بهرام فرخی
امروز میخواهم نظریاتم را طوری به روی کاغذ بیاورم که در چند سال اخیر فرصت و جرأتش را نداشته و به قولی در مارپیچ سکوت بسر میبردم. میخواهم از اپوزیسیون و رژیم صحبت کنم؛ شخص یا گروه فرقی ندارد. داخل یا خارج تفاوتی نمیکند. مهم نشان دادن وضعیتشان هست آنطور که من میبینم.
با گروهها و شخصیتهایی شروع میکنم که کمترین اثر و نقش را در آینده سیاسی ایران بازی میکنند و با اشخاص و احزابی به پایان میبرم که مردم داخل کشور بالاترین امیدشان را به آنها بستهاند.
در این میان تلنگری هم به مردم ستمدیده ایران، رژیم سفاک اسلامی و رهبر ضحاک رژیم و خیل بیشمار پاچهخوارانش و در نهایت نقش قدرتهای جهانی و منطقهای چه دمکراسیهای لیبرال و چه امپراتوریهای شرّ و شرارت.
۱- از مجاهدین خلق شروع میکنم که در انقلاب ۵۷ نقش ایفا کرد و پس از روی کار آمدن رژیم برای مدتی بزرگترین امید برای تغییر را در دلهای جوانان هوادارش در دهه شصت ایفا کرد و به تدریج با سرکوب و فرار در دامان دشمنان میهن و تداوم یک رهبری فرقهای و بسته به مشتی «مخالفان حرفهای» نظام تبدیل شدند که در طول چهار دهه در خدمت دولتهای بیگانه و اشخاص و گروههای راست افراطی درآمدند و حال با نگه داشتن سه هزار سالخوردگان شصت هفتاد ساله در یک اردوگاه در آلبانی از کمترین حمایت مردمی و به ویژه جوانان ایران برخوردارند.
آنها باید روشن کنند که چگونه میتوانند مخارج بی حد و حصر نگهداری یک رهبری در پاریس و واشنگتن و نگهداری کمپ اشرف در آلبانی و نمایشهای چند هزار نفری در کلانشهرهای اروپا و هزینه دعوت از بازنشستگان سیاسی قدرتهای بزرگ و لابیگری را بپردازند؟ پرسشی که پاسخی به آن نمیدهند.
دیگر اینکه با داشتن کمترین حمایت در داخل کشور، نه عربستان سعودی و نه گروههای تندرو در اسراییل و آمریکا به آنها امیدی بستهاند تا بتوانند نیازهای مالی آنها را برطرف کنند. تنها دولتی که در حال حاضر از وجود آنها سودی میبرد، رژیم اسلامی است که از آنها به عنوان مترسکی خوفانگیز در بین اپوزیسیون خارج کشور سعی بر ترساندن مردم ایران از فردای آزادی و اختلاف در بین خطوط اپوزیسیون استفاده کرده و شاید هم بطوری نیازهای مادی آنها را برطرف میکند و با بزرگنمایی آنها به قدرتهای غربی نشان میدهد که اپوزیسیون خارج کشور چندان تفاوتی با خود رژیم ندارد و مانند رژیم بطور فرقهای و بسته اداره میشوند و هرگونه صدای مخالف را به شدت سرکوب میکنند و در فردای سقوط رژیم حمام خون راه میاندازند.
آنها با هوچیگری و عدم پاسخگویی مانند شخص خامنهای هرگونه راه دیالوگ را با دیگر گروههای مخالف بستهاند.
۲- چپهای افراطی و مارکسیست در خارج کشور که در میان تندروهای اقلیتهای زبانی و فرهنگی طرفدارانی دارند و بیشتر در صدد تجزیه کشور هستند تا یک انقلاب دموکراتیک برای ایران و ایرانیان. آنها در حال حاضر در فضای مجازی به تخریب شخصیت چهرههای اپوزیسیون لیبرال میپردازند و کاری در راه تحقق جنبش آزادی انجام نمیدهند.
این گروهها که سابقه طولانی مخالفت با دولتهای حاکم در صد سال اخیر ایران را دارند بیشتر اوقاتشان را در کافههای اروپایی به بحثهای بیپایان ایدئولوژیک در مورد کاربرد مفاهیم مارکسیستی و لنینیستی و شخصیتهای انقلابی از انقلاب فرانسه گرفته تا روسیه و چین وکوبا و در آخر، کشور خودمان و نهضتهای چپ و ضدامپریالیستی آمریکای جنوبی میگذرانند و امیدشان را به احزاب و گروههای تجزیهطلب در بلوچستان و کردستان و خوزستان و ترکمن صحرا بستهاند.
