سروده سودابه طهماسبی
تلخی این روزها را می توان از یاد برد
عمر کوتاه دقایق را به هـر بادی سپرد
می توان از هرچه پیش آمد به دست روزگار
زشت و زیبا را در این دنیا کنارهم شمرد
خسته از بیهوده گفتن ، حرف های سرسری
یا زبان آدمیزاده و یا جنّ و پری
ساده می گویم که ای دنیا ورق برگشته ست
از تو می خواهد ، دلم حال وهوای بهتری
روزگارم روز و شب را بی خبر سرمی کند
سرخوشی ، سرزندگی ها را که باور می کند
نقش هر بازیگرش را چرخ گردون زمان
در هوای قرعه ی فالی مقدر می کند
هستی و دار و ندارم ، کوله بار آرزو
عشق ها لبریز اما عاری از هر رنگ و بو
رسم دلتنگی فقط این گونه معنا می شود
نیستی در هر کجا گویند خالی جای او
کاسه ء صبری که می جوشد دمادم هم زدن
سر در هر خانه ای را ، پرچم ماتم زدن
گیج و سرگردان میان انتخاب خوب و بد
با بدی هم خوشدن از حُسن خوبی دم زدن
باز من انبوه دردم ، از تو دنیا سیر سیر
هرچه را که داده ای کم کم بیا یک جا بگیر
تا دچار نان و آب و جنگ با بیماری ام
زندگی مانند زندان ،،، من همانند اسیر
گفت و گوهای سرم یاوه سرایی کرده است
این بنی آدم ، دوباره ادعایی کرده است
ساده می گویم ، همیشه روزگار نونوار
از نقاب دلفریبش رونمایی کرده است
تلخ و شیرین زشت و زیبا خوب و بد از یاد رفت
دادها آمد ولی در عرصه ی بیداد رفت
در مسیر زندگی با دست تقدیر و زمان
آه از آن عمری که آخر بی ثمربر باد رفت