ایران: شهاب‌‌های ثاقب در شب تاریک

امیر طاهری

می‌گویند پیروزی هزار پدر دارد اما شکست یتیم است. امروز اما می‌بینیم که در جمهوری اسلامی شکست را در لباس پیروزی به صحنه می‌آورند و هزاران پدر برای او ردیف می‌کنند. هفته‌ای که گذشت شاهد تبدیل «نرمش قهرمانانه» به «شکست پیروزمندانه» بودیم. جمهوری اسلامی صدها پهپاد، راکت و موشک با هدف «مجازات دشمن صهیونی» شلیک کرد، بی‌آنکه جایی را ویران کند یا کسی را بکشد.

این «شکست پیروزمندانه» که زیر فشار افکار عمومی هم در میان مخالفان رژیم و هم در عرصه هواداران و مزدوران آن به معنای پایان «صبر راهبردی» نیز بود.

اما پدران ادعایی این «شکست پیروزمندانه» کیانند؟ به گفته آیت‌الله دژکام، پدر اصلی این «فتح المبین» کسی جز رهبر عالیقدر آیت‌الله علی خامنه‌ای نیست که به‌عنوان «نادرشاه» دوم ترسیم می‌شود. آیت‌الله دژکام می‌گوید: حمله ما به اسرائیل بزرگ‌ترین پیروزی نظامی ایران پس از فتح هند به وسیله نادرشاه بود.

یک روزنامه‌نگار هوادار رژیم، آقای ماشاالله شمس‌الواعظین، نیز «رهبر» را پدر این «پیروزی» می‌داند و ماشاالله‌گویان تحسین می‌کند. اما خبرگزاری دولتی، ایرنا، این «پیروزی» را یکی از دستاوردهای دولت سیزدهم به ریاست آیت‌الله دکتر سیدابراهیم رئیسی معرفی می‌کند. خود رئیس‌جمهوری نیز با تکرار «ما چه کردیم» و «ما چه خواهیم کرد»، این ادعای ابویت را تکرار می‌کند.

در همان حال صف کسانی که می‌کوشند عقب نیفتند و امیدوارند که از این نمد کلاهی نصیبشان شود، روز‌به‌روز درازتر می‌شود. ده‌‌ها «سردار» سپاه پاسداران از جمله بسیاری که تصور می‌شد در عالمی دیگر گرفتار حوریان موعود هستند، ناگهان ظاهر شده‌اند تا طبل «انا شریک» بزنند. سرتیپ قالیباف، رئیس مجلس شورای اسلامی، و ۲۸۹ عضو دیگر آن نیز در صف قرار گرفته‌اند.

البته سرتیپ حاجی‌زاده، فرمانده بخش موشک‌ساز سپاه پاسداران و سرلشکر حسین سلامی، فرمانده سپاه، با قاطعیت بیشتری خود را جزو پدران «پیروزی» عرضه کرده‌اند (حاجی‌زاده امیدوار است که یک ستاره به ستاره تنهایی که بر دوش دارد، افزوده شود).

اما آنچه اهمیت دارد کوشش بعضی «پژوهشگران» و «ایران‌شناسان» از جمله مشاوران ایرانی‌الاصل دولت‌های غربی، به‌ویژه آمریکا، برای استفاده از نمایش موشک‌پرانی اخیر یا در واقع سوء‌استفاده از آن به منظور عرضه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به عنوان بهترین گزینه برای عبور از جمهوری ولایت مطلقه فقیه به یک جمهوری قانونمدار و البته گوش به فرمان آمریکا است.

این ادعا، که سال‌ها پیش از سوی بعضی شیفتگان سردار قاسم سلیمانی نیز مطرح شده بود، برای این تصور متکی‌ است که ایران نیازمند یک دوره تجربه با یک مستبد صالح است که سرانجام راه را برای رسیدن به دمکراسی، این ناکجا آباد موعود، هموار خواهد کرد.

این ادعا در یک سلسله از گفتارها و نوشتارها در فضای مجازی منعکس است و رد آن را در چند «تحلیل» برای سازمان‌های وابسته به جورج سوروس، پدرخوانده پیشین جناح اصلاح‌طلب نیز می‌توان پیدا کرد. مدعیان همواره خود را جوینده و یابنده راه کوتاه برای خروج ایران از بن‌بست کنونی معرفی می‌کنند.

با بررسی بخشی از گفته‌ها و نوشته‌ها و همچنین گوش دادن به تحلیل‌ها، ادعاهای موردبحث را می‌توان چنین خلاصه کرد: ملت ایران چیزی از دموکراسی نمی‌داند و در ۴۵ سال گذشته با مهار اسلام از خط‌های قرمز خارج نشده است. اما امروز اسلام در ایران نه‌تنها مهارکننده نیست بلکه عامل اصلی گسستگی سیاسی، اجتماعی و فرهنگی و در نتیجه موجد خطر رد شدن از خط‌های قرمز است. تنها نیرویی که می‌تواند ایران سرگشته و لگام‌گسیخته را مهار کند و از خطر جنگ داخلی یا افروختن آتش جنگ منطقه‌ای مصون دارد، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی است. این سپاه است که باید مانند ارتش‌های عرب یا آمریکای لاتین یا حتی کره جنوبی و پاکستان با یک کودتا قدرت را به دست گیرد، جامعه را از آشفتگی نجات دهد و رژیمی را که به صورت یک بمب ساعتی درآمده است، از انفجار برهاند.

