سروده مهشید رحیمیان
مردمان! خواب و خوراک کم بکُنیم
پشتِ این پرده خبرها شده است
کاش دنیا به عقب می راندیم
چون که هر بی سر و پا، کس شده است
کاش به انبانه یِ خود قدرت و جامی داشتیم
به زمانی که به خود، روزن و غاری داشتیم
که در آنروز، اگر دشمن جانی داشتیم
شاخ و دُم جانوری بوده که می دانستیم
گرچه امروزه گمان کرده، که راحت ز هیولا شده ایم
لیک از پشت و جلو، زیر و زَبَر، تیرِ بلا می بارد
اینطرف موشک و بمب است که جان می طلبد
آن طرف، زلزله، سیل است، که بی پایه جلو می راند
نفت و گازی که قرار شد بشَود راحتِ جان
بدتر از دایناسوری، جامه و پیکر بدَرد
نه به غرب راهِ فرار است و نه شرقِ کمونیست
چون که دندانِ طمع، کَس نتواند بکَند
هر که مال و بَر و بوم بیش به خود می دارد
پیِ آن شد که همه، آدم و دنیا بخرد
هر چه سرمایه به خاک، آب و هوا می باشد
صاحبش گشته، به کشتارِ زن و کودک و پیری ببَرد
گر که بر ما، ز حقوقِ بشری دم بزنند
لیک، در خانه به پستو، چو خمینی ببرند
که جز آن دیوِ پر از مکر و فریب
بهر نابودی دنیا و بشر، اَلعُمر، داعش و طالب، به پشیزی بخرند
گاهِ ما، دوره یِ ما، آدمیزاده بَسی، بدتر از گرگ و شغالی شده است
مانده ایم ما، که کجا رفت خدایی که از آن گفته شده
آن خدایی که به شش روزه جهان گُستره کرد
آن خدایی که ز دادمندیِ او، بسیار گفته شده
طالب: طالبان
شاخ و دم جانور: کنایه از دایناسورها