سروده سعید خلیلی
از من نخواه که از تو و آن خط و خال بنویسم.
از ذوق بوسه و شوق وصال بنویسم.
وقتی که عالمی از آلاله زیر پاست.
آخر چگونه میشود از عشق و حال بنویسم.
وقتی تمامی دشت زیر پای پوتین است.
آیا بگو که میشود از خیال بنویسم؟
در هر بغل گلی نشکفته پرپرست.
ماندم که از بنفشه و یا پامچال بنویسم؟
دردم یکی و دوتا نیست نازنین تو بگو.
از این تورم و یا افت ریال بنویسم؟
لطفا بگو٫ تو بگو٫ با چه واژهای باید.
از این جماعت مسخ فوتبال بنویسم.؟
امشب سری دوباره به روی دار خواهد رفت.
باید که از زمانهی قحطالرجال بنویسم.
باید میان اینهمه های و هو، کف و سوت.
با بغض در گلو خفه در این خلال بنویسم.
باید که با خودم ، خودم بنشینم تنها.
از حال و روز اهل سیاهچال بنویسم.
از آن عزیز که سحرگاه، جای من و شما.
بر روی دار میزند پر و بال بنویسم.
باید بجای اینهمه مردمان در هپروت.
از قهقرا و سقوط٬ از زوال بنویسم.
لطفا ببخش اگر که مثل شما نمیکشد حسم.
در قعر پستی از اوج کمال بنویسم.
بگذر اگر که سریع تر نوشتم امشب.
شاید سحر اجل ندهد مجال بنویسم.
امشب سری دوباره به روی دار خواهد رفت.
از من نخواه که بیشتر از این ایل لال بنویسم.