توماج چه گفت و گلسرخی چه گفت؟

محسن کردی

در بررسی چرایی انقلاب 57 بسیار کتابها نوشته شده و از توطئه بیگانگان تا خیانت همراهان و تورم و وا دادن ساواک و غیره بسیار نام برده شده. اما یک سری عوامل روانی بسیار مهمی هم در کار بوده که کمتر به آن توجه شده که جلوتر به آنها خواهم پرداخت. شاید شناخت این عوامل به مبارزان برای گذار از رژیم اسلامی کمک کند.

تاثیر رادیوی بی بی سی را کمتر کسی میتواند منکر شود و در کتابها در بخش هایی مفصل به ان پرداخته شده. به باور من بدون بی بی سی انقلابی صورت نمیگرفت. و اصلا هم باور ندارم که انگلیس ها خواستار سقوط شاه بودند و بی بی سی را به کار گرفتند.. اصلا! اگرچه خود مجریان زمان بی بی سی اقرار کرده اند که یکی دو باری در ارائه اخبار اغراق کرده اند اما با یکی دو بار اغراق نمیتوان یک رژیم را سرنگون کرد. بی بی سی فقط اخبار را میرساند همین! بی بی سی مردم را حتا بصورت غیر مستقیم هم دعوت به شورش نمیکرد.

اگر بپذیریم که بی بی سی یک عامل مهم انقلاب 57 بود، پس چرا امروز که این همه برنامه های تلویزیونی ماهواره ای و ابزار اینترنتی و اپ های گوناگون و یوتوب مردم را بهم وصل میکند مردم آنچنان بسیج نمیشوند که سال 57؟

پاسخ به باور من بر این است که این انبوه رسانه ها و اخبار فیک و اخبار صحیح همه را هشیار کرده و تفاوت های عمیقی در مقام مقایسه به نقش رسانه سال 2024 و دو دهه قبل از آن در مقایسه با سال 1979 داده است. امروز مردم و اهل رسانه با دسترسی فراوانی که موجود است همه مراقب هم هستند که اخبار فیک بیرون نیاید. خود رژیم اسلامی نیز با رسوخ رسانه ای قادر است مردم مخالف را به جان هم بیاندازد. اما در گذشته فقط یک بی بی سی بود. در نبود رسانه های امروز بازار شایعه در سال 57 بسیار خوب عمل میکرد. «کشتار خیابان ژاله» را از بین 60 تا هفتاد نفر به 14000 هزار نفر رساندند و مردم باور کردند و خشمی عظیم برپا شد. آنچنان که 100 هزار زندانی سیاسی را مردم پذیرفتند، آنچنان که همه دروغهای دیگر را پذیرفتند. در نبود رسانه ها و امکانات امروز هرکس چیزی را مشاهده میکرد با آب و تاب برای دیگری تعریف میکرد و این روایت های سینه به سینه که با اتوبوس و قطار از شهرستان ها به تهران و از تهران به شهرستان ها میرسید و مردم می شنیدند و آنچه را که می شنیدند در ذهن خود به تصویر می کشیدند و از یک صحنه مثلا رد شدن تانک از روی ماشین ها در اصفهان یک صحنه از جنگ دوم جهانی را در ذهن متبادر میساختند. اما امروز با وجود یوتوب، اینستاگرام، واتساپ و فیسبوک و غیره.. دیگر نیازی نیست مردم خبر را در ذهن به تصویر بکشند و به آن شاخ و برگ بدهند. و غلو نشدن این خبر در یک نگاه کلی به سود رژیم اسلامی تمام میشود و حربه غلو را از دست مخالفانش میگیرد. شاید باید تاسف خورد که چرا امروز نمیتوان دروغ بافت و غلو کرد. اما اگر نیک بنگریم عاقبت دروغ و غلو را ببینیم که رژیم اسلامی دچارش شده و درس بگیریم که به دنبال حقیقت باشیم. این به دنبال حقیقت بودن تا آنجا پیش میرود که بیمار شدن ترانه علیدوستی پس از بیرون آمدن از زندان موضوع جدال میشود که آیا این بیماری در اثر تزریق یک آمپول بوده یا او در اثر استرس. اگر سال 57 بود شکی نبود که جامعه میپذیرفت که به ترانه علیدوستی در زندان بارها تجاوز شده و در آخر هم به او سرم رادیو اکتیو تزریق کرده اند و همه هم باور میکردند. یادم هست اوایل انقلاب میگفتند که برای حرف کشیدن از زیر زبان آیت الله طالقانی شکنجه گران ساواک جلوی چشم او یک به یک به دخترش تجاوز میکردند و طالقانی قبل از هر تجاوز صیغه میخواند که عمل حرام بر دخترش انجام نشده باشد و ما نوجوان و جوان های بی تجربه و پخمه همه را باور میکردیم! چرا باور نکنیم؟ آنجا که رضابراهنی میتواند در سازمان ملل به جهانی بباوراند که خرس به جانش انداخته و از پنکه آویزان کرده و بهش تجاوز کرده اند چرا من نپذیرم که طالقانی دخترش را به نوبت به صیغه متجاوزین میخوانده. واقعا که چقدر دروغ زشت است.