اما این سناریو چند شرط دارد. نخست، کودتاگران همه‌جا نیازمند همکاری بخشی از روشنفکران و تکنوکرات‌ها بوده‌اند. در سوریه روشنفکران بعثی یا کمونیست در تمامی کودتاها نقش داشتند. در مصر نیز نخست اخوان‌المسلمین در مخالفت با نظام پادشاهی و سپس کمونیست‌ها و سوسیالیست‌های عرب به کودتاچیان کمک کردند. در پاکستان جمعیت علمای اسلام حزب مردم و مسلم لیگ در هر پنج کودتایی که در نیم قرن زندگی آن کشور رخ داد، نقش داشتند. در کره جنوبی، روشنفکران سوسیال دموکرات کادر فنی، اداری و اقتصادی ژنرال پارک چونگ هی را تشکیل دادند.

در نتیجه، در ایران نیز روشنفکران چپ‌گرا و مدرنیست که هدف نهایی‌شان ایجاد یک نظام دمکراتیک، سکولار و متکی بر خلق‌ها است، می‌بایستی آماده باشند تا در کنار منجی موعود که می‌بایستی از میان سرداران ظهور کند، قرار گیرند.

در این چارچوب، نشست‌های گوناگون برگزار شده و باز هم برگزار خواهد شد تا با نوشتن منشورهای قابل‌عرضه به ایرانیان و «افکار عمومی بین‌المللی» بخشی از سناریو را بنویسند.

اما این سناریو که ظاهرا بعضی «مشاوران» پرزیدنت جو بایدن را نیز فریفته است، دستور طبخی است که تنها در آشپزخانه شیطان ممکن است جدی گرفته شود.

درست است که در جریان جنگ سایه‌ای با اسرائیل، جمهوری اسلامی نقشی را که واشینگتن برایش نوشته بود، صمیمانه بازی کرد اما این ناشی از قدرت «تحویل دادن وعده‌ها» از سوی سپاه نبود. این آیت‌الله خامنه‌ای بود که مانند همیشه آماده بود که در ساعت یازدهم جاخالی بدهد. در واقع اگر چیزی به اسم سپاه پاسداران وجود داشته باشد، که به گمان من وجود ندارد زیرا «سپاه» یک برند یا مارک است برای یک سلسله یگان‌های سیاسی، امنیتی، نظامی، صنعتی، تبلیغاتی، جاسوسی، تروریسم اقتصادی و دزدی، رشوه‌خواری، باجگیری و اختلاس، آنچه قطعات را به هم وصل می‌کند، همان «ولایت فقیه» است که اگر بخواهیم از اصطلاحات مخصوص مافیا استفاده کنیم، نقش «پدرخوانده پدرها» یا «کلاه همه کلاه‌ها» را بازی می‌کند. بازوی این «کلاه همه کلاه‌ها» چیزی به نام «سپاه پاسداران انقلاب اسلامی» به‌عنوان یک تمامیت مشخص باقی نخواهد ماند. تجربه عراق این واقعیت را، البته در مقیاسی کوچک‌تر، نشان داد: سپاه پاسداران رئیس‌جمهوری در ۴۸ ساعت پس از سقوط «رهبر» یا «زعیم» مانند خرگوش ساحران در کلاه ناپدید شد.

در ایران آنچه «سپاه» خوانده می‌شود، برخلاف ارتش‌های کودتاگر در دیگر کشورها، هرگز یک فرمانده کرشمه‌دار (صاحب کاریزما) نداشته و امروز هم ندارد و هرگز هم نخواهد داشت. از این گذشته، بخش‌های نظامی سپاه هرگز زیر چتر یک فرمانده مشخص نبوده‌اند، زیرا همه‌چیز می‌بایستی در «بیت رهبری» هماهنگ شود.

در یکی دو دهه گذشته چهار سرتیپ سپاه برای رسیدن به ریاست‌جمهوری وارد میدان شده‌اند. دو تن از آنان حتی نتوانستند کسب صلاحیت کنند. دو تن دیگر از نظر تعداد آرا فقط چند درجه بالای صفر یخبندان قرار گرفتند. یک پرسش: به قیافه سرلشکر سلامی می‌خورد که منجی ایران بشود؟

بررسی رکورد ۱۲ سرلشکر بازنشسته یا هنوز شاغل در جمهوری اسلامی چیزی جز گالریایی از سیماهای خاکستری ترسیم نمی‌کند. با یک یا دو استثناء، آنان حتی در شغل خود یعنی در زمینه نظامی نیز درخششی نداشتند و اگر می‌داشتند سر کار نمی‌بودند.

