سروده علی رضا جعفری(آزادی)
جان فدای پرچمت ای جلوه سبز بهار!
سرزمین خسته اما تا ابد پر افتخار!
چشم در راه شکوه و عزتت بودم، وطن!
کور گشتم تا نبینم روزگارت در غبار
چشمهایم شد فدای لحظه آزادیت
تا گذارد دشمنت، ای خاک من! پا در فرار
چشمهایم را پر از خون کردهاند اما هنوز
جز به آزادی، دلم هرگز نمیگیرد قرار
میرسد وقت طلوع صبح، بعد از تیرگی
میدمد خورشید آزادی پس از این انتظار
ای که ماندی در میان آتش ظلم و ستم!
دست در دستم بنه تا بگذریم از این حصار
نیست خالی این وطن از پهلوان، هر گوشهای
سام و گودرز است و آرش هست و هم اسفندیار
ای برادر! رستم این قصهه شاهانه باش
رخش مدتهاست در این خاک میجوید سوار