سروده منوچهر برومند م ب سها
زبمب باران ایران چشممی پوش
خردورزی کن و عقلانه می کوش
گزندی گر رسد بر خاک ایران
جهان یابد بسی ویرانی ازآن
سزا باشد کنی آویزه ی گوش
دهد پندتسروش غیب بنیوش
بود ایران سرایِ شیر مردان
بترس از شیر و رویت را بگردان
سکندر دیده است و ترک و تازی
هراسان کی شود از جنگ بازی
غز و تاتار و ازبک تاخت اورا
دمی ماند و بخواری باخت اورا
همی گوید سروش آسمانی
که رنج و غم نماند جاودانی
کهن گهواره ی مانی و مزدک
مهین جولانگه یعقوب و بابک
کنام شرزه شیران جهانگیر
مُقام شهسواران کمانگیر
رهایی یابد از چنگال بدخو
ببیند باز پاکان شرف جو
گرامی خلق دانای نظرپاک
دهد پادافره دزدان سفاک
کشد معمار پاک نامداری
به پیش سیل غم شادی حصاری
“سها” گو آرمانت در جهان چیست؟
جز اینت میهنمت دستِ خسان نیست !
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این نوشته، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع نهاد مردمی را منعکس نمیکند.