آزادی

سروده فرخی یزدی آن زمان که بنهادم سر به پای آزادیدست خود ز جان شستم از برای آزادی تا مگر به دست آرم دامن وصالش رامی‌دوم به پای سر در قفای آزادی با عوامل تکفیر صنف ارتجاعی بازحمله می‌کند دایم بر بنای آزادی در محیط طوفان‌زای، ماهرانه در جنگ استناخدای استبداد با خدای آزادی شیخ…

بیشتر بخوانید

در بابِ در!

سروده شروین سلیمانی «خدا گر ز حکمت ببندد دریز رحمت گشاید درِ دیگری» همین بیتِ سعدی نشان می‌دهدندارد خدا ایدهٔ بهتری وگرنه نمی‌بست از اول دریکه بعداً گشاید درِ دیگری چه فرقی برای تو دارد خدادَرِ اینوری یا درِ آنوری؟ ببین پُشتِ هر در که تو بسته‌ایدلِ خسته‌ای، لالهٔ پرپری در این سرزمین که دری…

بیشتر بخوانید

روزی

سروده احمد شاملو روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کردو مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفتروزی که کمترین سرود‌، بوسه استو هر انسانبرای هر انسانبرادری استروزی که دیگر درهای خانه‌شان را نمی‌بندندقفلافسانه‌ایی ستو قلببرای زندگی بس استروزی که معنای هر سخن دوست داشتن استتا تو به خاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردیروزی که آهنگ…

بیشتر بخوانید

مرگ رنگ

سروده سهراب سپهری رنگی کنار شببی حرف مرده استمرغی سیاه آمده از راه های دورمی خواند از بلندی بام شب شکستسرمست فتح آمده از راهاین مرغ غم پرستدر اینشکست رنگاز هم گسسته رشته ی هر آهنگتنها صدای مرغک بی باکگوش سکوت ساده می آرایدبا گوشوار پژواکمرغ سیاه آمده از راههای دوربنشسته روی بام بلند شب…

بیشتر بخوانید

گیرم گلاب ناب شما اصلِ قمصر است

بیداد خراسانی گیرم گلابِ نابِ شما اصل قمصر استامّا چه سود، حاصل گل‌های پرپر است!شرم از نگاه بلبل بی‌دل نمی‌کنیدکز هجرِ گل نوای فغانش به حنجر است؟!از آن زمان که آیینه‌گردانِ شب شُدیدآئینه دل از دَم دوران مکدّر استفردای تان چکیدۀ امروزِ زندگی استامروزتان طلیعۀ فردای محشر استوقتی که تیغ کینه سرِ عشق را بریدوقتی…

بیشتر بخوانید

چشم می پوش

سروده منوچهر برومند م ب سها زبمب باران ایران چشم‌می پوشخردورزی کن و عقلانه می کوش گزندی گر رسد بر خاک ایرانجهان یابد بسی ویرانی ازآن سزا باشد کنی آویزه ی گوشدهد پندت‌سروش غیب بنیوش بود ایران سرایِ شیر مردانبترس از شیر و رویت را بگردان سکندر دیده است و ترک و تازیهراسان کی شود…

بیشتر بخوانید

ما مرگ را…

سروده اسماعیل خوئی ما، عشق مان همانا میراب کینه بود. ما کینه کاشتیم، و، تا کشت مان به بار نشیند، از خون خویش و مردم رودی کردیم ما خامسوختگان زان« آتش نهفته که در سینه داشتیم » در چشم خویش و دشمن تنها دودی کردیم ما آرمان هامان را معنای واقعیت پنداشتیم ما -نفرین به…

بیشتر بخوانید

بگذار

سروده رضا بی شتاب بگذار دوباره زندگی آغاز کُنَدبا بویِ گُل برآید وُ پرواز کند به تازیانۀ تحقیر مزن غریب رابگذار بالِ بسته دگرباره باز کند نگاه کن که در پناهِ تو آمدستبگذار که پر شکسته راز وُ نیاز کند جهانِ زخمی اش آیا ندیده ایبگذار دوباره ببالد وُ آواز کند در آرزویِ رهایی زِ…

