سروده مهشید رحیمیان
تا به دندان و به آن رویِ سیه، بی غیرتان
تا به فرقِ سر مسلح گشته اید
تیغِ زور و قتلِ عام دستِ شماست
لیکن ای دیو سیرتان، رویِ خود مانندِ دزدان بسته اید
همچو قومِ تازیان، شمشیر ما را می کِشید
دست و پامان را گرفته در سیاهی می کنید
هر چه از مهر و شکوهِ این وطن گفتیم در گوشِ شما
آیه های قتل و خون خوانده، به منبر می کنید
هر کجایی در سیاستهای شیطانی, چو خر ماندید به گل
گیرِ خود دادید به آن گیسو و زلفِ بانوان
در خیال بودید که زن را خوار و در چادر کنید
هیچ ندانستید، که آن حیلت شود پا پیچتان
چون که این بانو که ترساند شما
با همان گیسِ سیاهِ شب شکن آید میان
تیر و رگباری بسازد بر شما و دینتان
تا که باز برپا کند، دور از شما آن شکوه و شوکتش در آشیان