نصرت واحدی
یکی از دوستان نازنین جناب داداش پور (ش. خورشیدی) که مدتی است از وی خبری ندارم سالها پیش، شاید حدود ۵ سال پس از شورش خمینی، کتابی با عنوان «چه باید کرد» در پاریس منتشر ساخت که صرف نظر از نام آن دارای مطالب پرمحتوایی است. به ویژه در مورد اپوزیسیون خارج کشور؛ مخالفینی که خود نمیدانند چه میگویند و چه میخواهند.
کار مبارزه
از قضا امروز آنچه وی نوشته است دیگر نه یک گمان و برداشت بلکه اعتبار یافته است. خورشیدی مینویسد: «مخالفین رژیم نتوانستهاند به هیچ پایهای از انسجام سیاسی و همبستگی فکری دست پیدا کنند زیرا میان عناصر و افراد آن هیچ پیوند ارگانیک به وجود نیامده است.»
اما نام «چه باید کرد» بر این کتاب علم «اخلاق» را پاسخگوی خود میکند. حال آنکه دشواری مورد توجه خورشیدی سیاسی است. البته وی نیز در این کتاب از علم اخلاق استفاده نکرده است.
از دید من نویسنده نکته مهم این کتاب فصل پنجم موضوع «فروپاشی» رژیم است که تصورات خورشیدی را منعکس میسازد. اما این تصورات نمیتوانند قانعکننده باشند. به ویژه فروپاشی رژیم ولایت فقیه یک فروپاشی دیالکتیکی است و من نویسنده از خورشیدی نظریهپرداز چنین انتظاری را داشتم که به یأس مبدل شد.
درست به این دلیل بحث امروز من زیر عنوان «چه میتوانیم بکنیم» شکل میگیرد که راه چارهﯼ هر دشواری را در چارچوب «امکانات موجود» جستجو میکند. آنچه بر واقعیتها بیشتر تکیه دارد تا بتواند بر اذهان ایرانیان بیشتر اثرگذار باشد. اینگونه اثرگذاری را ادموند هوسرل[۱] بطور علمیتشریح میکند. این تأثیر یک پدیده است. پدیدهای که در کلام «اینترسابژکتیویتی»[۲] تبلور دارد. هوسرل با این کلام میخواهد بگوید میان ذهنها یکسری خصوصیات مشابهی (مقامهائی) وجود دارند (مانند احساسات، عواطف، عقل، دستگاه هوشیاری، ناخودآگاهی و شهودیت) که هنگام گفتگو سبب تأیید اظهارات و یا گزارههای ارائه شده میشوند.
به عبارتی دیگر «میان ذهنها» نیازهای معرفتی انسانند که عملأ وی را اجتماعی میکنند. مطلبی که «من و تو»ی مارتین بوبر را تداعی میکند. به این دلیل برگردان کلام هوسرل به زبان فارسی نمیتواند همدلی باشد. گو اینکه این «خصوصیات مشابه میانی» (ذهنها) همدلی را نیز به وجود میآورد. خمینی هنگامی که میلیونها جوان را به کف خیابان آورد عملا با کلام «الله اکبر» همه «میان ذهنها» را بهم جوش داد.
به ویژه در اجرای استراتژی یا راهکار «چه میتوانیم بکنیم» فرهنگ ایرانزمین نیز میتواند چراغ راه برخوردها باشد.
عملا هنگام روبرو شدن با دشواریها میتوان در انتخاب وسیله یعنی فرهنگ یا سیاست سخت اشتباه کرد. عواقب ناگوار این اشتباه به تأخیر افتادن آزادی ملت ایران از بند فاشیسم مذهبی است.
فرهنگ از نظر زمانی عمری درازمدّت دارد. در حالی که سیاست عمرش کوتاه است. از این رو هر قومی برای ادامهﯼ حیات خویش مجبور به حفظ فرهنگ نیاکان خود است. پس ایرانیان مانند هر قوم دیگر میبایستی برای حفظ حیات خود به فرهنگ خویش مراجعه کنند. در حالی که در مورد سیاست چنین نظری یک دیوانگی است. توجه بفرمائید ایرانیان امروز ددمنشی حکومت ولایت فقیه را با فریاد «رضاشاه روحت شاد» و نه «کورش روحت شاد» پاسخ میدهند زیرا ستم کنونی نه از جانب فرهنگ بلکه از سوی سیاست روز بر آنها وارد میگردد.
