ابوالفضل محققی
آنچه در این چهل سال حکومت با مردم کرد. یک غربالگری ناجوانمردانه بود که مرحله به مرحله صورت پذیرفت .نخستین مرحله حداکثر استفاده از جو انقلاب زمانی که در وجه گسترده عقل اجتماعی مغلوب احساسات انقلابی گردیده بود .
مغلوب رویا هائی که هر کدام از نیروها در آن وضع آشفته که هنوز قدرت بتمامی در اختیار حاکمان کنونی قرار نگرفته بود امکان نقش گیری و بر آورده شدن آن رویا هارا با اتکا به نیروی طیف های مختلف مردم امکان پذیر می دانستند. بخش هائی از مردم که خواست های خود را در سیمای این جریان های سیاسی وافراد می دیدند.هیمه بر آتش انقلاب ویران گر می نهادند. چشم بر اعدام ها ،بر جاری شدن احکام وقدرت گیری این نیروی عقب مانده که داشت فرم می گرفت و به موتور اصلی سرکوب جمهوری اسلامی چه از نظر فکری وچه سرکوبگری بدل می شد می بستند. بستیم!.
جنگ به یاری حکومت شتافت.جو جامعه متشنج ،هر کس ،هر نیرو با دیدگاه خود در خدمت به جنگ ویاری رساندن به حکومتی شده بود که هرگز با این بخش جامعه سرسازگاری نداشت. حکومتی که بدلایل مختلف کینه ای تاریخی چه از دیدگاه مذهبی ، چه از عدم درک حرکت آغاز شده اجتماعی واقتصادی که در این سال بوجود آمده وعملا عرصه بر آن ها تنگ کرده و آنها را به گوشه رانده و از اعتبار انداخته بود! داشت.
حال زمان ونیروی عظیم شکل گرفته در پشت سرحکومت، که بازرگان" سیل بنیان کن می نامید" درفضای جنگ امکان غربال گری مرحله به مرحله مردمی را که جز بدنه او نبودند وبخاطر خواسته های آزادی خواهانه وعدالت جو قدم در میدان نهاده بودند فراهم آورده بود. مردمی که خودی نبودند.
جنگ پایان پذیرفت آما نیروئی تازه نفس وشکل گرفته از طیف های مختلف باصطلاح خودی زیرعنوان پاسداران انقلاب اسلامی .آماده برای گرفتن نقش های بیشتر وکلیدی تر در جامعه و غربالگری نیروهای دیگر بودند.هر روز قانونی تازه در جهت محدود کردن آزادی های فردی واجتماعی، که هر کدامشان طوقی بود بر گردن ملت.
هر روز کشمکش های سیاسی در صور مختلف، دسته بندی شدن ،جابجا گردیدن ،دل به این یا آن جریان اصلاح طلب ،اعتدالی بستن.مدتی سرگرم شدن ونهایت سرکوب گردیدن و تحلیل رفتن .بر عکس حاکمیت که
در تمام این مدت حاکم مستبد که حال زیرکانه نیروی سرکوب سپاه را با خود هماهنگ ساخته بود همراه کلاشان جا خوش کرده در ارگان ها قدرت با شناخت از خود خواهی ،لجاجت وتوانائی های رهبری بنام علی خامنه ای که خود را ولی امر می دانست و روح شیطانی حاکم بر او که برای ماندن در قدرت از هیچ جنایت وفریبکاری سر باز نمی زند با هم دل می دادند وقلوه میگرفتند ، بر جان ومال مردم مستولی می شدند.
مستولی می شدند وجوی را بر جامعه بهت زده ،ترس خورده ونا امید شده ازسال هاتلاش بی نتیجه، برمردم حاکم میکردند ،که فرآیند آن ترس بود و هر کس بفکر خود بودن ! وسر ازمبارزه با حکومت بر داشتن.
