بهنام چنگائی
دیریست گرفتاریم
دچار در دریای درد و رنج نادانی ها
ما پیوسته و تاکنون
فریب خورده ایم.
تو گوئی بر ما چنان رفته
که
چهل و چهار قرن پیش بود،
آنگاه که ما
امیدوار و با خیالِ خام خداورزی
با گامهایِ ساده دل
پر غرور و سرشار از سرور
بر بیراهه های مار ِجرارِ جماران،
بدین دریای جنون امروزی کشانده شدیم.
مای نرم دل
میخواستیم
با دین او و با یاری دکان اش
در بیرونِ دردهایمان
کسب خوشبخت کرده و
زندگی دلنشین کنیم.
***
در آن روزها،
آرزوهای پروانه وارمان ـ
در دشتهای گنگی،
بجانب گلها محمدی دوان بودند
و زنبورانِ جانمان
بسوی شهد شهیدان کربلا می دویدند
تا به خیال خام خویش
آزادگی را یافته و
رویاهای مان را بسوی آنچه نداشتیم، بتازانیم.
***
در آن روزگاران
ما رام بودیم و سخت می کوشدیم،
دل و دستهایمان بر کمرگاه سخت مشکلات پیچیده بود،
ما پُرکار پی خدا بودیم، پی محمد و دنباله رو علی بودیم
ولی با همه بندگی
همچنان در بارگاه آقا و ملا
خواربودیم
و آنان زمین ما را بهشت خویش کردند.
***
شگفتا چه استوار ایستاده و
پاهایمان بر گرده ی ستبرِ کوهِ تحمل شکن
بی قراربود
و ما چشمان امیدوارمان را
گشاده بودیم بسوی فردا ـ
گشوده،
بر پهنه ی دروازه ای از هزارها درگاه،
به سوی امیدهائی که پیوسته گم شده بودند
و ما آنها را گم نکرده بودیم.
و میخواستیم که آنانرا بیابیم
تا دردمان درمان شود
و عقابِ تیز بالِ و بی شکیبِ باورمان
در پرواز بماند،
راه خلق خدا را بیابد،
و در انتطارِ هر تازه ای
بال آسمانی انسانی برگشاید
تامگر ما
نان بزیرِ بال کشیم،
جان جانان را در شتاب هستی بجویم،
بی تاب شوق و شور شده
در پایکوبی باشیم
و شادی در کنارمان زندگی کند.
****
شرم و شگفتا بر نادانی
که دورِ بلندِ دردی پوچ و پیچیده
و نیرنگی کهکشانی
برما گذشته است،
و آرزو و اراده آسمانی ما
بر بالای دارهای ملاها
آویزان است
و درین میانه نیز
مادر امید هم
سر و پا و دست بشکسته
بر زمین خونین و سوخته فروافتاده
و داد و هوار برآورد،
که او
مهر و یاری خدا را نیافته است.
***
اینک ما
واماند در چاه امام زمانیم
از گردش جستجوگرانه ی سرزنش
خسته و خواریم
و بر دل زار خویش گاه می گرییم و گاه می خندیم.
که 44 قرن تباهی مهر و تاریکی دل را
ما بردبارانه بنام خدا برتابیده ایم.
***
درین شبان شیخ بالا بلند کاخ نشین
ما ستارگانی نیز داریم
که با نور خود
راز ِ امید به زندگی را،
مرور زنده و پُربارمی کنند.
اگرچه!
بر پشت زخمی ملکوتی و خورجینِ رنج های ولائی شان
جز ستم، زور، تحقیر، ریا، رنج، جنگ، تباهی، مرگ و گرسنگی انباشته نیست
ولی اینک
در چشمان و دستان شان بسان گذشته های ما
هیج توشه ای از خاکستر خیال و ساده لوحی باور موج نمی زند.
آنان براستی که بیدارند
و سوزها و سرماهای گذ شته ها و کنونی مان را،
سزاوار گرگ های بیابان نیز نمی دانند
آنچه این نکبت بانانِ "آسمان پناه"
درین 44 قرن وحشت
بر جانِ عاشقِ ما همی باربردند.
***
ما 44 قرن پیاپی
به باور کور و کر خود و اجدادمان
یکدست در قمار با عقیده
سراسر باختیم
بار انکبودیان غارنشین را
در شبان تاریک مان برکول کشیدیم
مهساهائی داشتیم که
در راستایِ شادی و راه ِانسانی
بی فرصت و دمی از زندگی
ابدی شدند
و با تیغ درندگان خدا و ملا
جام جان لطیف شان
درهم شکست.
***
ما دوباره ایستاده ایم،
در برابر ناراستان ِمکار و خدامدار
که شرم بر دم و دکان شان و
ننگ بر نیرنگ و پناهگاه شان
سزاوارباد.
که آنان
در خیزش و آوردگاهِ روزگاران ما
هیچکدام
جز مرگ و تباهی و تاریکی
برایمان نداشتند.
و امروز
در سرتاسر دار و دشت مرگبارشان
جز سرود "پایان شب" برکام خشک و جان های برلب
نوائی نیست
که پر طنین بر فرق دنیا کوبیده می شود.
آری ما ایستاده ایم
بدرگاه تابش دانائی و چربش بودن سپیده ها،
و داغ و درد پر ز شوق ما را
توماج ها با ترانه های فردائی شان بلند و جهانی می خواند.
***
جغدِ شب هم در زیر عبا،
در خیمه گاه خدا و کاخ اولیا
به تماشایِ کبوترانِ مهر و راهبران آزادی رشک می برد ـ
او درهم شکسته، و در بهت فرورفته، بر تخمِ قهر نشسته
و از ترس مرک
پیاپی دسیسه ولائی و آیه های آسمانی می بافد.
***
ما هم با دست و پا و کمرهای شکسته و داغدار
دوباره ایستاده ایم
ایستاده ایم بر رویِ دُورِ دراز شرم نامه های تاج و عمامه
و
دردهایِ جام و جان و کام مان را از ننگ اینان می شوئیم
و خود را برای فرداهای مردمی مهیا می سازیم
مائی که ازین پاسداران مرگ
جز اسارت در سیاهچال ها
جز رقص مرگ عاشقان بر بالای دارها
جز نواله هایِ زهر و سرب های داغ،
جز سراهای تاریک و سرد بی پناه
جز آیه های خشم و خیانت بی پروا
جز نیرنگ و هزاررنگی ملاها
نوائی دل انگیز نشنیده و
لذتی از باور بخدا وعده های او نبرده ایم.
***
ما دوباره ایستا ده ایم،
در راه ساختن فردا
نه بر گامهایِ ساده لوحِ گذ شته ی رسوا
و نه در رکابِ راهزنانِ خدا و امامان روسیاه.
این بار،
در کار و راه ِ خویشیم
با نام بی نامان و بی نانان، بر گام هائی به وسعت دریا
برای تقسیم نان، ستایش توان و رهائیِ انسان
و چشیدن و بوئیدن و بوسیدنِ دل و دست و رنج همدردان
آنهم در روزی از روزهای فردا
فردائی بی کلاه خدا و ملا!
چهارشنبه 28 تیر 1402 بهنام چنگائی
برگرفته از ایران گلوبال