سروده عتیق رحیمی
رهایی
رهاتر از باد
بیباکی
بیباکتر از خواب
ز کجایی
که رسیدهای به این ناکجاآباد ویران؟
از فراسوی زمان
از آن سوی زمین
از همین جهان و نه از آسمان
از دیاری می آیم که
رویاهایم در چشمهای بینگاه پدرم
میشکند
و هوسم بر لبهای بیبوسه مادرم
از دیاری می آیم
که پوشاندن موهایم با پرده بی رنگ ننگ
حماسهای است برای برادرم
از دیاری می آیم
که تنم مهری است
برای خرید مرزها
و تحریر آتشبسها
دیارم، سیاه از آتش جنون
تبارم، تباه از بارش خون
آنجا
هوسم، دودی است نهفته
موهایم، زنجیرهای بسته
تنم، هیزمی سوخته
اینک، نگاه میکنم در خود
با خود
و نه در آیینهی فرسودهی مردانگی
ره میبرم به کویر خود
از خود
تا مرزهای بیگانگی
و
میسرایم غزلی از تن خود
در تن خود
و نه در قفس الهام شاعرانه جندگی
لبهایم، شهرآشوب هوساند
و موهایم،
حماسه رهایی از حدیث بندگی