“زکوی یارمی آید نسیم باد نوروزی “

ابوالفضل محققی

عجیب بود اصلا متوجه بازشدن شکوفه های گیلاس روبروی پنجره اطاقش نشده بود. وقتی پنجره اطاق را باز کرد عطر ملایمی در فضا پیچید. عطری پیچیده در نسیم صبحگاهی. بیرون همه چیز در آرامش بود. از گوشه ایوان نخستین شعاع آفتاب را دید. نور زرد کم رنگی که بر غنچه های گیلاس تابیده بود قلبش را لرزاند. چطور این همه شکوفه را ندیده بود؟ آن هم شکوفه های گیلاس را! دسته کوچکی از زنبورهای عسل دور شکوفه های گیلاس می چرخیدند. به دقت نگاهشان کرد. با چه شتاب و حرارتی داشتند شهد غنچه ها را می مکیدند. کندوها، شانه های عسل، تلاش بی وقفه؛ فکر می کند بسیاری از این زنبورها با همین بهار زاده شده اند، بیشتر از یک بهار و یک تابستان زنده نخواهند ماند. اما باید این عسل را بسازند. این وظیفه آن هاست. بوی عسل در مشامش می پیچد. این بو او را تا کجاها که نمی برد؛ به دو دکان در دهانه بازار شیشه گر خانه تبریز. آن جا که خیابان فردوسی پایان می گرفت و دو دکان چسبیده به هم عسل با شیربرنج و خامه می فروختند. به خانه ای کوچک در انتهای سیلاب قوش خانه که او مستاجر یک اطاق آن بود با درخت گیلاسی در کنار پنجره. دخترک صاحب خانه آرام در حیاط می چرخد و او از پنجره نگاهش می کند. دست هایش را به دور درخت حلقه می کند. سرش را بر تنه آن می گذارد گوئی او را در آغوش گرفته است. درخت شکوفه می زند. بوی عسل در فضا می پیچد. پسرگونه های سرخ شده دختر صاحب خانه را از پشت پنجره می بیند . عطر گس شکوفه های گیلاس همراه طعم عسل و گونه های سرخ دختر! قلبش می لرزد. درخت گیلاس شکوفه داده است. او رسیدن هر بهار را با شکوفه های گیلاس، طعم عسل و چهره گل انداخته آن دختر حس می کند. عجیب است درخت گیلاس شکوفه داده؟ حتما جائی دختری بوسه بر تنه درخت گیلاسی زده است! زنبورهای عسل در فضا می چرخند و صدای وز وز آرامشان حیاط را پر کرده است. او چگونه این همه زیبائی و تازه شدن حیات را ندیده است؟ درخت گیلاس شکوفه داده بی آن که او متوجه شود! آیا پیر شده است؟ بیشتراز پنجاه سال از آن روزهای پر نشاط می گذرد. ازروزهائی که جرعه ای آب مستش می کرد و پاره ای نان سیرش می نمود. نوای زندگی را با کوچک ترین ترنم می شنید و ضرب آهنگ آن را حس می کرد. جوانی بود و سرمستی. عشق بود و اراده برای شکافتن سقف فلک و درانداختن طرحی نو.
حال نیم قرن از آن روزها می گذرد. آن شیدائی جای خود را به حزنی بس سنگین سپرده است.حزنی بر آمده از دل زندگی تحمیل شده براو.حزن یک ملت .که سال هاست حکومت اهریمنی یک نظام ،یک فرد، یک مجموعه فاسد که شادی از دل گرفته است وعزای جگر گوشه گان بر دل مادران وپدران نهاده را تاب می آورد.حزن یک تفکر وعمل شکست خورده.
آوخ چه میزان شادی این مردم ،آبادی این سرزمین را آرزو می کرد .هرگز گمان نمی برد که در پیرانه سری ،شاهد دیدن این همه مصائب مردم باشد. او که هرگز گمان نمی برد روزی را که دیگر قادر نشود همراه ضرب آهنگ تند حیات حرکت کند. با مشت بر دروازه سنگین تاریخ بکوبد. فریاد سر دهد:” سرانجام دروازه های ترا رو بسوی آزادی خواهم گشود.اگر شده به بهای جان.”
نه دیگراو را توان چنین گوبش و جان بر کف نهادنی نیست. چرا که در گذر زمان در یافته هیچ دروازه ای اگر با تکیه بردرک آگاهانه مردم ، با تکیه بر دموکراسی وانتخاب آزاد مردم و شرکت داو طلبانه آنها برای بر پائی یک نظام سکولار و دموکراتیک مردمی صورت نگیرد .هیچ دروازه ای بسوی بهشت گشوده نخواهد شد. دروازه خواهد بود بسوی جهنم ! مانند دروازه ای که خمینی با اتکا به عقب مانده ترین لایه های اجتماعی با حمایت جریان های ایدئولوژیک وبسته ای که میخواستند اراده فردی و گروهی خود را بر روند تاریخ اعمال کنند رو بدوزخ گشود.