غافل از اینکه جهان با سرعت به سوی گلوبالیزاسیون و یکی شدن اقتصادهای جهان و برداشتن مرزهای ملی و جایگزینی دولتمردان کلاسیک با تکنوکراتها پیش میرود و برای هرگونه انقلاب و جابجایی قدرت در ایران جهت آنها نقشی بالاتر از گروههای کوچک چپگرا در غرب را نمیتوان متصور شد.
۳- راستهای افراطی هم مانند چپهای افراطی در این نهضت آزادیخواهی نقش ترمز و چوب لای چرخ را بازی میکنند و در فضای مجازی مثل چپهای افراطی نقش مخربی بازی میکنند. آنها معتقد به تقدس نقش شاه هستند و در مواردی شاه را بر ایران ترجیح میدهند و آرزویشان فقط تعویض عمامه با تاج در رژیم آینده است و بجز دایره خودیهای سلطنتطلب، هیچ فضایی را برای دیگر گروههای سیاسی حتی مشروطهخواهان متصور نیستند.
آنها متوجه نقش شاه در یک سیستم حکومتی نیستند و بجای پدر ملت، برای او نقش پدرسالار یک گروه خاص مثل خودشان را متصور هستند. برای آنها اگر شاهزاده رضا پهلوی دموکرات نتواند چنین نقشی را بازی کند ابایی نیست. از او میگذرند و به دنبال کسی میروند که بتواند نقش این «شاه» را برای آنها بازی کند. اینکه اصولا چنین کاری ممکن باشد، بحثی دیگر است.
باید اذعان کرد که این گروه در حال حاضر نقش بزرگی در تخریب افراد سیاسی و عدم شکلگیری یک اتئلاف حول شاهزاده رضا پهلوی را ایفا میکنند و به پیامهای بیشمار شاهزاده مبنی بر عدم پشتیبانی وی از این افکار تند، با بیاعتنایی گذشتهاند.
با توجه به فردگرایی مفرط در ایران و ساختن قهرمان و قهرمانگرایی در فرهنگ سیاسی و تاریخی کشور، میتوان از این گروه با عنوان بزرگترین خطر در راه رسیدن به دموکراسی در فردای ایران نام برد.
۴- اصلاحطلبان در ایران و خارج که با انتخابات ریاست جمهوری خاتمی پا به عرصه سیاسی ایران گذاشتند در آن زمان باعث امیدواری طیف بزرگی از مردم ایران برای تغییرات در کشور شدند که با عدم شجاعت سیاسی از طرف خاتمی بدون پاسخ ماند و این فرصت تاریخی به هدر رفت و ایرانیان تجربه عوامفریبی احمدی نژاد را هم با پوست و گوشت خود تجربه کردند. جنبش سبز نقطه اوج این تفکر سیاسی بود که همچنان از طرف بنیانگذاران آن پس از دو دهه بیپاسخ مانده و پس از اعتراضات ۹۶ به حاشیه برده شد و مردم در خیابانهای کشور به آن نه گفتند.
هرچند بعضی از رهبران فکری و سیاسی این جنبش از آن جدا شده و به براندازان پیوستهاند، لیکن هنوز نمایندگان این جنبش در خارج کشور که به نایاکی معروف هستند دست از فعالیت نکشیده و در پایتختهای غربی به ویژه در ایالات متحده به لابیگری مشغول هستند. حامیان این طیف سیاسی را به وضوح در دولت بایدن و حزب دموکرات و سازمانهای حقوق بشری در اروپا به خوبی میتوان مشاهده کرد.
افراد سیاسی معرف این گروهها در حال حاضر از تریبونهای بینالمللی در خارج کشور بر خوردارند و حضوری مستمر در تلویزیونها، فستیوالهای هنری و حقوق بشری و سوشیال مدیا دارند.
در آینده نزدیک اگر اکثریت این طیف به نوعی براندازی رسیده باشند و از مجموعه قدرتطلب که به گدایی منصب و مقام در درگاه ضحاک زمانه ضجه میزنند، به تدریج فاصله بگیرند ،میتوانند در مرحله گذار برای تغییرات بدون خشونت نقشآفرینی کنند و به ریزش درونی تکنوکراتها و لایههای میانی و مدیریتی در بدنه حکومت فعلی کمکهای شایانی بکنند.
