“سِجِلَّت را زمین بگذار”

شعر “سجلت را زمین بگذار” با اقتباس از شعر “تفنگت را زمین بگذار” سروده فریدون مشیری

سجلت را زمین بگذار
نزن انگشت خود در خون

نکن تایید این ظلمت
مشو همراه این مجنون

سجلت را زمین بگذار
مرو دنبال دیوانه

تو را شرمت نمی‌آید
از این درگاه ویرانه

سجلت را زمین بگذار
سجلت می‌شود خنجر

مکن این خنجر عریان
فرو در پشت هم‌سنگر

سجلت را زمین بگذار
که می‌داری تفنگت را

به آتش می‌کشی هر دم
ستون روز تنگت را

سجلت را زمین بگذار
که می‌دانم نمی‌دانی

که رای تو بُوَد ننگی
چو ننگ مُهر پیشانی

سجلت را زمین بگذار
که می‌دانم که می‌دانی

که با این رای بی‌حاصل
تو خود خوار و پشیمانی

سِجِلَّت را زمین بگذار
اگر خواهان ایرانی

خیانت را رها کن تو
اگر هم‌خون شیرانی

سجلت را زمین بگذار
اگر درد وطن داری

گذر کن زین خیانت‌ها
اگر غیرت به تن داری

سجلت را زمین بگذار
مشو همراه ویرانی

چو کاوه بر ستم بستیز
اگر فرزند ایرانی

Loading