راهی یه نا کجا آباد! که بر پاکنندگان انقلاب میخواستند توده مردم که هنوز درنشئه حکومت عدل علی له له می زدند از طریق خط امام به آزادی وعدالت برسانند.تجربه یک انقلاب شکست خورده ،آمیخنه با درسهائی که زندگی داده وحال تجربه و خرد پیرانه سری نام گرفته است.
تجربه ای که ریشه در سال ها و دهه ها دارد.تجربه ای که به اومی گوید در سایه آرزوها، رویاهای جوانی نمی توان زندگی کرد. نمی توان خود را زیر سایه نامی قرار داد که زمان آن سپری گشته است. نامی که هیچ افتخاری با آن نبود .
تجربه ای که می گوید !اگر به خود ایمان داری بر نام تازه خود تکیه کن. نامی که زمانه امروز بر تو می دهد. نامی برازنده کاری که خواهی کرد. ترا سیمای جدیدی است. سیمائی که به آن شناخته می شوی و زمان حال ترا به آن سیما می شناسد. نام خود را فرا گیر! سیمای تازه خود را بشناس! روی سیمای هفتاد و سه سالگیت کار کن. تجربه خود را به کار گیر، بی آن که بر سال ها مبارزه خود غره شوی! به بزرگترین وظیفه ات که نقد خود در گذر زمان است عمل کن! با زمانه ات هماهنگ شو! به نسل های جدید! آن ها که بعد تو آمده اند اعتماد کن. بنسل جدیدی که حماسه “مهسا ” را آفرید . بمردمی که دارند آرام آرام یک مبارزه مدنی و نافرمانی آگاهانه را در مقابل حکومت مستبد ولی فقیه و نظامیان حاکم شکل می دهند و قد علم می کنند.
تجربه ات را مانند درسی از تاریخ در اختیارشان بگذار، بی آن که فکر کنی تمامی حقیقت در پیش توست. جایگاه خود را با تلاشی که خواهی کرد تعریف کن نه با جائی که می نشینی.
دلش می گیرد. یاد سال ها کشاکشی می افتد که در سازمانش برای همین جایگاه ها در جریان بود. پنجه کشیدن بر چهره یک دیگر در رقابتی ناسالم. آرزو می کند کاش در این پیرانه سری دیگر چنین نباشد. هفتاد و سه سالگیش نباید مانع از آن شود که بی هراس به حقیقت نهفته در عمق زندگی خیره گردد و چشم بر منیت های فردی بربندد و اعتراض نکند. باید به صدای رها شده یک نسل ،یک ملت گوش فرا دهد . فریادی که از بطن زندگی برمی خیزد.باید که صدایش را با فریاد نسلی که صلای آزادی می دهد وسینه در برابر گلوله سرکوب گران می گشاید درهم آمیزد. از یاد نبرد که هر زمان آوازخوان های خود را دارد باید که آوازشان را بشنود.
در هفتاد و سه سالگیش بر رگ های خود نظر می کند بر دیواره های سخت شده آن! بر خون غلیظ شده ائی که به سختی درون آن جاری است! به غربت و تنهائی خود فکر می کند . به غربتی چون” اودیسه ” اگر نتواند این خون غلیظ شده را که نیاز به تنفس در هوای وطن دارد را با خون روشن بجوش آمده از عشق به آزادی جوانان سرزمینش پیوند دهد، یاری رسان “اودیسه” نخواهد بود! اودیسه شور و نیرو را از خلق خود، از نسل جوانی که پسرش نماد آن بود می گرفت و آنرا با خرد و امیدی که هرگز نقصان نیافت در هم می آمیخت تا شادابی نهفته دربطن درخت زندگی را تضمین نماید.
به حیاط خانه می رود. بهار با نسیمی آرام نوازشش می کند . گونه اش را به تنه درخت گیلاس می چسباند. بوی عطر گیلاس، عطرعسل در مشامش می پیچد. زندگی جریان دارد. حال نسیم بهار را زیر پوست خود حس می کند.نسیم باد نوروزی را. زیر لب زمزمه می کند .
“ز کوی یار می‌آید نسیم باد نوروزی
از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی”
او و هم نسلان او هنوز می توانند تن به باد و عطر زندگی بسپارند ،چراغ دل بر افروزند و سرود آزادی سر دهند. درخت اودیسه تا زمانی که عشق به آزادی وشور بازگشت به سرزمین مادری در قلبت زبانه می کشد. می تواند شاداب باشد.
برگرفته از ایران گلوبال

Loading


دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این نوشته،  نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع نهاد مردمی را منعکس نمی‌کند.

Loading