روزی که فرزندان آدمزهر تلخ دشمنی در خون شان جوشید “آدمیت مردگرچه آدم زنده بود” از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختنداز همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختندآدمیت مرده بود بعد…

بیشتر بخوانید

برخیزم

 سروده حافظ مژدهٔ وصلِ تو کو کز سرِ جان برخیزمطایرِ قُدسم و از دامِ جهان برخیزم به ولای تو که گر بندهٔ خویشم خوانیاز سرِ خواجگیِ کون و مکان برخیزم یا رب از ابرِ هدایت بِرَسان بارانیپیشتر زان که چو گَردی ز میان برخیزم بر سرِ تربتِ من با مِی و مُطرب بنشینتا به بویت…

بیشتر بخوانید