چند نوشته ،در رسای چند زن

ابوالفضل محققی

بیاد قمر الملوک وزیری زنی که بعد قرته العین دومین آزاده ای بود که حجاب از سر گرفت .بخش زیبائی از تاریخ زنانه این سرزمین را رقم زد.سنت شکنی بزرگی که امروز در سیمای جنبش بزرگ ” زن ،زندگی ،آزادی ” نقش خود را ایفا می کند.
سخن از زبان “مرتصی نی داوود” است ونخستین دیدار او با قمر .از مجلسي که قدر ساز را نمي‌شناختند و خواننده آن معلوم نبود .
“نمي‌دانستم چرا آن کسي که قرار است در اندروني بخواند، صدايش در نمي‌آيد.
در همين حال و انتظار بودم که دختر نوجوانی از اندروني بيرون آمد…


حتي در اين سن و سال هم رسم نبود که دختران و زنان اينطور بي پروا در جمع مردان ظاهر شوند. آمد کنار من ايستاد. نمي دانستم براي چه کاري نزد ما آمده است و کدام پيغام را دارد.
چشم به دهانش دوختم و پرسيدم: چه کار داري دختر خانم؟
گفت: مي‌خواهم بخوانم!
گفتم: اينجا يا اندروني؟
گفت همین جا!
نمي‌دانستم چه بگويم. دور بر را نگاه کردم، هيچکس اعتراضي نداشت.
چند زني که سرشان را بيرون آورده بودند، گفتند : بزنيد، مي‌خواهد.
گفتم: کدام تصنيف را مي‌خواني؟
بلافاصله گفت: تصنيف نمي‌خوانم، آواز می خوانم.
به بقيه ساز زنها نگاه کردم که زير لب پوزخند مي‌زدند. رسم ادب در ميهماني‌ها، آنهم ميهماني بزرگان، رضايت ميهماندار شرط بود .
پرسيدم: اول من بزنم و يا اول شما مي‌خوانيد؟
گفت: ساز شما براي کدام دستگاه کوک است؟
پنجه‌اي به تار کشيدم و پاسخ دادم: همایون .
گفت: شما اول بزنید.
با ترديد، رنگ و درآمد کوتاهي گرفتم. دلم مي‌خواست زودتر بدانم اين مدعي چقدر تواناست. بعد از مضراب آخر درآمد، هنوز سرم را به علامت شروع بلند نکرده بودم که از چپ غزلي از حافظ را شروع کرد. تار و ميهماني را فراموش کردم، چپ را با
تحرير مقطع اما ريز و بهم پيوسته شروع کرده بود. تا حالا چنين سبکي را نشنيده بودم. صدايش زنگ مخصوصي داشت. باور کنيد پاهايم سست شده بود.
تازه بعد از آنکه بيت اول غزل را تمام کرد، متوجه شدم از رديف عقب افتاده ام.
معاشران گره از زلف يار باز کنيد / شبي خوش است بدين قصه‌اش دراز کنيد
ميان عاشق و معشوق فرق بسيار است / چو يار ناز نمايد شما نياز کنيد
بقيه ساز زنها هم، مثل من، گيج و مبهوت شده بودند. جا براي هيچ سئوالي و حرفي نبود. تار را روي زانوهايم جابجا کردم و آنرا محکم در بغل فشردم. هر گوشه‌اي را که مايه مي‌گرفتم می خواند…
گفتم: اگر تا صبح هم بخواني مي‌زنم! و در دلم اضافه کردم: تا پايان عمر برايت می زنم …..
اسمش قمر بود.
بعد از آنکه از قمر جدا شدم، تمام شب را به ياد او بودم ديگر دلم نمي آمد براي کسي تار بزنم. در خانه‌ام که انتهاي خيابان فردوسي بود، چند اتاق را به کلاس موسيقي اختصاص داده بودم و تعدادي شاگرد داشتم اما ديگر هيچ صدايي برايم دلنشين
نبود و با علاقه سر کلاس نمي‌رفتم. دو ماه به همين روال گذشت. بعدازظهر يکي از روزها، توي حياط قاليچه انداخته بودم و در سينه‌کش آفتاب با ساز ور ميرفتم که يک مرتبه در حياط باز شد. ديدم قمر مقابلم ايستاده است، بند دلم پاره شد. هنوز
دنبال کلمات مي گشتم که گفت: آمده ام موسيقي ياد بگیرم.
از همان روز شروع کرديم، خيلي با استعداد بود، هنوز من نگفته تحويلم مي داد و وقتي رديفهاي موسيقي را ياد گرفت، صدايش دلنشين تر شد… و کنسرت پشت کنسرت…
بخشي از گفتگوي يک خبرنگار است که سالها پيش بامرتضي ني‌داوود انجام داده است…”