بیشتر بخوانید

هیچ مگو

سراینده ناشناس ﻣﻦ ﻓﺪﺍﯼ ﻭﻃﻨﻢ، ﻏﯿﺮ ﻭﻃﻦ ﻫﯿﭻﻣﮕﻮﺑﺠﺰ ﺍﯾﺮﺍﻥ، ﺳﺨﻨﯽ ﺩﺭ ﺑﺮ ﻣﻦ، ﻫﯿﭻ ﻣﮕﻮﺁﺷﻨﺎ ﻧﯿﺴﺖ ﻣﺮﺍ ﻏﯿﺮ ﺳﺮﻭﺩ ﺑﻠﺒﻞﺑﺎ ﻣﻦ ﺍﺯ ﻫﻤﺪﻣﯽ ﺯﺍﻍ ﻭﺯﻏﻦ ﻫﯿﭻ ﻣﮕﻮﺑﻮﯼ ﻋﺸﻖ ﺁﯾﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺧﻄﻪ ﯼ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﭘﺮﻭﺭﺍﺯﻏﻢﻭﮐﯿﻨﻪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺩﺷﺖﻭ ﺩﻣﻦ ﻫﯿﭻ ﻣﮕﻮﻫﻢ ﺯ ﭼﯿﻦ ﺑﮕﺬﺭ ﻭ ﻫﻢ ﻧﺎﻓﻪ ﯼ ﺁﻫﻮﯼ ﺧﺘﻦﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺑﻨﮕﺮ ﻭ ﺍﺯ ﭼﯿﻦﻭ…

بیشتر بخوانید

آهو دریایی

سروده سایه خوشا دشتی ، که آهویش تو باشیخوشا شهری، که هر سویش تو باشیهمه مردان عالم گر به شهرندجوانمرد سر کویش تو باشیخوشا دلهای مست کوی دانشبرهنه آن بت ،عربده جویش تو باشیزمستان سیاه جهل ، در چاه ریزیمنوید نوبهاران را پرستویش تو باشیهر آنکس بهر آزادی بخیزدبه منبرها دعاگویش تو باشیبه رستم های…

بیشتر بخوانید

نیکا! دریا برای خنده ی تو آه…..می کشد

سروده رضا مقصدی یک دختر از تبار ِ ترانه .یک دختر از سرود ِ ستاره.از کوچه باغهای بهاره –مارا صدا زده ستتا از زلال ِ آینه وُ آب ها شویم. وقتی که عاشقانه ترین حرف های مااز شور ِ شاعرانه گذر می کند هنوزباید به شادمانی ِ شب های بیقرار –بر بستر ِسپیده وُ شبنم…

بیشتر بخوانید

زنم سیاسی بود

سروده مهدی نیکبخت زنم سیاسی بودوَدست های ظریفش به جای دستانمهمیشه ملتمسِ میله های زندان بود.کسی که عشق برایش حماقت آور شدبه قول فرّخزادبه جمع فاضله های فکورِ فضل نماهمیشه دلخوش بود.هنوز مثل پسر بچّه ها به دیدارشبهانه می گیرم.از اوّلش به خدا جای عطرِ شب بوهاتمام باغچه مان بوی روزنامه گرفتوَ روزِ آخر، کیفش…

بیشتر بخوانید

زن زندگی آزادی

رضا بی شتاب از پلشتی شیخ را باشد نژادهمچو شبکورانِ اهریمن نهاد کارِ شیخان دشمنی با روشنی ستبیخ وُ بُن سوزاندنِ هر گُلشنی ست دین تان آیین تان پوسیده پِیننگ بر بنیادِ بی بنیادتان خنجرِ خونین به دستِ رهبرستمرگ بر جلاد باد وُ مرگ بر شیاد باددخترِ جاویدِ ایران یاد باد کارِ شیخان دشمنی با…

