برخیزم

مژدهٔ وصلِ تو کو کز سرِ جان برخیزم
طایرِ قُدسم و از دامِ جهان برخیزم

به ولای تو که گر بندهٔ خویشم خوانی
از سرِ خواجگیِ کون و مکان برخیزم

یا رب از ابرِ هدایت بِرَسان بارانی
پیشتر زان که چو گَردی ز میان برخیزم

بر سرِ تربتِ من با مِی و مُطرب بنشین
تا به بویت ز لحد رقص کُنان برخیزم

خیز و بالا بنما ای بتِ شیرین حرکات
کز سرِ جان و جهان دست فشان برخیزم

گر چه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم کَش
تا سحرگه ز کنارِ تو جوان برخیزم

روز مرگم نفسی مهلتِ دیدار بده
تا چو حافظ ز سرِ جان و جهان برخیزم

Loading


دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این نوشته،  نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع نهاد مردمی را منعکس نمی‌کند.

Loading