سرلشکر باقری، رئیس ستاد، البته یک نظامی حرفه‌ای است و در آغاز کار با چند سخنرانی و ارائه طرحی برای بازسازی نیروهای نظامی نشان داد که مغزش هنوز کار می‌کندــ در جهت درست یا نادرست مهم نیست. اما او نیز در طی سال‌ها به سطح یک بوروکرات خاکستری با یونیفرم نظامی تنزل کرده است.

ایران نیازمند کودتا، حکومت نظامی و مستبد صالح نیست. کودتای نظامی که در تمامی کشورهای نوبنیاد، غالبا فرا‌آمده از فروپاشی امپراتوری‌ها، رایج‌ترین وسیله تغییر سیاسی بوده است، در تاریخ دولت‌ــ‌ملت دیرین ایران جایی نداشته و ندارد. (دولت نظامی ارتشبد ازهاری که چند هفته با لباس سیویل به‌اصطلاح سر کار بود، یک حرکت کودتایی تلقی نمی‌شود)

بسیار کسانی که اکنون بر طبل کودتا می‌کوبند، از باقی‌ماندگان ۵۷ هستند که هنوز حاضر نیستند کینه‌ای را که نسبت به شاه داشتند، فراموش کنند. به همین سبب آنچه برای آنان اهمیت دارد، حذف گزینه پادشاهی مشروطه برای دوران گذار از جمهوری اسلامی است. آنان با این راه‌حل آزموده ایرانی، این لباسی که نیاکان ما به قد و قواره ملتمان دوختند، مخالفند و حاضرند هر انشاء کودکانه‌ای را به عنوان «منشور انقلاب دوم» بپذیرند اما قانون اساسی مشروطه را تحقیر کنند.

از دید این رزمندگان جنگ دیروز هنوز، یعنی امروز، هدف چیزی جز مبارزه با فرهنگ خسروانی و نظام پادشاهی مشروطه نیست. آنان همه گزینه‌ها را می‌پذیرند – همه به جز پادشاهی مشروطه.

جالب اینجاست که تنها در چارچوب پادشاهی مشروطه است که آنان ممکن است جایی داشته باشند تا ایدئولوژی خود را تبلیغ کنند و سهمی از قدرت بجویند‌ــ‌ همانطور که در مراحل گوناگون پیش از جریان ۵۷ تجربه کردند. «ولایت مطلق فقیه» برعکس، سال به سال بسته‌تر و انحصارگرتر شده است. نظام‌های کودتایی نیز از سرهنگ آربنز در گواتمالا گرفته، یعنی از چپ‌گرایان، تا ژنرال پینوشه، قهرمان راستگرایان در شیلی، نیز جز سیاه و سفید هیچ رنگی را نمی‌پذیرفتند. در سوریه نخستین اقدام سرلشکر حسنی الزعیم کودتاچی سرکوب روشنفکران چپ‌گرا و بعثی بود که با کمکشان به قدرت رسیده بود. حافظ الاسد، کودتاچی سوریه بعدی، بر دوش کمونیست‌ها و ملی‌گرایان عرب به قدرت رسید اما بعدا بر اجساد آنان رقصید. جمال عبدالناصر و ژنرال النجیب با ریش‌جنبانی اخوان‌المسلمین به قدرت رسیدند اما سپس با انحصار قدرت در دست ناصر، فصل اعدام اخوانی‌ها فرا رسید.

ایران ما، میهنی که همه مدعی مهرورزی به او هستیم، از فرزندان خود می‌خواهد که با عقل و درایت، بدون حب و بغض نابجا، به دور از خودخواهی، کینه‌توزی و از همه مهم‌تر توسل به قدرت‌های بیگانه، راه‌هایی را که به نظرشان برای خروج از این مازق تاریخی وجود دارد، معرفی کنند. اما در جهان سیاست نظرات باید قابل نفی یا اثبات باشند‌ــ‌ نفی یا اثباتی که یا راجع به تاریخ است یا متمرکز به اینجا و اکنون. بدین‌سان شعارهای آلامد مانند «حقوق بشر»، «پلورالیسم» و غیره که نه از نظر مصداقی و نه از دید موردی قابل نفی یا اثبات نیستند، نتیجه‌ای جز منحرف کردن نیروهای ملی نخواهند داشت.

سرانجام یک پرسش: چرا ما باید آنچه را می‌شناسیم حذف کنیم و مردم‌مان را با عرضه شهاب‌های ثاقب در این شب تاریک تاریخ به گمراهی بکشانیم؟
برگرفته از ایندیپندنت فارسی

Loading


دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این نوشته،  نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع نهاد مردمی را منعکس نمی‌کند.

Loading