بیشتر بخوانید

مام میهن

سروده مازیار قویدل با تو گویم میهنماین بار هم گل می‌کنمآسمانت را پل پرواز سنبل می‌کنم در سرِ پیری جوان می‌گردمی همچون بهارکوچه باغت را پر از آواز بلبل می‌کنم جاودانه میهنماین بار هم می‌سازمتچون درفش کاویان هر جای می‌افرازمت همچو رستممی‌کنم دیو پلیدی را ز جایچون فریدون شوکت دیرینه می‌پردازمت با تو مام میهنمدیرینه…

بیشتر بخوانید

ای وطن!

سروده فرشاد جمالی مثل راز شعر حافظمثل آواز قناری همچو یاد خوش‌ترین‌هاهمچو باران بهاری چه سرسبز است این شهر و چه زیباستزهر جا نغمه‌ای این‌گونه برپاست کشیده سرد کوهش سر به افلاکتو گویی آسمانش کرده صد چاک وطنم، تنم چه باشد که بگویم تنی توکه تو جانی و سراپا همه جان روشنی تو وطنم تو…

بیشتر بخوانید

چشم در راهم وطن

سروده علی رضا جعفری(آزادی) جان فدای پرچمت ای جلوه سبز بهار!سرزمین خسته اما تا ابد پر افتخار! چشم در راه شکوه و عزتت بودم، وطن!کور گشتم تا نبینم روزگارت در غبار چشم‌هایم شد فدای لحظه آزادیتتا گذارد دشمنت، ای خاک من! پا در فرار چشم‌هایم را پر از خون کرده‌اند اما هنوزجز به آزادی، دلم…

بیشتر بخوانید

طلوعِ دروغین

سروده م. رضا حسینی   آنگاه که هلهله نقل و شیرینی بودو خروسخوانان، نوید روز می‌دادندو کورسوی چراغ‌ها، در گرگ و میش صبح گم می‌شدند… رسولی آمد، بی هیچ نبشته‌ای مقدس.که «فجر» را در بودنِ سربی‌اش، پی در پی نواختتو گویی روزتکرار بی‌شمار افق بی‌آفتابی بود.رسولی،که با دشنه تزویر و توهمدر انظار وحشتزدهروز را سلاخی…

بیشتر بخوانید

سجلت را زمین بگذار

با اقتباس از شعر “تفنگت را زمین بگذار” سروده فریدون مشیری سجلت را زمین بگذارنزن انگشت خود در خون نکن تایید این ظلمتمشو همراه این مجنون سجلت را زمین بگذارمرو دنبال دیوانه تو را شرمت نمی‌آیداز این درگاه ویرانه سجلت را زمین بگذارسجلت می‌شود خنجر مکن این خنجر عریانفرو در پشت هم‌سنگر سجلت را زمین…

بیشتر بخوانید

نيكای معاصر

شعری از فرشته اقبالی در نیمه شب های آخر مهر شناختم اشوقتی تهران همهء ايران نبودبا پاییزی که هنوز شدتی نداشتو تنها رقص رویا بود بر آسمانینشسته در عبور داسی سياه در وحشي ترین بن بست ها شناختم اشبا آن چشم های تیزپا و دهان جسوركه هنوز نمي گفتاز پلشتیِ نقاب مردان سياه پوش باید…

بیشتر بخوانید

نیکا ! دریا برای خنده ی تو آه…..می کشد.

سروده: رضا مقصدی یک دختر از تبار ِ ترانه .یک دختر از سرود ِ ستاره.از کوچه باغهای بهاره –مارا صدا زده ستتا از زلال ِ آینه وُ آب ها شویم. وقتی که عاشقانه ترین حرف های مااز شور ِ شاعرانه گذر می کند هنوزباید به شادمانی ِ شب های بیقرار –بر بستر ِسپیده وُ شبنم…

بیشتر بخوانید