۵- روحانیت که به مدت چهار دهه اهرم قدرت را در ایران در دست داشت اینک با یکدست شدن هرچه بیشتر قدرت سیاسی در یک گروه خاص، دیگر از آن موقعیت قبلی خود در جامعه و قدرت سیاسی برتر برخوردار نیست و به شدت تحت نفوذ تندروهای این قشر از جامعه و سپاه پاسداران قرار دارد. این نمایندگان الله بر زمین که جامعه مذهبی ایران را در طول چهار دهه به سوی آتئیسم و بی خدایی هدایت کردهاند و این دستاورد برای دولتهای آینده ایران مشکلات اجتماعی فراوانی را برجای خواهد گذاشت، مورد نفرت اکثریت مطلق مردم ایران هستند و حتی در اواخر زندگی رهبر و ولی فقیه هم دیگر از آن موقعیت قبلی برخوردار نبوده و اولین قربانیان جابجایی قدرت خواهند بود. چه این جابجایی قدرت در داخل رژیم انجام پذیرد و چه منجر به انقلاب دموکراتیک و پیروزی اپوزیسیون شود، شاید در آینده دور در یک سیستم سکولارلیبرال دموکرات بتوانند آبروی رفته خود را احیا کرده و در کنار مردم قرار گرفته و در جامعهای شبیه جوامع غربی نقش روحانی خود را ایفا کنند و از کار سیاسی و سیاستبازی دوری کنند. قدر مسلم اینکه این چشمانداز در آینده نزدیک به هیچ عنوان امکانپذیر نخواهد بود چون کمتر حزب و گروه و شخصیت سیاسی از این گروه اجتماعی حمایت و برای آنها هزینه خواهد کرد.
۶- حال میرسیم به احزاب و گروههایی که به دموکراسی و رای اکثریت و حقوق بشر و یکپارچگی ایران اعتقاد دارند و در این راستا قدم بر میدارند ولی بر روی سیستم حکومتی آینده چه جمهوری و چه پادشاهی مشروطه و چه از نوع اقتصاد آزاد و یا اقتصاد سوسیالیستی با هم اختلاف نظر دارند. با اینهمه برای نجات ایران از دست خونآشامان به نوعی آنها میتوانند با یکدیگر همکاری کنند.
این گروهها که رهبران فکری آنها در خارج کشور در غرب زندگی میکنند، همفکرانی هم دارند که در زندانهای دهشتناک رژیم در داخل تحت فشار و شکنجه هستند.
این گروهها بدنه اصلی انقلاب آزادیبخش ایران و یا جنبش مهسا را تشکیل میدهند و برای نجات و ساختن فردای ایران چاره ای جز همکاری با یکدیگر ندارند و وظیفه ملی آنها در وهله اول تشکیل یک شورای رهبری است که قادر به هدایت تظاهرات و اعتصابات به قصد سقوط این رژیم جبار باشد.
رهبران داخلی این جنبش وظیفه بسیار مهمی در انتظارشانخواهد بود و آن در زمان سازماندهی اعتصابات است که بعد از بازگشت معترضین به خیابانها و بر گزاری تظاهرات و از همه مهمتر در فاز گذار از رژیم بیش از پیش اهمیت خواهد یافت.
در حال حاضر هر سازماندهی رهبری در داخل با واکنش ارگانهای امنیتی رژیم همراه و در نتیجه موجب اعدام و ترور و زندانهای انفرادی و شکنجه و مصاحبههای تلویزیونی خواهد شد و سبب از دست دادن کادرهای مهم سیاسی در مرحله گذار و پا گرفتن سیستم حکومتی آینده خواهد گشت.
شورای رهبری باید در خارج کشور تشکیل شده و در ارتباط مستمر با داخل کار کند.
در میان نیروهای ملیگرا که به تمامیت ارضی و دموکراسی و انتخابات آزاد و حقوق بشر معتقد هستند، شاهزاده رضا پهلوی که از همه بیشتر مورد اعتماد مردم ایران است بیش از هر شخصیت سیاسی دیگر این مسئولیت را بر دوش میکشد و انتظارات از ایشان بیش از دیگران است.
شاهزاده بارها در مصاحبهها و سخنرانیهای خود به وضوح ایدههای سیاسی خود را بیان کرده و لزومی ندارد که احزاب و گروهها و شخصیتهای سیاسی با وجود حضور ایشان در شبکههای اجتماعی بطور مستمر، نظرات ایشان را به نفع مقاصد خود تعبیر و تفسیر کنند. او تا کنون همواره با دستِ رو بازی کرده است.
