سروده ناشناس
زندگی غمگینم از روزای سخت
تا کجا باید دوید دنبال بخت
شادی از دلها پرید و دود شد
عشق هم آلوده و مایوس شد
ای تمام معنی آزادگی
دیدمت محشور با آوارهگی
نیست انسان هر که اینها را نداشت
جای عشق و معرفت،دنیا گذاشت
گم شدیم از اصل خویش و نام خویش
چون نشاندیم جای عزت،ننگ پیش
ای سر افکنده به ننگ و بردگی
ای فرو مانده به چاه زندگی
اژدهایی پر لهیب و آتش است
باز دشمن فتح ایران خوابش است
دشمن از دروازهها خواهد گذشت
گر که خواب و صبرتان از حد گذشت
ای جوانان و مقیمان وطن
ای شکوه مردمی در نام و تن
وقت شد بر پای خود برخاستن
یکصدا این اژدها را تاختن