چرا ملی‌گرایی اهمیت دارد و چگونه می‌تواند راه گذار از شرایط کنونی ایران باشد؟

مهدی میرسعیدی

ایران امروز با یکی از جدی‌ترین بحران‌های تاریخ معاصر خود روبروست؛ بحرانی چندلایه که هویت، سیاست و ساختار اجتماعی را تحت تأثیر قرار داده است. در چنین وضعیتی، ملی‌گرایی به‌ عنوان یک راهبرد فکری و اجتماعی می‌تواند نقشی تعیین‌کننده در گذار از بحران و ایجاد چشم‌اندازی روشن برای آینده ایران ایفا کند.

ملی‌گرایی در ایران ریشه‌ای عمیق وتاریخی دارد. از زمان جنبش مشروطه، مفهومی نو از ملی‌گرایی متولد شد که بر پایه‌ی خردگرایی، بازنگری تاریخی، زبان مشترک وارزش‌های فرهنگی واجتماعی ایران بنا گشت. این ناسیونالیسم برخلاف الگوهای قوم‌محور، تلاش می‌کرد تا ملت را نه بر اساس خون یا نژاد، بلکه بر پایه‌ی «خاطره‌ی فرهنگی مشترک»، «آگاهی مدنی» و «بازتعریف قانونمند شهروندی» معنا کند. در این رویکرد، ملت نه مجموعه‌ای از افراد هم‌خون، بلکه جامعه‌ای از انسان‌هایی تعریف می‌شود که با زبان، حافظه تاریخی، ادبیات، اخلاق اجتماعی، و تجربه‌ی سیاسی مشترک به یکدیگر پیوند خورده‌اند. این نوع از ملی‌گرایی، بجای آنکه از گذشته برای برتری‌طلبی بهره بگیرد، از آن برای ساختن آینده استفاده می‌کند؛ آینده‌ای مبتنی بر شهروندی فعال، آموزش عمومی و همچنین عدالت مدنی.

این بازتعریف از ملت، افقی تازه پیش روی جامعه ایرانی گشود. برای نخستین بار، ایرانی بودن بجای تبار، بر مدار فرهنگ وآگاهی تعریف شد. ایرانی، آن کسی بود که به زبان فارسی اندیشید، در حافظه‌ی شاهنامه و بیهقی نفس کشید، و در آرزوی قانونمداری و برابری حقوقی سهیم بود. این ناسیونالیسم فرهنگی، درواقع تلاشی بود برای پیوند زدن گذشته با اکنون، و ساختن ملتی که نه تنها با خاک، بلکه با فکر، اخلاق، و تجربه‌ی تاریخی مشترک معنا می‌یابد. در این مسیر، روشنفکران بزرگی چون محمدعلی فروغی، حسن تقی‌زاده، احمد کسروی، محمد قزوینی و حسن پیرنیا، هر یک با ابزارهای متفاوت اما هدفی واحد به میدان آمدند.

فروغی با نثر وزین ودیدگاه فلسفی‌اش، ایران را نه فقط به‌ عنوان یک ملت، بلکه به‌ عنوان یک سنت فکری معرفی کرد؛ سنتی که با اندیشه‌ی یونانی، ایران باستان و مدرن درآمیخته بود. تقی‌زاده در مسیر پرنوسان خود، ابتدا بر تمام‌فرنگی شدن تأکید کرد، اما در سال‌های پختگی، به ترکیب عقل مدرن با ریشه‌ی تاریخی ایرانیان رسید و بر آموزش، زبان وتمدن تأکید گذاشت. احمد کسروی، ملی‌گرایی را مسئولیت‌پذیری اخلاقی می‌دانست وآن را در قالب پاکسازی فرهنگی، بازگشت به عقلانیت، ورهایی از خرافات دینی تعریف می‌کرد. محمد قزوینی، با روشی آرام اما ژرف، ملی‌گرایی را در احیای دقیق تاریخ، تصحیح متون کلاسیک وزبان علمی و پاکیزه می‌جست. و حسن پیرنیا، با نگارش «تاریخ ایران باستان»، تلاشی هوشمندانه برای بازآفرینی گذشته‌ی پرافتخار ایران از دل منابع مستند و تحلیلی انجام داد تا روح ملت را از دل تاریخ بیدار کند.

این اندیشه‌ی نوپا از دل ضرورت تاریخی برخاسته بود؛ ضرورتی برای بازیابی اعتماد به نفس ملی در جهانی که عقب‌ماندگی، سلطه‌ی بیگانگان و خودفراموشی، آینده‌ی ایران را تهدید می‌کرد. این ملی‌گرایی تنها یک واکنش به أوضاع آن زمان نبود بلکه یک پروژه‌ی ایجابی بود برای ساختن ملت از درون؛ با قلم، با اندیشه، وبا آموزش. مفهومی که در دل همین آگاهی تاریخی وریشه‌های مشترک فرهنگی ایرانیان شکل گرفت و به‌ تدریج به یکی از محکم‌ترین ستون‌های هویت نوین ایرانی تبدیل شد.

دوران حکومت دو پادشاه پهلوی شاهد گسترش وسیع ملی‌گرایی و ملت‌سازی در قالب پروژه‌های مدرن‌سازی، نوسازی فرهنگی و اجتماعی بود. این دوران که با حمایت‌های فرهنگی بزرگانی چون دکتر شجاع‌الدین شفا و دکتر محمود جعفریان همراه بود، تلاش داشت تا ایران را به جایگاه یک کشور مدرن و آگاه برساند؛ ناسیونالیسمی که در دوره پادشاهان پهلوی دنبال می‌شد بر پایه‌ی زبان فارسی، تاریخ مشترک، آموزش فراگیر و تأکید بر عقلانیت بنا شده بود.

