- ب. بینیاز (داریوش)
یکی از عللِ تعیینکننده که باعث شد در مسیر رسیدن به هوش مصنوعی گام برداریم، چگونگیِ تصمیمگیریها و واکنشهای ما نسبت به مسایل و پدیدههاست. براستی ما انسانها چگونه در این یا آن حوزه یا موضوع تصمیم میگیریم و در دفاع یا رد یک چیز میپردازیم و داوری میکنیم؟
ما انسانها، بدون استثنا، موجودات بیولوژیکیِ بس اجتماعی هستیم. در همین جمله دو مفهوم تعیینکننده نهفته است: بیولوژیکی و اجتماعی. ترکیب این دو عامل مبنای تصمیمگیریهای ماست. البته مبحث تصمیمگیری خود یک حوزه جداگانه است که کلیۀ نظریههای تصمیمگیری (Theory of decision-making) را در برمیگیرد. تصمیمگیریها در حوزههای گوناگون صورت میگیرند: از موارد روزانه زندگی (مانند تصمیمگرفتن برای خرید نان یا مداد تا رفتن سر کار) تا سرمایهگذاری در این یا آن بورس تا تصمیمگیری برای یک باور به یک دیدگاه را در بر میگیرد.
پیامدِ ترکیبِ دو عامل بیولوژیکی و اجتماعی، سنتزی است که روانشناسان به آن «هیجان»[۱] (Emotion) میگویند و این هیجانها، تصمیمها و انتخابهای ما را در زندگی رقم میزنند. به زبان ساده: تمامی تصمیمها و انتخابهایی که در زندگی میگیریم به صورت هیجانی[۲] گرفته میشوند و سپس تلاش میکنیم آنها را مستدل نماییم و منطقی[۳] عرضه کنیم. یعنی هر چیز که میگوییم یا مینویسم یا میخوانیم و در قالبِ یک ساختار منطقی و محاسبهپذیر عرضه میشود، صرفاً توجیه و منطقیسازیِ تصمیم یا انتخابی است که پیشتر طی یک روند هیجانی گرفته شده و حالا در یک قالب «منطقی» عرضه گردیده است. به زبان عصبشناسان مغز [آنتونیو داماسیو][۴]، تصمیمات به محرکههای هیجانی نیازمندند و انسانها صرفاً با اتکا به خرد ناب قادر به تصمیمگیری نیستند.
ما انسانها هر لحظه تحت تأثیر هزاران پارامتر فیزیکی، شیمیایی، بیوشیمیایی، خانوادگی، فرهنگی، دینی، محیط کاری، گرسنگی، تشنگی و … هستیم. از روز نخستی که از زهدان مادر خود راهی این جهان میشویم در معرض این انبوهِ بیشمار پارامترهای شناخته و ناشناخته قرار میگیریم.
برای نمونه یک انسان بزرگسال را در نظر بگیریم: در چه خانوادهای متولد و بزرگ شده، پدر و مادرش سالم یا بیمار بوده، سطح زندگی آن خانواده، چند تا فرزند داشته، از این فرزندان چند تا دختر و چه تا پسر بوده، این فرد خود دختر است یا پسر، آیا پدر و مادرش باسواد یا بیسواد بودند، کودکی سختی داشت یا آسان، نوع تغذیه او در خانواده، چه تجارب روشن و تاریکی در کودکیاش هست، آیا این فرد با معیارهای امروزی زیبا یا زشت یا معمولی است، آیا این فرد در علم و دانش موفق بوده یا ناموفق، کلاً این فرد در زندگی موفق بوده یا ناموفق، آیا این فرد فرزند دارد، اگر دارد موفق هستند یا ناموفق، این فرد در چه محیط دینی بزرگ شده، این فرد سیگار میکشد یا نمیکشد، رابطه این فرد با الکل و مواد مخدر، آیا هنوز با همسرش زندگی میکند یا جدا شدهاند و … این لیست را میتوان چند کیلومتر ادامه داد.
مجموعه تمامی عواملی که ما در آن زندگی میکردیم و میکنیم باعث میشود که ما بر مبنای تجربیات بیرونی و درونی خود در جایگاهی قرار گیریم که در رابطه با هر پدیدهای دست به «انتخاب» بزنیم: یا آن پدیده را «مثبت» ارزیابی میکنیم یا «منفی». تصمیمها و واکنشهای ما انسانها نسبت به پدیدههای پیرامونمان همیشه «انتخابی» بوده و هست و این «انتخابها» بر گستره و پهنۀ تجربیات بیرونی و درونی شخصی ما رخ میدهد و آن هم خارج از اراده و شعور ما یا دقیقتر گفته شود در ناخودآگاه ما. تازه پس از این «انتخاب» است که در صدد بر میآییم آن را به طور منطقی توجیه و مستدل کنیم.
