سروده مسعود سپند
سال بد سال زشت سال تباه
سال آغاز انقلاب سياه
دود, آتش ,دروغ, خشم ,جنون
آيت اله تشنه, تشنه ی خون
می رسد آفت ریا تزویر
یک طرف پادشاه بی تدبیر
سال افتادن ز چاله به چاه
کوه اسطوره ساختن از کاه
سال بر بام کردن الله
سال بد نام کردن الله
موی ابليس و صفحه ی قرآن
صورت ماه و چهره ی شيطان
روضه خوان شيخ و زاهد گمراه
سر بر آورده از مغاک سیاه
تهمت و افترا و دلها ريش
دوست با دوست خويش هم باخويش
سال پيروزی ستمکيشان
ياوه بافان و ياوه انديشان
مردم خرد- کارهای سترگ
کار ها خرد - مردمان بزرگ
سنگباران شقاوت دستار
تو سری و چماق و چوبه ی دار
قتل عام هزارها زن و مرد
پشت زندان و کوچه های نبرد
تن انسان گلوله و ديوار
دل بريدن ز آشيانه فرار
لحظات شکستن ايمان
مرز ترکيه مرز پاکستان
سال بر باد رفتن ناموس
با دگر ها به حجله رفته عروس
سال آوارگی پريشانی
سال تحقير قوم ايرانی
جنگ جنگی که خانمانسوزاست
مرگ مرگی که سخت جانسوز است
کودکان اوفتاده روی زمین
با مسلسل اگر نشد با مین
پاره کردند ريشه های حيات
هر دو ديوانه از دو سوی فرات
رنگ رنگ سياه رنگ سفيد
رنگهای دگر نبايد ديد
دارها و هزار ها حلاج
زندگی دلاوران تاراج
دختران غنچه های نورس باغ
رفته در خاک وسينه ها پر داغ
خاک شيرين شده است از لب قند
آيت اله می زند لبخند
نوجوانان هراس بیکاری
اعتیاد و زکار بیزاری
سينه ها خالی از گل ايمان
مردم دلشکسته سر گردان
سال پایان مهربانی ها
سال آغاز کار جانی ها
سال درد و بلا و ويرانی
سال پنجاه و هفت ايرانی