پس آنچه رودکی سمرقندی در «شو تا قیامت آید زاری کن، کی رفته را دوباره باز آری» (فرهنگ) میگوید، تنها عمر را شامل نمیشود، بلکه:
بازگشت به مشروطیت و یا بازگشت به زمان پهلویها را نیز غیرممکن میداند زیرا بر پایه ناممکنها خانه ساختن همانا آب در هاون کوفتن است. حقیقت این است که پس از چهارده سده ظلم «دین و دولت»، رضاخان میرپنج پیدا شد که ناآگاهانه اصولی را در کشور پایه گذارد که توانا به دگرگون ساختن ایران از بُن بودند.
اما حوادث روزگار و تندی دگرگونیها در کشور فهم این اصول را چه از نظر فلسفی و چه از نظر اجتماعی ناممکن ساخت زیرا معمولأ درک اینگونه «دگرگونیهای غیرمنتظره» وقت لازم دارد. اما در دوران پهلوی برخلاف کشورهای غربی ساعت شهرها و دهات نمیتوانست با هم میزان بشود. از این رو خبرها، دگرگونیها و یا تحقق دستورات و اجرای قوانین همه جا همزمان تحقق نمییافت.
به این دلیل گونهای ناهماهنگی وطنی همراه با فساد نیز در کشور، چه از نظر اجتماعی و چه از نظر سیاسی، پیدا شد.
البته گروههای سنتی که همیشه مخالف تجدداند و ابرقدرتهای جهانی استعمارگر از این ناهماهنگی به سود منافع خویش بهره بردند. به ویژه قدرتهای جهانی به دلیل منافع استراتژیک خویش و چپاول منابع انرژی موجود در ایران با شعار «حقوق بشر» و تشویق مخالفین دولت به شورش و دخالت مستقیم «ناتو» در مملکت ایران نظام پادشاهی مشروطه را منقرض و ولایت فقیه را بر ایرانیان حاکم نمود. نظامی که نه حق و نه عدالت میشناخت و نه برای «حقوق بشر» تره خرد میکرد.
اما «ولایت فقیه» با اعمال خود پوست رحمت و رحمانیت را به دور انداخت تا چهره زشت «خشونت» را که طینت آن است متظاهر سازد.
متأسفانه سالها طول کشید تا مردم در داخل کشور (میلیونها جوانی که از مساجد به خیابانها آورده میشدند و دخترانی که کلاشنیکوف به دست بر شاهی که برای آزادی و برابری آنها سینه سپر کرده بود تندخویی روا میداشتند) به ماهیت این رژیم پی ببرند و آهسته آهسته به مخالفت با آن بر خیزند. چنین خیزشی که برآمده از بیداری است آنتی تز در برابر ولایت فقیه است. آنتی تزی که با شعار «زن، زندگی، آزادی» نه تنها اعلام موجودیت کرد بلکه ولایت فقیه را نیز به چالش کشید. پس این جنبش تنها جنبشی است که بحق اپوزیسیون ولایت فقیه محسوب میشود.
البته پیش از آن یعنی بلا فاصله پس از انقلاب اسلامی در بیرون از کشور نیز گروههائی به عنوان مخالفین ولایت فقیه به وجود آمده بودند. ولی اینان معجونی از چپها و راستهای سرخورده، سلطنتطلبان فراری و افراد ارتش شاهنشاهی ایران بودند. از این رو آنها «آنتی تز» شمرده نمیشوند. بلکه اینان تنها «مخالفان» صوری رژیم نام دارند. مگر اینکه در طول زمان مخالفت سیاسی خود را بر همگان معلوم نمایند.
این توضیحات لازم بود تا مقام آنتی تز، مخالفین، و اپوزیسیون چه در درون و چه در بیرون از کشور معلوم گردد.
از دید دیالکتیکی تنها یک تفکر تشکلیافته که متضاد با پایههای اصلی نظام «ولایت فقیه» باشد آنتی تز آن است و به زبان عام آلترناتیو نام دارد. در اینجا تشکل بهواقع پایه اعتبار آن فکر محسوب میشود.
چه میتوان کرد
اما چنین فکری یکشبه به وجود نمیآید و یکشبه نیز تشکل نمییابد. بلکه وجود چنین فکری تابع ساختارهای جامعه و برخورد آنها با اعمال و رفتار نظام سیاسی است. این برخورد، یعنی بازتاب برخورد در برابر ساختارها همان چیزیست که در برگهای تاریخ ثبت میگردد.