وی بارها گفته که در طیف راست سیاسی نیست و از نوعی اعتدال و میانهروی پیروی میکند و علاقه خود را به سوسیال دموکراسی نیز ابراز داشته است.
وی حکومت انتخابی را به حکومت موروثی ترجیح میدهد و از همه مهمتر برای محتوای حکومت بیش از فرم آن، ارزش قائل است و حتی در سخنرانی خود در رم در آوریل ۲۰۲۳ از ساز و کاری برای انتخاب شاه برای یکبار شبیه انتخاب پاپ رهبر کاتولیکهای جهان صحبت کرد.
به شدت به دموکراسی معتقد و همانطور که در سخنرانی خود در جمع «جمهوریخواهان حامی شاهزاده رضا پهلوی» تأکید کرد، خط قرمزهای خود را در مورد خشونت و خونریزی و انتقام برای براندازی رژیم بیان نمود.
نکات مهمی که در همین جمع ابراز نموده عبارت است از:
اپوزیسیون کلاسیک دیگر کاربرد خود را از دست داده!
چپ افراطی و راست افراطی در فضای سیاسی تنش ایجاد میکنند و نمیگذارند ائتلاف جریاناتی که میخواهند با هم کار کنند به وجود بیاید و خود جزیی از مشکل شدهاند.
رهبری که مد نظر وی است یک رهبری شخصی نیست بلکه حتی به لایههای میانی مدیریت باز میگردد.
و در نهایت مسئله امروز ایران تعیین تکلیف سیاسی کشور نیست بلکه نجات ایران از این حکومت ضدانسانی است.
و از همه مهمتر اینکه: آرزوی بزرگ شاهزاده، همراهی با مردم ایران برای رسیدن به دموکراسی و برقراری یک سیستم سکولار در فردای سقوط این رژیم است.
وی هرگونه نقش خود در فردای ایران را موکول به انتخابات آزاد و رای اکثریت مردم و نظر شخص خود در آن زمان نموده است.
شخصاً فکر میکنم نقشه راه ایشان برقراری دموکراسی در کشور بدون میانبرهای خونریزی و جنگ است. به نظر من ایشان بزرگترین سرمایه ملی برای اپوزیسیون در این راه دشوار آزادی است و اپوزیسیون خارج کشور باید از وجود ایشان برای رهبری و بهینهسازی انقلاب نهایت کوشش و استفاده را بکند.
همچنین هرگونه فشار برای بدلسازی ایشان از طرف احزاب، نتایج فاجعهآمیزی در اپوزیسیون و در نتیجه فلج کردن رهبری به دنبال خواهد داشت.
البته باعث امیدواری است که شاهزاده هرچه زودتر یک ساز و کاری مدیریتی در دفاتر خود انجام داده و از شخصیتها و مشاوران با تجربه در امور خود استفاده کرده و از همه مهمتر یک سخنگو انتخاب نماید که با ایدههای سیاسی ایشان هیچگونه زاویه نداشته باشد و دربست خود را در اختیار ایشان قرار داده و نظریات ایشان را منعکس کند.
در حال حاضر در ایران سیستم پادشاهی مشروطه برقرار نیست و هیچگونه محدودیت در بیان افکار سیاسی خانواده شاهزاده و پایبند بودن خانواده سلطنتی به آن محدودیتها را نداریم و هر کدام از نزدیکان شاهزاده در بیان نظریات سیاسی خود آزادند و در صورت بیان نظریات خود در سوشیال مدیا و وسایل ارتباط جمعی باید انتظار واکنش افکار عمومی را داشته باشند حتی اگر این واکنشها در تایید و یا در تخریب شخصیت مورد نظر باشد.
توهین و یا تخریب نزدیکان شاهزاده دلیلی بر قهر و یا عقبنشینی وی از مواضع و مسئولیتهای سیاسی خود نیست؛ کار سیاسی هزینههای هنگفتی را در راه رسیدن به مقاصدی مثل آزادی وطن طلب میکند و شاهزاده باید از موانع این راه دشوار مطلع باشد و با هوشیاری از آن عبور کند،
البته راه دادخواهی از راههای قانونی برای هرگونه توهین و افترا علیه نزدیکان شاهزاده و هر شخصیت سیاسی و غیره در کشورهای دموکرات غربی باز است.