تک تک ما این «انتخابها» [بویژه در حوزه سیاسی، اجتماعی یا فرهنگی] را میشناسد، در جایی از زندگی کودکی یا نوجوانی خود «تصمیم» میگیریم که نویسنده یا فضانورد بشویم یا به این گروه یا حزب سیاسی علاقهمند میشویم، بدون آن که پدیده مورد علاقه خود را بخوبی بشناسیم. ۱۵ یا ۱۶ سالگی «انتخاب» میکنیم که عضو حزب کمونیست یا مجاهد بشویم و تا آخر عمر تلاش میکنیم که این انتخاب خود را توجیه منطقی و مستدل نماییم.
به عبارتی، آنچه ما در مدرسه و دانشگاه از دانش مدرن فرا میگیریم آنها را در خدمتِ توجیه منطقی «انتخابهای» خود قرار میدهیم. سیاست، یکی از هزاران حوزهای است که ما در آنجا دست به «انتخاب» میزنیم.[۵]
در یک کلام میتوان گفت که ما انسانها، موجوداتِ هیجانی (emotional beings) هستیم و همین هیجانات هستند که در انتخاب این یا آن چیز نقش بنیادین را بازی میکنند. هیجان با احساس تفاوت دارد،[۶] همه ما حواس پنجگانه داریم ولی چون تک تک ما بنا بر فیزیولوژی و بیولوژی خود متفاوت هستیم، دریافتهای پنجگانهمان نیز عملاً با هم تفاوت دارد، حتا در احساس سرما یا گرما یا این یا آن مزه دو انسان همسان نمیتوان دید. هیجان یا هیجانات، واکنش یا نمود تمامی ارگانیسم ما نسبت به پدیدههاست یعنی دریافتهای حسی و دریافتهای اجتماعی «من» از قبیل دینی، فرهنگی، خانوادگی با یکدیگر ترکیب ارگانیک میشوند و سرانجام باعث میگردند که من انسان دست به این یا آن انتخاب بزنم و سپس با تمام نیرو تلاش میکنم انتخاب خود را توجیه علمی-عقلانی نمایم.
آنچه در بالا گفته شد برای همۀ انسانها صدق میکند، از حافظ تا گوته، از مارکس تا جان استوارت میل، از نیوتن تا استفان هاوکینگ، از بیل گیتس تا ایلان ماسک؛ یعنی برای همه ما این اصل صادق است: روندهای هیجانی بر روندهای منطقی مقدم هستند. و درست همین جا، چشم اسفندیار یا پاشنۀ آشیل ما انسانها قرار دارد. اگر چنین است یعنی ما تصمیمها و انتخابهای خود را طی یک روند هیجانی میگیریم، پس باید گفت که این تصمیمها نمیتوانند بر مبنای یک خرد یا منطق ناب رخ داده باشد. به زبان حقوقی، یعنی من انتخابکننده یا تصمیمگیرنده که حالا در جایگاه داور / قاضی هستم، جانبدار (befangen/biased) هستم و عملاً به حکم من باید با شک و تردید نگاه کرد.
برای نمونه، ما انسانها همه مانند طرفداران باشگاه فوتبال دورتموند یا پرسپولیس یا هر باشگاه دیگری رفتار میکنیم. هر کس، به هر دلیلِ احساسی، یک باشگاه فوتبال را برای خودش انتخاب کرده است. هنگام بازی، خطاهای تیم خودش، خطا نیستند و اگر داور برای تیم او خطا بگیرد، خشم او و دیگر طرفداران تیم فوران میکند، ولی خطاهای تیم حریف، خطای واقعی هستند و از داور میخواهیم کارت زرد یا سرخ نشان بدهد، اگر تیممان شکست بخورد، یا تقصیر داور بوده یا زمین فوتبال اشکال داشته و … در واقع طرفداری من از تیمِ محبوبم در مرتبۀ نخست طرفداری از خودم یعنی از انتخاب خودم است. باری، «باشگاهی» که من انتخاب کردم بهترین است، حالا میخواهد لیگ برتر باشد یا لیگ سوم. این، ماهیت هر انتخابی است که ما میکنیم: من با تمام وجودِ روانی-اجتماعیام یک چیز را انتخاب میکنم و سپس با تمام وجود تلاش میکنم، حقانیت انتخاب خود را به اثبات برسانم، فرقی نمیکند در حوزه سیاست باشد یا انتخاب یک کلاه یا کاپشن، یا خودرو.
نکته دوم که بویژه در حوزۀ کلان از اهمیت بسیار برجستهای برخوردار است و کمبود فوقالذکر را واضحتر میکند، مطالعاتِ میانرشتهای (Interdisziplinär) است که امروزه از اهمیت بسیار اساسی برخوردار شده است.
