سروده مهشید رحیمیان
تو ای گدای دین فروش، از تو چنان گُذر کنم
سینه سِپَر بسی کنم، روز و شَبَت سیه کنم
به جای آن نبیِّ تو، نعره زنم ز کوروشم
باز کنم کتیبه اش، شور و شَری به سر کنم
بجای آن کتابِ تو، که شد پيامِ کُشْت و خون
نشان کنم ز باشکوه، گذشته های برترم
نوشته ها، سروده ها، ترانه های ناب و خوش
که پَروَرَد به هر خیال، نشانه های باورم
واژه به واژه، خط به خط،، زِ بَر کنم فریضه ام
بگویم از پیامبرت که شد رسولِ قهر و کین
ز آیه های نحس و شوم که شد کلامی از خدا
ز آن نماز و روزه ای که شد ستون و اصلِ دین
بانگ زنم به کوی و دشت، ز طینت و سرشت تو
گفت و شنود چنان کنم، که خَنْد زنند به روضه ات
بپا کنم به هر گُذر، هزار کلاسِ معرفت
که با نوا و کوُسِ تو، حذر کنند ز مِنبَرَت
اگر زمان کنم دِگَر، به جای آن َاذانِ تو
ندا کنم به کودکم، ز کینه و ز جورِ تو
با همهٔ توانِ خود، نیست کنم نشانِ تو
با دو غَزَل، دو مثنوی، مَحوْ کنم خدایِ تو
خند زنند: مسخره کنند