متاسفانه این بار گران بدون هزینههای کلان به مقصد نمیرسد. همانطور که در طول ۴۵ سال مردم ایران این هزینه را با جان و مال و عزیزترین کسان خود پرداختهاند.
حال شاهزاده هرچه زودتر باید ساز و کار یک شورای رهبری با حضور نمایندگان احزاب و گروهها و شخصیتهای منفرد سیاسی را بریزد که به سه اصل پایبند باشند:
تمامیت ارضی ایران
آزادی انتخابات و تعیین شکل نظام آینده با با رای مردم
تحقق حکومت سکولار دموکرات و پایبندی به رعایت حقوق بشر در تمامی زمینهها
این شورای رهبری در کوتاهترین مدت میبایست یک نقشه راه برای پیشبرد اهداف خود جهت براندازی و عبور از رژیم اسلامی را فراهم نموده و «ابتکار عمل را در فضای سیاسی کشور به دست گرفته و در حد مکان از واکنش نشان دادن به ترفندهای رژیم دوری کرده و خودش کنش ایجاد کند.
این شورای رهبری در رابطه تنگاتنگ با مخالفین در بند و آزاد در ایران کار اعتراضات و اعتصابات را به پیش برده و صندوقی در خارج کشور برای کمک به کارگران اعتصابی در صنایع که برای فلج کردن ماشین رژیم لازم است ایجاد کنند.
مشاوران شاهزاده میبایست از توهین به دیگران و یا دعوت به بایکوت وسایل ارتباط جمعی خودداری کرده و به پلورالیسم سیاسی در این وسایل ارتباط جمعی احترام گذاشته و از آن دفاع کنند. و اگر لازم بود یک تلویزیون ماهوارهای ایجاد کرده و در آن نظریات رسمی و سیاسی این شورا را به گوش و دید مردم ایران برسانند.
فردای آزاد و دموکراتیک ایران از راه انحصارطلبی و تنگنظری نمیگذرد. مردم ایران این محدودیتها را در این ۴۵ سال با پوست و گوشت خود تجربه کردهاند.
این شورا با وجود حضور اکثر نمایندگان احزاب دموکراسیخواه در مواجهه با رهبران کشورهای دموکراتیک از موضع بالایی بر خوردارخواهد بود و طولی نمیکشد که قدرتهای جهانی آن را به رسمیتخواهند شناخت. باید اذعان کرد که هیچ کشور دموکراتیکی دل خوشی از رژیم جنایتکار اسلامی ندارد و تنها به دلیل نبود یک آلترناتیو واقعی دست از داشتن رابطه با آن برنمیدارند. چون منافع ملی آنها و «سیاست واقعی/ رئال پلیتیک) و امنیت منطقه چنین اجازهای را به آنها نمیدهد.
در حال حاضر کارت امنیت منطقه هم از آنها گرفته شده و با چشمان خود ناظر ناامنی و اختلال در تجارت جهانی شدهاند.
چین و روسیه هم در آینده سیاسی ایران فقط و فقط از طرف ایادی خود قادر به اعمال نفوذ خواهند بود وگرنه هیچگونه پایگاه مردمی در ایران نخواهند داشت. حافظه تاریخی و فرهنگی مردم ایران به شدت با نفوذ هر دو کشور در آینده سیاسی کشور مقابله کرده و سد بزرگی در مقابل آنها خواهد بود.
کشورهای همسایه و به ویژه قدرتهای منطقه مثل ترکیه، عربستان، مصر و اسراییل در نهایت چارهای جز تن دادن به خواسته مردم ایران برای تغییر نخواهند داشت و آینده روابط آنها به رقابتهای اقتصادی خلاصه خواهد شد ولی کماکان به قدرت رسیدن یک حکومت سکولار که اسلام شیعه را جزیی از محتوای ایدئولوژیک خود محسوب نکند، برگ برندهای خواهد بود برای بهبود روابط در آینده.
و اما در پایان میخواهم به موضوع سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بپردازم. همانطور که در مقاله قبلی اشاره کردم، برای رژیم پس از مرگ خامنهای و یا حتی در اواخر عمر ضحاک زمانه، سه راه بیشتر باقی نمیماند و در حال حاضر بزرگترین خطر برای تداوم رژیم حضور سپاه پاسداران است؛ نیرویی که تمامی ابزار برای گرفتن قدرت را در دست دارد و حتی بعضی کشورها برای به قدرت رسیدن آن کار میکنند.