پس شمارش جلسات هفتگی مخالفین صوری برای تاریخ بیمعنی است. واژهﻯ صوری میگوید این گروهها نه ساختار، نه سیستم، نه کانون، نه حزب و نه یک اتحادیه هستند زیرا اینگونه مفاهیم ویژگیهای خاص خود را دارند که در این گروهها وجود ندارد.
البته در تمام جوامع دنیا ساختارهای زیادی وجود دارند که هر یک معرف گونهای از منافع اجتماعیاند. این ساختارها با سیاست تأثیر متقابل دارند. این تأثیر متقابل بهواقع نبض سیاست محسوب میشود. یعنی اگر یک عمل سیاسی پاسخ درستی برای این منافع نباشد اینان از خود واکنش نشان میدهند. به عبارتی دیگر چنانچه دولت و یا قانونگذار پاسخ درستی برای دشواریهای مردم ارائه ندهد این ساختارها پایه چالش برایش میشوند.
اما اگر در طول زمان چالشها برهم انباشته گردند آنگاه این خود سیاست است که مورد پرسش مردم قرار میگیرد. عملأ این پرسش ارکان سیاسی کشور را به ریزش میکشاند. چنین کششی اگر در جهت خواست «آنتی تز» باشد تولید «سنتز» و با آن ریزش سیستم سیاسی را سبب میگردد. ریزشی که در آن تز و آنتی تز در سنتز مهار شدهاند. پس: دیالکتیک تاریخ روش برخورد مردم با دولت است.
نویسنده سالها پیش در کنفرانس لوکزامبورگ این دیالکتیک را مطرح و بررسی نمود. اما روزگار و افرادی کجاندیش راه دیگری را برای مبارزه به ملت ایران تحمیل نمودند که نامش تنها سرگردانی است.
از این تحلیل نتیجه میشود که مخالفین بیرون از کشور در کار مبارزه برای براندازی رژیم ولایت فقیه هیچ نقشی ندارند. بلکه آنها تنها نقش جانبی میتوانند در تعیین افق آینده مملکت داشته باشند. مهمی که در این ۴۴ سال مورد توجه هیچ گروهی نبوده است. برعکس؛ مخالفین ولایت فقیه تنها با حرف میخواهند هم برانداز و هم عهدهدار اداره کشور باشند. مسئلهای که یک ندانمکاری است. زیرا روش براندازی با روش اداره کشور فرق دارد. فرهنگ ایران میگوید: «با یک دست نمیتوان دو هندوانه را بلند کرد». این عدم اگاهی به از هم گسستگی میان حرف و عمل انجامیده است.
در این مورد نیز کسانی به این از هم گسستگی کار مخالفین بیرون از کشور ایراد گرفتهاند. اما غالبأ پاسخ این ایرادات سکوت بوده است. اخیرا یکی از این گروهها زبان درآورده و نوشته است: «بجای گله کردن از جبهه و متهم کردن آن به کمکاری لطفاْ هرچه طرح وبرنامه دارید به جبهه آرید تا با هم آنها را اجرا کنیم و نیز برنامهی جبهه را با هم و در کنار هم اجرا کنیم.»
تعجبآور این است که هیچکس با خواندن این فراز لب تر نکرده که بگوید: آنچه شما نوشتهاید گونهای خودسری است. ولی راه خودسری کوچهای نه باز بلکه بنبست است. در سیاست وارد کوچه بنبست شدن یعنی شکست، یعنی نابودی یعنی سرشکستگی.
از سوی دیگر باید این جبهه بگوید تا حال کدام طرحی را اجرا کرده است تا میان مردم اعتبار داشته باشد. توجه بفرمایید آنچه این جبهه میگوید یک داوری است. اما این داوری یک داوری مصنوعی و نامعقول است. زیرا کسانی که در این گروهها جمع میشوند تجربه اجتماعی– سیاسی ندارند زیرا عقل و داوری ابتدا با تجربه در انسان به وجود میآید.
فرهنگ ایران به این نکته در ادبیات و اسطورههای خود از جمله مانند «پیر دیر» توجه داده است. اما امانوئل کانت[۳] مسئلهﻯ عقل و داوری را ژرف پرورانده است.
امروز فرهنگ، سرسری گرفتن مسائل، حاکم برجامعه شده است. در این سرسری گرفتن فراموش میشود که فهم و شعور دیروزی توان درک مسائل امروزی را ندارد. زیرا جامعه ایران هشتاد در صد از مفاهیم امروزی را نمیشناسد. مردم غالبأ فکر میکنند اینها فلسفی هستند ولی خیر اینها همه از علم وارد جامعه شدهاند، علمی که عامه از آن بیخبر است. علوم انسانی مانند سیاست، اقتصاد، جامعهشناسی، روانشناسی تودهها، مغزشناسی، تاریخشناسی، انسانشناسی… در ایران سنت ندارد. به این دلیل همه مجبورند مفاهیم این علوم را بیاموزند. وگرنه در این جهان توان زندگی نخواهند داشت.
