سروده مسعود سپند
زغيرتخانه ی دل ها توان می خواهد ازادی
توان از همت ازادگان ميخواهد ازادی
صفای سینه ی صاحبدلان می خواهد آزادی
کنار رود مردم در تب و تاب خيابان ها
نه سرو بسته پا سرو روان ميخواهد ازادی
نمی گنجد بلند عشق در کوتاه استبداد
برای پر گشودن آسمان می خواهد آزادی
خروش مردم بی خانمان می خواهد آزادی
به سرد وگرم اين ايين فروشان دل نمی بندم
سری پر شور و قلبی مهربان می خواهد ازادی
به اتش می کشد بيداد را فواره ی فرياد
به هم پيوستن پير و جوان می خواهد ازادی
که تا دنيای ظلمت پيشه گان را تيره تر سازد
زچشم گلرخان تير و کمان می خواهد ازادی
به اميدی که بابک ها سپنداران بر افروزند
چراغش روشنی ازعطرجان می خواهد آزادی