شخصا معتقدم که سپاه پاسداران بر روی پروژه فردای مرگ خامنهای به صورت جدی تمرکز کرده و حکومت نظامیان را از بالاترین شانس برای گرفتن قدرت برخوردار میبینم. آنها سپس با اهرمهای نظامی و مالی و اقتصادی و سیستم قضایی گوش به فرمان در مدت کوتاهی مذهبیون را از قدرت کنار زده و خود قدرت را قبضه کرده و در ادامه، مقدار محدودی آزادیهای اجتماعی برقرار میکنند و اگر بتوانند نوعی مشروعیت، بسان حکومتهای نظامی مسئولیتپذیر موجود در دنیا کسبخواهند کرد و پس از کاهش تحریمها صادرات نفت را از سر خواهند گرفت و در کوتاهمدت مقداری وضعیت اقتصادی و مالی مردم را کمی بهبود میبخشند، اکثریت قشر خاکستری نیز از این تغییرات استقبال خواهد کرد.
تنها مشکل آنها برای جذب جامعهای که مجذوب این حرکات میشود، داشتن یک شخص «کاریزماتیک» مثل قاسم سلیمانی است و فکر میکنم کشتن سلیمانی از طرف آمریکا نه تنها به منظور حذف فرمانده نیروی تروریستی قدس بلکه هدف اصلی ساقط کردن آینده سیاسی برای این رژیم پس از مرگ خامنهای بوده است.
حال اپوزیسیون دموکرات در خارج از ایران باید به هر نحو که امکانپذیر باشد سپاه را وارد لیست تروریستی نماید تا بتواند از مشروعیت بینالمللی این نهاد نظامی نامتعارف و موازی و تروریستی برای کسب قدرت جلوگیری کند و در عین حال در صدد تشویق ایده ملیگرایی و حس وطنپرستی در بین صفوف ارتش شود تا بدنه پایین ارتش با مردم معترض همسو شده و اپوزیسیون را از وجود یک نیروی نظامی همراه در فردای انقلاب برخوردار کند.
اوضاع سیاسی اجتماعی ایران در فردای سقوط رژیم شباهتی به سال ۱۳۲۰ نخواهد داشت بلکه مؤلفههای مشترک بسیاری با اواخر دوران قاجار دارد: فقر، فساد، اعتیاد، رشوهخواری، گسسته شدن روابط اجتماعی و نوعی فقر فرهنگی و فردگرایی مفرط و نبود وجدان عمومی و از همه مهمتر عدم اعتماد به سیاستمداران به دلیل ۴۵ سال حکومت ظالمانه به نام خدا و شریعت که کشور را به ورطه هلاک رسانده است.
حال اگر اپوزیسیون متحد دموکراتیک و ملیگرا توانست آن انسجام و همبستگی را اول در بین خود و سپس در میان آحاد مردم ایجاد کند، امیدواری بسیاری وجود خواهد داشت که ایران و ایرانی از این مهلکه جان به در برده و در زمان نسبتا کوتاهی پایهریزی برای یک «کشور دموکراتیک با استاندارهای منطقه» امکانپذیر شود؛ وگرنه در مدت کوتاهی هرج و مرج خونینی کشور را در بر گرفته و موجودیت ایران و ایرانی به خطرخواهد افتاد و بعید نیست که دشمنان ایران یکبار برای همیشه رویای تکه تکه کردن کشور را به مرحله اجرا بگذارند.
شکی نیست که در میانمدت، در دوران سلطه سپاه، بار دیگر ققنوس ایران از زیر خاکستر بیرون آمده و در آن شرایط وحشتناک اجتماعی پرچم یکپارچگی وطن و نجات مردم ایران را به اهتزاز درآورد.
بار دیگر رضاخانی در راه خواهد بود ولی شک دارم که اینبار از خاندان ایراندوست پهلوی باشد. رضاخان ثانی بسان سلف خود که از بدنه نیروهای قزاق که گوش به فرمان روسیه تزاری بودند بیرون آمد، احتمالا از بدنه میانی سپاه پاسداران اسلامی بیرونخواهد آمد که هرگز «ایران» در مرکز خواستههای فرماندهان و بنیانگذارانش نبوده است.
برگرفته از کیهان لندن
———————————
*بهرام فرخی دانشآموخته علوم سیاسی و روابط بینالملل از دانشگاه رم و ساکن ایتالیا است.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این نوشته، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع نهاد مردمی را منعکس نمیکند.