سروده سعید خلیلی
هموطن یکروز این ظلمت به پایان میرسد
یک سحر از راه، آن خورشید تابان میرسد
فصل مرگ اهرمن بی شک فرا خواهد رسید
روز رستاخیز و ختم این زمستان میرسد
حال اگر یخ بسته اشک مادران اما بدان
نوبهار از خاوران سیل خروشان میرسد
گرچه پشتت شد کمان، از تیره ات یک تیرگان
آرشی جان بر کف از آنسوی میدان میرسد
بی گنه هرچند پای مام میهن سوختیم
سربلندیِ سیاووشان دوران میرسد
همچو ققنوسی ز خاکستر به پا خواهیم خواست
لحظه ی آواز خوانیِ هزاران میرسد
پوزه ی ضحاک را بر خاک میمالیم ما
آفریدون زمان آن شاه خوبان میرسد
دیو و دد در زیر تیغ کاوه و هنگامه ی
انتقام خون این جاوید نامان میرسد
مشتهایت را گره کن هموطن با من بخوان
بی گمان یکروز هم نوبت به ایران میرسد