سروده کیومرث سیاه
بار دیگر صنمی رفت ز دست
اهرمن شیشهی عمری بشِکست
آرمیتا به رهِ مهسا بُرد
بار دیگر دل میهن را خَست
گُنَهَاش آنکه بسی زیبا بود
او چو مهسا گره از زلف گشود
خواست باشد که دمی هم آزاد
شاد باشد، بدهد زلف به باد
پرده برداشت زِ مشکین زلفش
او به زیبایی دنیا افزود
اهرمن، دشمن زیباییها
نتوانست ببیند همه آن شادی را
زشتخویان بفرستاد وُ نُمود
چهرهی زشت خود آنگونه که بود
آرمیتا را کُشت
همچو مینو، مهسا
چون غزاله، نیکا
یا حدیثی دیگر **
جلوِ چشم کسان
نه که پنهان ز نظر
ما چه کردیم ولی؟
ما نشستیم وُ تماشا کردیم *
یا که دیدیم وَ حاشا کردیم!
ومن از خود پُرسم:
اینچنین می گُذَرَد
تا حدیثی دیگر…؟
------------------
* عاریت از علی کریمی
** تنی چند از جانباختگان جنبش زن، زندگی، آزادی