درست این نادانی با همه قدرت نظامیای که ولایت فقیه دارد آن را اسیر روس و چین نموده است. نوشتن نامه در اینباره به سازمان ملل خودش نشانه این است که اندیشمندان ایران به درد این ایران بیمار به درستی آگاه نیستند.
این ناآگاهی از دوران رضاشاه تا کنون سبب شده است که عامه و متفکرین ایرانی رضاشاه را بدون آنکه بدانند به یک میتوس، یک اسطوره، تبدیل نمو دهاند.
برخی نیز قصد دارند صدمین سال رضاشاه را جشن بگیرند. همه این کارها و رفتارها نشانه میل ایرانیان به هستی و هستیشناسی یا Onthology است. در حالی که رضاشاه همه کارهایش نه رو به بودن بلکه رو به «شدن» داشته است. او نخستین کسی است که پس از چند هزار سال طلسم جهانبینی «هستی و هستی»شناسی» زردشت را شکست.
تاریخ سلطنت پهلوی، آنچه تا حال نوشته شده است تاریخ نیست.
تاریخ اگر تا چندی پیش سخنان «شاهدان» روزگار گذشته بود، کاری که مورخ میبایستی میکرد، آنچه به طرز فکر مورخ وابسته میشد، امروز خودش یک مکتب[۴] دارد.
شرط اینکه مخالفین ولایت فقیه در بیرون از کشور نقش جانبی خود را بتوانند ایفا بکنند دانستن تاریخ پهلوی است. وگرنه فریاد «رضاشاه روحت شاد» نمیتواند گذشته را به آینده گره بزند. گره خوردن گذشته به آینده لزوم تداوم تاریخی است. در حالی که فریاد «حفظ تمامیت ارضی کشور» برآمده از هستیشناسی است. مخالفت با روح تجدد رضاشاهی است. چنن شعاری «بودن» را بر «شدن» ترجیح میدهد.
این نکات همه نشان میدهند که ایرانیان تاریخ یک قرن اخیر کشور خویش را نمیشناسند.
رضاشاه ناخودآگاه، با برقراری دو اصل در کشور ایران را نو کرده است. اصل یعنی «ازل»، یعنی «آغاز» یعنی پایه همه چیزهای دیگر که این اصل آنها را سبب میشود. به این دلیل ایران رضاشاهی ایرانی نوین است. ایرانی است که با ایران گذشته متفاوت است. ایرانی است که رو به علم دارد.
رو به علم داشتن را میبایستی مزه کرد و دریافت چرا رضاشاه بزرگ است. توجه کنیم رضاشاه نخستین کسی است که میگوید ایران میبایستی علمی بشود. چرا؟ برای اینکه ایران علمی قابل محاسبه است. در حالی که ایران مذهبی، ایران ولایت فقیه غیرقابل محاسبه است. به این مطلب خمینی خودش هنگامی که میگوید «اقتصاد مال خر است» شهادت میدهد.
دوران رضاشاه با دو اصل زیر تشریح میگردد:
۱. دنیا طور دیگری هم میتواند باشد. مطلبی که مبیّن «تجلی» است:
در ازل پرتو حسنات ز تجلی دم زد
یادم میآید روزی در محفل کوچکی موضوع «کانتینجنسی» را به میان آوردم؛ حاضرین همه عبوس و ناخرسند شدند. به این جهت من از خودم هم مأیوس شدم. زیرا تازه فهمیدم چرا هنگامی که رضاشاه و محمدرضاشاه را از کشور بیرون کردند، همه رو به رقص و شادی آوردند. زیرا زنجیر وابستگی به «هستیشناسی» چند هزار ساله به سادگی گسسته نمیشود. همین دیروز بود که شخصی شعرقاآنی را:
ذات نایافته از هستی بخش
کی تواند که بود هستیبخش
با یک دنیا وصف و معنی خواند و همه برایش دست زدند و وی را دانشمندی بزرگ شمردند!
