فرامرز حیدریان
اگر حافظه ام به خطا نرود در یکی از آثار «جک لندن» یا در فیلمی که از روی یکی از آثارش ساخته شده بود، ماجرای یک شکارچی تنها را در کلبه ای محقّر در دل جنگل حکایت میکند که رفتارش در وضعیّت خطیر و ناگریز و ناگزیر، همچنان در ذهنم ثبت مانده است.
داستان از این قراره که شکارچی مثل مواقع ضروری با تفنگش به شکار میرود برای تهیّه خورد و خوراکش. بالطّبع، فشنگ نیز به اندازه ضرورت با خودش میبرده و حساب و کتاب میکرده. یه روز که به شکار میره و نمیدانم خرگوش یا آهویی را شکار میکنه، در راه برگشت به کلبه اش ملاحظه میکنه که چند گرگ گرسنه، کلبه را محاصره کرده اند. شکارچی که هیچ فشنگ اضافی با خودش نداشت در گودالی خودش را مخفی میکنه و در فکر فرو میره و تنها چیزی که به مغزش خطور میکنه، اینه که شکارش را با چاقو به چندین قطعه میبره و در کوله پشتی خودش جا میدهد. سپس حساب میکنه که فاصله خودش با کلبه، تقریبا چقدر میشه و تخمین میزنه. ضمنا حساب این را نیز میکنه که باید تفنگ را به دوش بگیره و کوله پشتی را به همچنین. بعد در یک حرکت برق آسا به طرف کلبه، شروع به دویدن میکنه، در همین حین، گرگها متوجّه او میشوند و حمله می آورند. شکارچی، بلافاصله، تعدادی از قطعات گوشت شکار را به اطراف مختلف پرت میکنه تا گرگها به سمت گوشتها بروند و او از فرصت استفاده کنه و خودش را به کلبه برسانه. بالاخره شکارچی موفّق میشود و به کلبه میرسه با این مزیّت و ضرر که از یک طرف جان خودش را نجات داده است و از طرف دیگر، هیچ چیزی برای خوردن نداره و باید دوباره در فرصت دیگه به شکار برود.
من این حکایت را نقل به مضمون از حافظه ام آوردم تا بر یک نکته کلیدی انگشت بگذارم.
جنگ کلا در اینگونه مواقع و وضعیّت خطیر وطنی، یکی از امکانهاست؛ نه تمام امکانها. در جایی که حکومت فقاهتی برای دوام خودش حاضر است اگر پا بدهد و امکانهایش را داشته باشد، حاضر است برای دوام خودش، حتّا هشت میلیارد انسان روی کره زمین را نابود و قتل عام کند و در این مورد، هیچ شکّی نیست و فقط احمقها هستند که به این مسئله مشکوک میشوند و ناممکن بودش را باور میکنند. جنگ از سوی آمریکا یا اسرائیل یا همکاری آنها با همدیگر نیز اگر صورت گیرد، به شرطی که به نابودی تمام عیار حکومت فقاهتی مختوم شود، ارزش داره به نظر من؛ بویژه در جایی که مدّعیان اپوزیسیون در فاصله نیم قرن «امکانهای دم دست و شرایطی که بعضا مهیّا شده بود، جنبش سبز، جنبش مهسا مخصوصا» ثابت کردند که اصلا لیاقت و استعداد و هنر و شعور و فهم برای هیچ چیزی ندارند؛ سوای سرتق و کله خری کردن برای دوام حماقتهای زنگارگرفته خودشان و همپالکیهایشان. _ من مثل همیشه، از استثناها سخن نمیگویم؛ زیرا استثنا، وظیفه خودش را میداند و میشناسد؛ وگرنه استثنا نمیشد – نکته دیگر اینکه، جنگ کنندگان باید و امیدوارم که حواسشان جمع باشد که حتما نیروهای خودشان را برای مدّت مشخّصی در ایران مستقر کنند تا سیستم کشورداری بتواند در ایران پا بگیرد و تمام تلاطمهای خشونتی فروکش کنند و جامعه به مرحله ای رضایت بخش برسد و شاید طیفی از ایرانیان میهندوست و مردمدوست بتوانند نقشهای کلیدی در شکوفایی ایران و نشاندن آن در جایگاه واقعی و اصیلش ایفا کنند. در غیر این صورت، هر گونه دوام حکومت آخوندی، همانطور که من بارها و بارها در همان جنگ دوازده روزه هشدارها دادم و گفتم و نوشتم و در همین سایت ایران گلوبال، نشر دادم که: «اگر حکومت فقاهتی» از جنگ، قسر در برود، به قتل عام ایرانیان با متدهای شناخته و ناشناخته تداوم خواهد داد و به هیچ احدی روی کره زمین نیز برای جنایتها و تبهکاریهایشان پاسخگو نخواهند بود. میبینید که حرفهای من کما فی السّابق به اعتبار خودشان همچنان پایدارند و شعله ور.
جنگ فقط یک امکان است درست همچون امکان شکارچی برای نجات جان خودش و سپس طرحی نو با برنامه ای دیگر ریختن. یا ما ایرانیان مثلا مخالف حکومت فقاهتی با پاها و دستهای خودمان در کنار یکدیگر می ایستیم و خردمندانه برای خلع و نابودی حکومت فقاهتی همبسته و همعزم و همکار و همرزم میشویم یا اینکه خواهی نخواهی باید همچون قایق بی پارو بر رودخانه حوادث، شناور بمانیم و ببینیم سرنوشت خودمان و میهن و مردم و حکومت فقاهتی چه خواهد شد. راه دیگری اگر میشناسید، این گوی و این میدان.
برگرفته از کامنتی در ایران گلوبال
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این نوشته، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع نهاد مردمی را منعکس نمیکند.