با سقوط سلطنت پهلوی و استقرار جمهوری اسلامی در سال ۱۳۵۷، این پروژه‌ی ملی‌گرایانه با مانع بزرگی مواجه شد. نظام جدید با شعارهای ایدئولوژیک و مذهبی، هویت ملی و ایرانی را به چالش کشید و تلاش کرد با تعریف جدیدی از هویت، مبتنی بر ایدئولوژی مذهبی فراملی، مفهوم ملی‌گرایی را به حاشیه براند. همزمان، برخی روشنفکران و نویسندگان نیز، چه آگاهانه و چه ناآگاهانه، به نقد تند ملی‌گرایی ایرانی پرداختند و آن را ایده‌ای ارتجاعی و زیانبار معرفی کردند. در میان این افراد می‌توان به چهره‌هایی چون احمد شاملو و غلامحسین ساعدی اشاره کرد. شاملو با گرایشی انسانگرایانه و جهانی، اسطوره‌های ملی را ابزار قدرت سیاسی می‌دانست و به‌ شدت با روایت رسمی از تاریخ ایران باستان مخالفت می‌کرد. ساعدی نیز در آثار نمایشی و داستانی‌اش، بیشتر بر رنج انسان ایرانی تمرکز داشت تا بر ستایش گذشته. هرچند هر دو دغدغه‌ی رهایی، آزادی و عدالت داشتند، اما بی‌اعتمادی آنها به روایت‌های ملی باعث شد که در عمل، در تقابل با جریان ناسیونالیسم فرهنگی و تاریخی ایران قرار گیرند و ناخواسته به گسست بیشتر میان مردم و ریشه‌های تاریخی‌شان دامن بزنند.

اکنون، بیش از چهار دهه پس از این تحولات، ایران درگیر یک بحران عمیق هویتی است. نفوذ ایدئولوژی‌های فراملی مذهبی از یکسو و دخالت‌های خارجی کشورهایی مانند روسیه و چین برای اشاعه ایدئولوژی جهانی شدن مارکسیستی از سوی دیگر، هویت و وحدت ملی ایرانیان را تهدید کرده است. در چنین وضعیتی، احیای ملی‌گرایی فرهنگی و عقلانی ایرانی می‌تواند راهی حیاتی برای گذار از بحران باشد.

ملی‌گرایی مورد نظر، نه از نوع افراطی یا تهاجمی است، بلکه بر اساس فهم عمیق از تاریخ و هویت فرهنگی بنا شده است. این نوع ملی‌گرایی به دنبال حذف دیگران یا دشمنی با جهان نیست، بلکه هدفش بازیابی مفهوم شهروندی، تقویت وحدت ملی، گسترش آموزش فراگیر، عدالت اجتماعی و برقراری دموکراسی است.

تجربه کشورهای اروپایی نشان داده است که ملی‌گرایی فرهنگی و خردمندانه می‌تواند به‌عنوان ابزاری قدرتمند برای حفظ انسجام اجتماعی و سیاسی عمل کند. کشورهایی مانند فرانسه، آلمان، ایتالیا و بریتانیا با تکیه بر ناسیونالیسمی که ارزش‌های مدنی و فرهنگی را در اولویت قرار می‌دهد، توانسته‌اند بحران‌های تاریخی و هویتی خود را پشت سر بگذارند و به ثبات و پیشرفت دست یابند.

در ایران نیز با بازگشت به چنین رویکردی می‌توان بار دیگر جامعه‌ای متحد و منسجم ساخت. تأکید بر زبان فارسی به‌ عنوان ستون فکری هویت ایرانی، احیای نهادهای فرهنگی و آموزشی مدرن که تفکر انتقادی و عقل‌گرایی را ترویج دهند، بازسازی نظام حقوقی مبتنی بر اصول انسانی و عدالت، و بازگشت به خوانش علمی، مستند و افتخارآفرین از تاریخ ایران، گام‌هایی کلیدی در این مسیر است. در جامعه‌ای که تکه‌تکه شده و همبستگی خود را از دست داده، بازگشت به ملی‌گرایی فرهنگی یعنی بازسازی رشته‌های پاره‌شده‌ی اعتماد عمومی و خاطره‌ی مشترک ملی. ایرانی که بدون هویت ملی، تعریف ملت را از دست داده و منافع شخصی را بر منافع جمعی ترجیح می‌دهد، نیاز دارد تا بار دیگر از نو «ملت» شود؛ نه فقط در معنا، بلکه در تجربه‌ای که آن را زیسته است. و این تنها با احیای ناسیونالیسم فرهنگی، بومی، عقل‌محور و مردم‌پایه ممکن است.

به همین دلیل معتقدم که ملی‌گرایی یک ضرورت تاریخی و اجتماعی برای ایران است. شاید اکنون بیش از هر زمان دیگری، وقت آن رسیده باشد که ایرانیان این مفهوم را به‌ مثابه راهکاری روشن و عملی برای عبور از بحران‌ها و ایجاد آینده‌ای آزاد و دموکراتیک بپذیرند. ملی‌گرایی فرهنگی و عقلانی می‌تواند و باید بار دیگر، چراغ راه آینده‌ی ایران باشد همانگونه که در دوران درخشان شاهان پهلوی بوده است.
برگرفته از کیهان لندن


دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این نوشته،  نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع نهاد مردمی را منعکس نمی‌کند.