سروده کاظم مصطفوی
چیزی بیفزای به جهان
اگر میخواهی شاعر باشی!
در كورهراه تاریك
از چاله و تیغ و دشنهی شغاد مهراس
و در پرواز بر صخرههای بلند
به یاد آر
خیل شاعران بر «دار» كشیدهی پیش از خود را
كه با دلهای شكسته خواندهاند
آخرین شعرهای بیقافیهشان را بر فراز قاف.
و تو اگر میخواهی شاعر باشی
بیهراس از تكه تكه شدن جگرت
از زخم، مهراس
و آتشی به ما بده
و آوازی بخوان
تا در آخرین نفس
وقتی آن عقاب سیاه هولناك
با منقاری از مفرغ گداخته بر جگرت تك میزند
با چشمانی عاشق
وداع كنی جهان عفن را
و شاعر بمیری...