این نوع تصمیمگیری اساساً در حوزۀ نهادها و مؤسسات صورت میگیرد. دانش بشری طی چند دهۀ اخیر رشد بسیار بالایی داشته است. رشتههای پایه، حالا خود به چندین زیررشته و زیرمجموعه جدید گسترش یافته است. حالا دیگر، فیزیک، شیمی، باستانشناسی، روانشناسی یک واحد بسته و محدود نیست بلکه به زیرشاخههای بسیار ظریف دیگر نیز بسط و ادامه یافته است.
ولی ما میدانیم که جهان از اجزاء و قطعاتِ مستقل و متکیبهخود تشکیل نشده بلکه جهان، یک جهان ارگانیک و به هم پیوسته است، به اصطلاح همه چیزها به هم ربط دارند. رسیدن به این شناخت- که همه چیز به همه چیز ربط دارد- موضوع پژوهشهای میانرشتهای شاخههای گوناگون را به میان آورد. در ویکیپدیای فارسی پژوهشهای میانرشتهای این گونه تعریف شده است: «تلفیق دانش، روش و تجارب دو یا چند حوزۀ علمی و تخصصی برای شناخت و حل یک مسئله پیچیده یا معضل اجتماعی چندوجهی». [البته «معضل» میتواند در حوزه اقتصاد یا فناوری یا حوزههای دیگر هم باشد / بینیاز]
چیزی که باعث کشش نگارنده و دیگر دوستان و همکارانم[۷] به سوی پژوهشکده اناره شد همین پژوهشهای میانرشتهای این نهاد بود. برای نخستین بار اسلامشناسان، قرآنشناسنان، مورخین نظامی، سکهشناسان، اقلیمشناسان، دینشناسان و … بر آن شدند که اسناد و دستاوردهای پژوهشی خود را در اختیار دیگری قرار بدهند تا تصویر روشنتری از یک بُرش زمانی معین و به پیرو آن شکلگیری آغازین اسلام، به دست بیاورند.
اگرچه پژوهشکدۀ اناره یک دستاورد موفقیتآمیز است ولی باز هم از اشکالات و کمبودهای بزرگی در رنج است: انتقال و گردش اطلاعات برای چنین کارِ بزرگ علمی با کمبودها و نواقص چشمگیری روبرو بوده است. و علتِ این هم در خود ما انسانها قرار دارد که هیجانی، انتخابی و پیشداورانه فکر و رفتار میکنیم و همین باعث میشود که در گزینش و انتقالِ دادهها دچار نادرستی شویم. یعنی باز هم در اینجا «هیجانی» بودن ما انسانها بر گزینشِ دادههایمان مؤثر است و همین میتواند به محتوای علمی آسیب برساند.
با این وجود، امروزه میدانیم که برای شناخت پدیدههای پیچیده به این مطالعاتِ میانرشتهای نیازمندیم و همین میتواند خطاهای انسانی را به حداقل برساند.
یک بار دیگر تأکید میکنم: از یک سو مبنای تصمیمگیری و انتخاب ما، هیجان است و از سوی دیگر توانایی پیشبرد مطالعات میانرشتهای را هم نداریم چون تک تک ما به تنهایی نه توانایی گردآوری همه اطلاعات حوزه خود را داریم و نه توانایی انتقال آن را. این دو کمبود بنیادین میتواند توسط هوش مصنوعی برطرف شوند که در بخشهای بعدی درباره آن نوشته خواهد شد. به زبان ساده، ما انسانها توانایی به کارگیری «منطق ناب» را نداریم. انسان به دلیل ساختار بیولوژیک و اجتماعیاش نمیتواند ارزیابی یا تحلیل خود را با منطق ناب انجام بدهد. منطق ناب، یعنی من بتوانم در روند ارزیابیام از یک موضوع یا پدیده، تمامی پارامترهای احساسی و هیجانی خود را خاموش کنم؛ این، مطلقاً امکانناپذیر است. برای نمونه، وزن باکتریهای دستگاه گوارش هر انسانی از مغز آن فرد بیشتر است، این باکتریها به نوبه خود میتوانند – با هوش جمعی / فوجی خود- نه تنها مغز ما را «دستکاری» کنند بلکه میتوانند روح و روان انسان را دچار نوسانات کنند: به عبارتی، یک بخش از افکار و رفتارهای منِ انسان، تحتِ تأثیر باکتریهای دستگاه گوارش من شکل میگیرند یعنی مستقل از اراده و شعور من. در کنار آن، ما روزانه در معرض سدها یا هزاران اطلاعات خُرد و کلان هستیم که میتوانند روح و روان ما را شدیداً تحت تأثیر قرار بدهند و به حوزۀ منطق ما آسیب برسانند، تازه در اینجا از نقشِ پراهمیتِ رسیدن به پول و قدرت صرفنظر شده است.
