سروده ایرج میرزا
شنیدم کارفرمایی نظر کرد
ز روی کبر و نخوت کارگر را
روان کارگر ازوی بیازرد
که بس کوتاه دانست آن نظر را
بگفت ای گنجور این نخوت از چیست؟
چو مزد رنج بخشی رنج بر را
من از آن رنج بر گشتم که دیگر
نبینم روی کبر گنج ور را
تو از من زور خواهی من ز تو زر
چه منت داشت باید یکدگر را
تو صرف من نمایی بدرهی سیم
مَنَت تاب روان نور بصر را
منم فرزند این خورشید پرنور
چو گل بالای سر دارم پدر را
مدامش چشم روشن باز باشد
که بیند زور بازوی پسر را
زنی یک بیل اگر چون من در این خاک
بگیری با دو دست خود کمر را
نهال سعی بنشانم در این باغ
که بیمنت از آن چینم ثمر را
نخواهم چون شراب کس به خواری
خورم یا کام دل خون جگر ر ا
ز من زور و ز تو زر، این به آن در
کجا باقی است جا عجب و بطر را؟
فشانم از جبین گوهر در آن خاک
ستانم از تو پاداش هنر را
نه باقی دارد این دفتر نه فاضل
گهر دادی و پس دادم گهر را
به کس چون رایگان چیزی نبخشند
چه کبر است این خداوندان زر را؟
چرا بر یکدگر منت گذارند
چو محتاجند مردم یکدگر را