ابوالفضل محققی
راستش وقتی دعوت نامه از طرف دفتر شاهزاده رضا پهلوی برای شرکت در همایش مونیخ زیر عنوان “همکاری ملی برای نجات ایران ” را دریافت کردم خوشحال شدم وبلافاصله جواب مثبت دادم.
با وجودیکه می دانستم از فردای علنی شدن این دعوت از چپ وراست با تیرهای ملامت که برخی از سر غیض ،برخی حسادت ،برخی در چهار چوب خیانت یک کنهه سربازچپ که به آرمانهای خود پشت کرده مورد حمله قرار خواهم گرفت !امری که فرصت بکسانی خواهد داد که سال هاست بزرکترین افتخارشان انتقاد کردن برهرعمل وهر کسی است که در چهار چوب فکری آن ها نمی گنجد.بخصوص اگر آنکس از مجموعه خودشان باشد وتا حدودی شناخته شده با دایره وسیعی از دوستان .
اما من نه امروزکه از دیر باز اندک استقلالی برای خودم درنظر می گرفتم و از بیان نظر ابائی نداشتم .حال نیز این که این افراد که بسیاری با عنوان ساختگی وبرخی حرفه ای چه خواهند گفت وچه خواهندنوشت چندان برایم مهم نبود.
سال ها ازایجاد فضائی توام با حسن نیت جهت گفتگوئی سالم وسازنده بین نیرو های مخالف رژیم نوشته وگفته بودم .حال کنفرانسی بزرگ این امکان را برایم فراهم می ساخت که این پیام بر آمده از دل رادر ابعادی وسیع تر بگوش کسانی که دل در گروعشق به میهن و اتحاد نیروهای اپوزیسیون با هم دارند برسانم .
صدای کوچکی باشم دربین صدا ها که در رسای آزادی فریاد می زند.باامکانی اندک ، قلمی تنها! اما اراده ای خلل ناپذیر درعشق به آزادی ومردم. مردمی رنج دیده که همیشه به مهر آنان قلم زده وبه ایران شکوهمند فردا اندیشیده ام .
شب بود که همراه دوستان به مونیخ رسیدیم .هتل پر بود از ایرانیانی که از سراسر دنیا برای این همایش آمده بودند. بیشترینشان مدالی از نقشه ایران بر سینه داشتند. محیط برایم غریبه بود.سال ها عادت کرده به محیط چپ حال بعنوان”یهودا ” قدم به محیطی می نهادم که پنجاه سال قبل سلاح برکمر مرگ بر “شاه” گویان در مخالفت با چنین کسانی ازخمینی حمایت میکردم وراه برای آمدن مردی می گشودم که دربان جهنم بود. مردی که ماموریتش به تباهی کشاندن یک سرزمین باستانی وایجاد “ام القرای اسلام بر ویرانه های آن و تبدیل یک ملت به امت بود.
مردی که کینه شتری به خاندان پهلوی داشت و مدرنیته را زهری می دانست که باعث انحراف جامعه وبی بند باری جوانان می گشت .مردی که قلم می شکست و در دانشگاه ها می بست .
مااگر چه با ادعای نیروی تحصیل کرده و آزادی خواه ،عدالت جو در میدان بودیم و ادعای نمایندگی طبقه کارگر وحمایت از حقوق زحمتکشان می کردیم! اما در بطن خود حامل همان عقب ماندگی تاریخی وارتجاعی بودیم که قادر به درک روند آغاز شده در جامعه برای بخشیدن سیمای متجدد به کشوروقرار دادن ایران در ردیف کشور های پیشرفته جهان نبودیم.
تمامی این تلاش ها را به نفوذ امپریالیسم جهانی به سرکردگی امریکا در ایران نسبت می دادیم.تخم لقی که مارکسیسم،لنینسم واردوگاه سوسیالیسم در دهانمان شکسته بود ودرعمل ما را به اردوی ضد امپریالستی علم شده توسط خمینی پیوند می داد.پیوندی که به فاجعه روی کار آمدن جمهوری اسلامی منتهی گردید .فاجعه ای که هنوز ادامه دارد وهنوزشعار رنگ رو رفته مرگ بر امریکا نقطه اتصال این جریان ها با جمهوری اسلامی در قالب های مختلف است.
مردی تقریبا هم سن با من نزدیک می شود.”درود آقای محققی به جمع وطنپرستان خوش آمدی ! من ازکالیفرنیا می آیم نوشته های شما را در سایت گویا می خوانم قلم روانی دارید. خوشحالم که این جا می بینمتان.” احساس خوشی در وجودم می پیچد .این در طبیعت هر انسانست که از دیده شدن و مورد تعریف قرار گرفتن خوشحال میشود.