منطق ناب، عاری از احساس و هیجان است و دقت و درستیاش از کیفیتِ ریاضی – محاسبهپذیری- برخوردار است. بنا به نکاتی که در بالا گفته شده، هیچ انسانی توانایی جدا کردن احساسات و هیجانات خود را از فرآیندهای منطقی خویش ندارد. شاید دقیقتر باشد اگر گفته شود که فرآیندهای منطقی ما در آشوبی از احساسات و هیجانات ما گرفتارند. و درست به همین دلیل، ما انسانها بطور خودآگاه یا ناخودآگاه به این ضعف بنیادین خود پی بردهایم و امروزه میدانیم که بسیاری از خطاهای ما در حوزههای خُرد و کلان زندگی، مانند فناوری، تکنیک، جامعهشناسی، اقتصاد، صنایع و غیره ناشی از همین وضعیتِ آشوبمند احساسی-هیجانی است که عملاً قطبنمای منطق ما است. زیرا این را بخوبی میدانیم که کیفیت و کمیتِ اطلاعات برای تصمیمگیریهای درست یا درستتر از اهمیت بنیادین برخوردار است.
ادامه دارد
برگرفته از ایران امروز
بخشهای پیشین:
* از میمون تا هوش مصنوعی (بخش یک)
* از میمون تا هوش مصنوعی (بخش دو)
* از میمون تا هوش مصنوعی (بخش سه)
———————————-
[۱] برای آگاهی بیشتر میتوان در اینترنت با مفهوم روانشناسی هیجان (Emotionspsychologie) جستجو کرد و به مقالات یا سخنرانیهای علمی در این باره دست یافت.
[۲] دریافتهای حسی تنها به حواس پنجگانه محدود نمیشود. برای نمونه، فردی که در کودکی مورد سوء استفاده جنسی قرار گرفته در زمان ارتکاب جرم دچار یک آسیب احساسی شدید میشود. همین احساس میتواند مبنایی شود برای هیجانهایی که به طور مستقیم در انتخابات آن فرد مؤثر واقع خواهند شد. بنابراین، احساس، هیجان نیست، احساس بیواسطه است در حالی که هیجان باواسطه است و خود وابسته به یک سلسله تجربیات میباشد.
[۳] مفهوم «منطق» در اینجا به معنی وسیع کلمه آمیزهایست از خردورزی (Rationalität) و منطقِ ریاضی که اطلاعات را در شکلِ دادهها پردازش میکند، روابط درونی تکتکِ دادهها با هم را میشناسد و میتواند برای منظور خاصی مورد استفاده قرار دهد. البته ما انسانها به دلیلِ نگاه گزینشی خود از دادهها، برخی را یا قید نمیکنیم، یا اگر قید کنیم در یک بافتار نامورد (irrelevant) بکار میگیریم.
[۴] داماسیو، قشر پیشپیشانی (prefrontal cortex) را به مثابۀ نوعی میانجی میان احساس و خرد (فهم) میداند و بر این نظر است که قشر پیشپیشانی، منطقۀ احساسِ سامانۀ لیمبیک (limbic system) را با بخش منطقی قشر مغز بزرگ پیوند میزند. برای آگاهی: تقریباً همۀ کتابهای آنتونیو داماسیو به فارسی ترجمه شدهاند.
[۵] حتا گاهی یک فرد را برای نخستین بار میبینیم و از او یا خوشمان میآید یا بدمان، بدون آن که بدانیم چرا. این «تصمیم» یا «انتخاب» به گونهای، مستقل از اراده و شعور من از پیش گرفته میشود و از هیچ بوجود نیامده است و احتمالا تداعیکنندۀ تصویری ناشناخته [در ناخودآگاه] در ذهن من است.
[۶] دریافتهای حسی تنها به حواس پنجگانه محدود نمیشود. برای نمونه، فردی که در کودکی مورد سوء استفاده جنسی قرار گرفته در زمان ارتکاب جرم دچار یک آسیب احساسی شدید میشود. همین احساس میتواند مبنایی شود برای هیجانهایی که به طور مستقیم در انتخابات آن فرد مؤثر واقع خواهند شد. بنابراین، احساس، هیجان نیست، احساس بیواسطه است در حالی که هیجان باواسطه است و خود وابسته به یک سلسله تجربیات دیگر است.
[۷] منظورم محسن بنایی [مزدک بامدادان] و آرمین لنگرودی است. ما تقریباً از سال ۲۰۰۸ همکاریمان را با پژوهشکدۀ اناره آغاز کردیم و همین رویکرد میانرشتهای برای ما کشش اصلی بود.