سروده ملک الشعرای بهار
در محرّم اهل ري خود را دگرگون ميكنند
از زمين آه و فغان را زيب گردون ميكنند
گاه عريان گشته با زنجير مي كوبند پشت
گه كفن پوشيده فرق خويش پرخون ميكنند
گه به ياد تشنه كامان زمين كربلا
جويبار ديده را از گريه جيحون ميكنند
وز دروغ كهنه ي « يا لیتنا كنّا معك»
شاه دين را كوك و زينب را جگرخون ميكنند
خادم شمر كنوني گشته، وانگه ناله ها
با دو صد لعنت ز دست شمر ملعون ميكنند
بر “يزيد” زنده ميگويند هر دم، صد مَجيز
پس شماتت بر يزيد مردهی دون مي كنند
پيش ايشان صد عبيدالله سرِ پا وين گروه
ناله از دست “عبيدالله مدفون” مي كنند
آيد از دروازه ی شمران اگر روزي حسين
شامش از دروازهی دولاب بيرون ميكنند
حضرت عباس اگر آيد پی يك جرعه آب
مشك او را در دم دروازه وارون ميكنند
لیک اگر زین ناکسان خانم بخواهد ابن سعد
خانم ار پیدا نشد، دعوت ز خاتون میکنند
گر يزيد مقتدر پا بر سر ايشان نهد
خاك پايش را به آب ديده معجون مي كنند
خود اسيرانند در بند جفاي ظالمان
بر اسيران عرب اين نوحهها چون مي كنند؟
تا خرند اين قوم، رندان خرسواري مي كنند
وين خران در زير ايشان آه و زاری ميكنند