از شعرهاى شمالى

سروده علی میرفطروس

۱

مى آيد

با پاى پينه از ميانۀ شاليزار

با بازوانى شعله ور از كار

با دست هائى که در حريق تطاول و تاول مى سوزد

مى آيد

بيل بلندش بر دوش

و با لبى خاموش

بذرِ زمزمه اى را

بر جاده هاى قريه مى افشانَد

۲

مى آيد

اندوهوار و پريشان از باغ هاى چاى

با چشمى از چمن

با دامنى پُر از عطر نارنج هاى كال

گويى كه گونه هاى سادۀ گلگونش

خورشيدهاى خفته و خاموشند

مى آيد

زنبيل زردِ چائى او بر سر

در جامه اى پُر از پولك

آوازهاى كوهى مى خوانَد

۳

مى آيد

از موج هاى تلاطم و طوفان

با قايقش شكسته

با«تور» خود تُهى

در يك غروبِ غربتِ غمبار

مى آيد

فانوس خُرد و خُامش او در دست

اندوه باستانى او بر دوش

(در فكر بچه هاى خود است ماهيگير)

۴

مى آيم

از سرزمين سبزِ تبارم

از بافه هاى برنج وُ از خوشه هاى رنج

از سرزمين حماسه و ماسه

از قريه هاى غبار آلود

از شهر هاىِ روشن باران

                               مى آيم                                 

با دستى از شُكوه و شعف، خالى

با قلبى از خشونت و خون، سرشار

خشمى به سينه مى كُنَدم فرياد.

ali@mirfetros.com


دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این نوشته،  نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع نهاد مردمی را منعکس نمی‌کند.