۲. لزوم خردگرائی در همهﯼ زمینههای اجتماعی و سیاسی مملکت (ماکس وبر)
بدون این خردگرایی هرگز اینهمه شغل و محل کار در ایران نمیتوانست به وجود آید. شرح این خردگرائی را نویسنده در مقالات پیشین خود آورده است. از این گذشته برطرف کردن نظام ارباب و رعیتی، تحقق «خیر عمومی»، نوین ساختن قانون خانواده، توجه به رفاه زنان و کودکان، تغذیه رایگان در مدارس و سهیم ساختن کارگران در کارخانه برجستهترین خدمات محمد رضاشاه پهلوی است.
از این گذشته اقدامات شاه مدام در جهت یک آشتی ملیِ بود. ایجاد دانشگاه آریامهر و سپردن دستگاه «تحقیقات اجتماعی» به احسان نراقی (از نیروی سوّم) تأیید این ادعاست. ولی احسان نراقی در این جهت کاری نکرد و دانشگاه آریامهر مرکز شورش علیه خود آریامهر شد.
امروز به این دو اصل میبایستی اصل سوّمی به نام اصل پیشرفت نیز اضافه شود.
۳. پیشرفت یعنی اینکه جامعه میبایست نه تنها مدام به سیستمهای خودسازمانده مجهز شود بلکه این سیستمها میبایست همه با مشارکت مردم و برای مردم ایجاد شوند. این همان چیزی است که محمدرضاشاه آشتی ملی مینامید.
این سه اصل را به دلیل خدمات ارزنده نظام پهلوی و خواست مردم (رضاشاه روحت شاد) میبایست پایههای ایده و تفکری به نام «پهلویسم» دانست. به این شکل «پهلویسم» نه یک بودن بلکه فرآیند شدن است. فرآیندی که افق آینده ایران را درخشان میکند. افقی که همه را در بیرون و درون به دور خود جمع مینماید.
لازم به توضیح است که نظام ولایت فقیه امروز چه از نظر نظامی و چه از نظر شهری کردن ایران بسیار موفق بوده است. اما این نظام نه برای رضای مردم بلکه برای رضای خدا حاکم بر مملکت شده است.
از این رو موضوع مبارزه و مخالفت با رژیم کنونی همین تفاوت است. کتمان این مطلب به سود اپوزیسیون نیست. چه این تفاوت همانا پاشنه آشیل نظام ولایت فقیه است. یعنی تیر خلاص را میبایستی به این نقطه زد. نوشتن این مقاله برای نشان دادن مقصود و تعیین استراتژی مبارزه با ولایت فقیه بوده است.
پس لازم است همه گروههای مخالف رژیم ولایت فقیه در زیر چادر «پهلویسم» جمع شده و تشکل یابند زیرا سه اصل آن، راه را برای خدمت به مردم، میگشاید. ابتدا در این تشکل است که زبدگان ایران میتوانند سیاستهای آینده را در همه امور مملکت طراحی و به مردم اعلام دارند. کانون این سیاستها همه جا میبایستی مشارکت مردم باشد.
اما توجه کنیم اکنون با انباشته شدن چالشها در کشور شیرازه خود رژیم دچار گسستگی بزرگی شده است. این گسستگی سبب یکسری نوسانات میرا درون کشور خواهد شد. زیرا فقها و متخصصین مملکت متوجه شدهاند که دیگر این نظام پاسخگوی دشواریهای مردم نیست. این همان دیالکتیکی است که تاریخ در خود میپروراند. پرورشی که اکنون سنتز سیاست را رو گشائی کرده است.
پس اگر در کشور گفته میشود این رژیم در حال ریزش است اما زمان فروپاشی آن در گرو اقدامات خود مردم است. این مقاله این اقدامات را یک به یک شمرده است.
ایرانیان اگر بخواهند زنده بمانند هیچ راه دیگری جز روی آوردن به پهلویسم ندارند.
توخود حدیث مفصل بخوان ازین مجمل…
*پروفسور دکتر نصرت واحدی فریدی فیزیکدن و استاد سابق ریاضی و فیزیک در دانشگاه صنعتی آریامهر («شریف»)، دانشگاه تهران و دانشگاه مونیخ دارای کتاب و مقالات فراوان در زمینهی فلسفه و سیاست بر اساس پژوهشهای ریاضی و فیزیک است.
برگرفته از کیهان لندن
——————–
[۱] Phänomenologische Forschungen, Vol. 6/7, Husserl, Scheler, Heidegger in der Sicht neuer Quellen (1978), pp. 28-117 (90 pages), Published By: Felix Meiner Verlag GmbH
[۲] Intersubjektivity
[۳] “synthetic judgment a priori”
[۴] Annalen
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این نوشته، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع نهاد مردمی را منعکس نمیکند.