اما بپردازیم به جنبه های روانی دیگری که شاید مسخره بنظر بیاید اما موثر بود. یک بار زنده یاد حسین مهری که مجری رادیو در لس آنجلس بود از مردم سوال میکرد که به باور آنها چه چیزهایی باعث انقلاب شد. مردم به نوبه خود هرکدام دلایلی می آوردند که میشد دهها دلیل را ردیف کرد که بنظر منطقی می آمد و اینها دست به دست هم میداد. حتا یک نفر زنگ زد و گفت آهنگ هایی که داریوش و ستار میخواندند نیز در این انقلاب سهم داشتند. من بسیار با آن شخص همنظر بودم. بخاطر دارم که هیچ مرگ مان نبود و خوش و خرم بودیم و از مجیدیه با دوستانم تا تجریش را با دوچرخه دسته بلند پا میزدیم و ساندویچ و چلوکباب میخوردیم عصر خسته برمیگشتیم خونه و آهنگ داریوش: شبا وقتی .. من و دل تنهای تنها میمونیم. نمیدانید چه غمی به دل ما سرازیر میشد و از زمین و زمان شاکی میشدیم. یا ستار هم آهنگ های غمگین بدی داشت. و این آهنگ ها کم تاثیر نمیگذاشت و نارضایتی مصنوعی از زمین و زمان میتراشید. یک روز به خودم آمدم و زهری را که این آهنگ ها به وجودم میریخت از خودم راندم. 45 سال است که به آهنگ های داریوش گوش نمی کنم و کنسرت هایش را هرگز نرفته ام. با این وجود در سال ناآرامی های سال 2004 که در تلویزیون پارس مجری بودم یکی از آهنگهای حماسه آفرینش را بارها و بارها از تلویزیون پخش کردم: «دوباره میسازمت وطن» سروده ای از سیمین بهبهانی که داریوش بخوبی خوانده بود.

روشنفکران ما که در کافه ها وقتی چندتا اسمیرنف بالا میرفتند و گرم میشدند برای پاپتی های ویتنام اشک میریختند. همین کافه و همین اشک هم تبری به ریشه رژیم پیشین بود.

راستی شما از این نکات زیر چیزی را بیاد دارید؟

دیروز یک ویدیوی کوتاه از توماج دیدم. بنظرم رسید که کسی دارد مهربانانه باورهایش را میجوید.. بازجویی میکرد؟ نمیدانم. حرفهای توماج را گوش میکردم که چقدر اگاهانه و برای دردهای ملموس جامعه اش حرف میزد. دردهایی که توماج با گوشت و خونش حس میکرد. نمیدانم کجا دیدم .. اینستاگرام یا جای دیگر. بناگاه یاد کرامت دانشیان و خسرو گلسرخی افتادم. هردوی اینها را آنقدر حقیر دیدم که قد شان به پاشنه کفش توماج هم نمیرسید. در نظرم اصلا قدی نداشتند که دیده شوند:

ان الحیاه عقیده والجهاد. سخنم را با گفته‌ای از مولا حسین، شهید بزرگ خلق‌های خاورمیانه آغاز می‌کنم. من که یک مارکسیست لنینیست هستم، برای نخستین بار عدالت اجتماعی را در مکتب اسلام جستم و آنگاه به سوسیالیسم رسیدم.
برگرفته از ایران گلوبال

Loading


دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این نوشته،  نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع نهاد مردمی را منعکس نمی‌کند.

Loading