قمرالملوک وزيري پس از شيدا و عارف در موسيقي نوين ايران رخ نمود، ولي بي‌ترديد نقشي دشوارتر و دليرانه‌تر از آن دو ايفا کرده است؛ زيرا اگر مردي که به موسيقي مي‌پرداخت گرفتار طعن و لعن مي‌شد، ولي مجازات زن موسيقي‌پرداز “سنگسار شدن” بود! زن برده در پرده بود، پرده‌اي به ضخامت قرن‌ها. 

“به من پيشنهاد شد که بي چادر در نمايش موزيکال گراند هتل حاضر شوم و اين يک تهور و جسارت بزرگي لازم داشت. يک زن ضعيف بدون داشتن پشتيبان، ميبايست برخلاف معتقدات مردم عرض اندام کند و بي‌حجاب در صحنه ظاهرشود. تصميم گرفتم با وجود مخالفتها اين کار را بکنم و پيه کشته شدن را هم به تن خود بمالم! شب نمايش فرا رسيد و بدون حجاب ظاهر شدم و هيچ حادثه‌اي هم رخ نداد،و حتي مورد استقبال هم واقع شدم و اين موضوع به من قوت قلبي بخشيد و از آن به بعد گاه و بيگاه بي‌حجاب در نمايشها شرکت ميجستم .”
او نخستين زني بود که بعد از قره‌العين بدون حجاب در جمع مردان ظاهر شد. او راشايد بتوان اولين فمينيست ايراني ناميد.

قمر عوايد کنسرت هایش را به امور خيريه اختصاص می داد. از هزینه ترمیم آرامگاه فردوسی تا تقدیم گلدان های نقره هدیه شده توسط نیره الملک به عارف قروینی که در تبعید همدان بود. در سال ١٣٠٨ به نفع شير خورشيد سرخ کنسرت داد و عوايد آن به بچه‌هاي يتيم اختصاص داد. او چنین زنی بود ، قمر ازگردآوري زر و سيم پرهيز مي‌کرد و درآمدهاي بزرگ و هداياي گران را به فقرا ومحتاجان می داد .
زنی که او نیز به تخت شلاق جامعه بسته شده بود و شلاق می خورد . قران بر زیر بغل زنندگان به هزاران طریق آزاراش میدادند .دستگاه آخوندی هزاران پیرایه بر او بست وتکفیرش کرد .اما او قمر بود! زنی که با صدای جادوئی خود از مرغ سحر میگفت و از شکستن قفس.”مرغ سحر ناله سر کن !درد مرا تازه تر کن!” زنی که بیدار باش قافله می زد و تابو های اجتماعی نهاده شده توسط جامعه مذهبی ومرد سالار را در هم می شکست . او نقشی عمیق در مبارزه زنان سرزمینم ایران داشت .این سرزمین هرگز از صدای چنین زنانی تابو شکن خالی نبوده ونخواهد بود .
قمرالملوک وزيري در تاريخ ۱۴ مرداد ۱۳۳۸ در شميران، در فقر و تنگدستي مطلق به سکته مغزي درگذشت. وي در گورستان ظهيرالدوله بين امامزاده قاسم و تجريش شميران به خاک سپرده شد.
یادش گرامی باد .

برگرفته از ایران گلوبال

Loading