سروده شمس لنگرودی برای فرهاد میثمی
در اندوه تو غرق میشوم
همچون عقابی تنها در آبی بیکران.
این نقش میله زندان است بر تنت
دندههای تو بر پوستت نیست.
برخیز
جشن به هم خورده
ویرانی اندوه
برخیز ما به صدای تو عادت داریم
به دستهای تو که توفان را رام میکند
به پنجههای پای تو که انگور روشنایی فردا را به شراب بدل خواهد کرد.
کجا بازت یابیم
کشتزار گلولهها!
کجا بازت یابیم
وقتی تو نباشی.
بگذار آنان به راه خود بروند
آنسوی خانههای مقواییشان سرزمینی است
که فقط باد از پلهاشان میگذرد
این سوی خانه ما جادههایی است
که بر سپیدهدمی بیپایان میگشاید.
برخیز و مدادرنگی بچهها را بردار، به خانه بیا
هنوز فرصت برای کشیدن رنجهامان باقی است
هنوز درهایی است که با نُک خودکاری باز میشود.
این نقش میله زندان نیست بر تنت
دندههای شیر گرسنه است
که به سمت جهان خیز بر میدارد.