خسته از راه طولانی کلن تا مونیخ، ترجیح میدهم به اطاقم برگردم. اطاقی کوچک اما راحت. بی خوابم، فردا بعنوان یک چپ سابق جمهوری خواه قراراست سخنرانی کنم. درمحیطی غریبه که جزتنی آشنا در آنجا ندارم .همایشی که قریب به اتفاق آنرا هوداران شاهزاده رضا پهلوی تشکیل میدهند .کسانی که سال ها بجای نشستن وصحبت کردن با آنها بهم تاخته ایم .حال زمان چرخیده ومرا در جائی قرار داده که احساس می کنم میتوانم نقشی ولو کوچک درجهت “نشاندن درخت دوستی وکندن نهال دشمنی ایفا کنم.” درکنارکسانی قرار گیرم که حداقل برای بخشی ازآنها که مانند من پیروزی بر دشمنی قهار چون جمهوری اسلامی را در گرو ائتلافی هرچه گسترده تر و درعملی متحدانه با هم جستجو می کنند قرار گیرم .باشد که باب فتحی گشوده شود.
افکاری گوناکون از هر سو در ذهنم می چرخد .افکاری که مرا عمدتا به پروسه ای که طی کرده ام می رساند.به سال ها ای که در قامت فدائی خلق مبارزه میکردم . به دوستانی که سال ها با هم یک هدف مشترک هر چند اوانگارد و درتقابل با ترقی اجتماعی ،اقتصادی منطبق با نظم جهانی را در قالب دلبستگی به مارکسیسم ،لننیسم در سیمای اردوگاه سوسیالیستی دنبال میکردیم .اردوگاهی که در برابر چشمان حیرت زده ما درفاصله اندک از شروع نقد گرباچفی وعلنیت فرو ریخت. حال از آن شور وسرمستی کاذب جز آه حسرتی بر دل وافسوسی ناشی از حمایت جنایتکاری مرتجع بنام خمینبی ودرد حاصل از کشتار های بیرحمانه رژیم چیزی بجا نمانده است . به روزها وسال های طولانی مهاجرت فکر می کنم به سال هائی که تولد کودکانمان رابا هم جشن گرفتیم بر سرسفره هفت سین نشستیم ونهایت. سال ها سرمسائل سیاسی وایدئولوژیک بحث وجدل کردیم. جدل هائی که گاه منجر به جدائی گردید.ازجدل های سال های دورعبور می کنم، ازجدائی وشقه شقه شدن سازمان که هر کدام خود را محق می دانستند ودیگری را بعناوین مختلف محکوم می نمودند. زمان نشان داد این داد وقال های فراوان ذهنی که محصول چند جزوه واحیانا کتاب بودچگونه در ظرف زمان حل گردیدند.ازرهبرانی که مخالفان فکری خودرا خائن وسازشکار می دانستند جزخاطراتی مبهم وافرادی که عموما پیر شده ایم کسان زیادی نمانده اند. بسیارانی همچنان صلب در اندیشه های خود .ازهیاهوی اشرف دهقان،هیاهوی هادی ،حیدر، برخی برگشته گان از فلسطین،درسیمای فدائیان اقلیت! تنها اعلامیه هائی مانده که گاه بصورت کمیک تراژیک هرازچندی سراز دیواری در می آورند وبشارت حکومت کارگری میدهند.اماداستان ما وابستگان به فدائیان اکثریت، داستان باورذهنی بسازمانی است که بر لباس واقع بینی پوشانده بودیم بی آن که واقع بینی و گشاده نظری بر آن حاکم باشد.سازمانی که با اتوریته کسی چون فرخ نگهدار که خود را میراث دار” جزنی “و”حمید اشرف” می دانست و می داند و رهبریش را آشکار ونهان اعمال می کرد و میکند بود. سازمانی با ته مانده ای از گرایش به چین بخصوص روسیه. لیک باهمان غلظت سابق مخالفت با امریکا ،اسرائیل وغرب .جریانی که با همین نگاه خود را به تشکل اصلاح طلبان حکومتی نزدیک تر از نزدیکی به جبهه آقای رضا پهلوی می بیند و در ته نگاه خود خامنه ای را مبارز ضد امپریالیست.نگاهی که در جنگ دوازده روزه جمهوری اسلامی با اسرائیل با علم کردن پرچم میهن پرستی ودفاع از وطن پشت سر رژیم صف آرائی کرد و هر کس که در این حلقه نبودخائن بوطن خواند.
جریان های ریز ودرشت جدا شده ازسازمان فدائی چه “حزب چپ” چه انواع واقسام جریانها ویا افراد در کسوت جمهوری خواهان که ریشه فدائی دارند نیز دراین امر با هم مشترک هستند و آن مقابله با جریان سلطنت طلبان و هواداران آقای رضا پهلویست .کسانی چون من که از این سازمان چپ بریده و در قامت مستقل یک جمهوری خواه از اتحاد با آقای رضا پهلوی حمایت می کنیم. میدانم که سخت مورد حمله وشماتت قرارخواهیم گرفت .حکم یهودای داریم که گویا مسیح را به دیناری چند فروخته است. حال من درچنین فضائی باچنین گذشته ای در کسوت یک چپ سابق وجمهوری خواه فردا درهمایشی که برگذار کننده آن شاهزاده رضا پهلوی است باید در رابطه با اتحاد ودوستی سخنرانی کنم . با خود زمزمه می کنم ترسی نیست.
“در معرکه عشق بیفکن سپر از دست
کانجا بجز از سینه عاشق سپری نیست .”
برگرفته از ایران گلوبال
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این نوشته، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع نهاد مردمی را منعکس نمیکند.