فضائی که هر کس در فکر نگاه داشتن کلاه خود وکشیدن گلیم خویش از آب بود
.ما ماندیم !نسلی سوخته که حال بزرگترین فکرش دویدن شبانه روزی برای در آوردن لقمه ای نان بود. حراست از خانواده ،بستن درهای خانه وشکل دادن به زندگی درونی وبیرونی دو گانه .تامین زندگی حداقلی که فرزندانمان را بزرگ کنیم .در این راه از هیچ جانفشانی دریغ نمی کردیم .تحقیر شدن توسط مشتی دزد ،جانی ،غارتگر شیاد رامی پدیرفتیم. تا حداقل هائی را با صنارسه شاهی برای فرزندانمان ایجاد کنیم .
حداقل هائی که ببهای محافظه کاری ، دم فرو بستن ، کنار آمدن با حکومت وتن دادن بشرایط دیکته شده توسط حکومت گران ممکن می شد.حکومت گرانی که بزرگترین هم وغمشان در این سال ها گرفتن روح اعتراضی از مردم بوده وهست. نا امید کردن از توانائی ها ی شان .رساندن مردم به آنجائی که قبول کنند در مقابل این حکومت کاری از دستشان بر نمی آید.
فضائی را یر جامعه حاکم کردند تا تمام حواس پنجگانه ملت را فلج سازند . می دانم تو در اتحاد شوروی این روح سر خورده ای که حکومت اتحاد شوروی بر سر مردمش حقنه کرد ه بود دیده ای.طوری که در زمان فرو پاشی هم کسی جرئت نکرد بپرسد ،چرا چنین شد؟
جامعه ای خاکستری ، با قوانینی سخت ومحدود کننده که حق اعتراض نداری ! قوانین وبرنامه هائی که ترا گرفتار روزمرگی برای در آوردن لقمه نانی که شکم زن وبچه سیر کنی !می کند.
در این چهل سال با ما چنین کردند. ذهنمان را لحظه ای آرام نگذاشتند.بر بالای سرمان شمشیر داموکلیس آویختند. برحواس پنجگانه ما هجوم آوردند.تا بی حسمان سازند!
درمقابل چشمانمان چر ثقیل هائی علم کردند که هر روز جنازه چندین جوان بر بالای آن ها تاب می خوردند.
میتوانی درد این دیدن را حس کنی ؟آه که چه میزان از آزار دهنده است. زهر آبه ای که سال ها یاد آوریش عذابت می دهد وخراش بر روحت می کشد. ترس خورده ات می کند.
گوشت را بجای شنیدن نواهای جان بخش وشادی آوررا با صدای ضجه مادران فرزند از کف داده ،صدای دلخراش قاریان ومداحان آنچنانی پرکرده ومی کنند!
بجای نهادن و جاری کردن کلمات امید بخش ،شادی آفرین ومحبت آمیزدر دهانمان ،کلمه ای جز مرگ نابودی ،کینه ونفرت بر زبان هایمان نمی نهند.
مشاممان را عطری خوش بو و روحبخش نوازش نمی کند.فضای جامعه مسموم است و هر دم وباز دم بر تنگی نفس می افزاید .از زندگی بیزارت می کند.
بجای پر کردن سفره مردم با پول نفت ،برسر سفره های مردم جز حسرت ونداری وغذای لایموت چیزی ننهادند! بر طول سفره حاکمان ودزدان نشسته بر سر قدرت افزودند وسفره مردم را کوچکترساختند. بطبع آن بر میزان گرسنگی خانواده ها قدم بقدم افزودند ،لشگری از کودکان گرسنه زباله گرد رادر سطح شهر ها را پراکندند.روح های کوچک و ظریفی که در مقابل چشمانمان درد می کشند ،تجاوز می شوند ،بدام اعتیاد می افتند .تو ناتوان از یاری از مقابلشان می گذاری ! حواس بی حس شده یک ملت ! بر این سرزمین، بر این ملت، بر ما چه رفته است؟ .......ادامه دارد
برگرفته از ایران گلوبال