علی مرادی مراغهای
امروز اول آذر مصادف است با عزل محمدعلی شاه از قدرت. کسی که مجلس ایران را به توپ بست.
هر چند از وقتی که این مجلس آمده بجز دوران کوتاهی، بارها به توپ بسته شده، اما تاریخ نشان داده کسانیکه آنر به توپ بستهاند عاقبت خوبی نداشتهاند...
پرده اول:
نقل است که محمدعلى شاه وقتی مجلس اول را به توپ بست، پس از قلع و قمع مشروطهطلبان و کشتن فجیع میرزا جهانگیرخان و ملک المتکلمین در باغ شاه، با غرور و نخوت، بادی در بروت انداخته و موقع ناهار با تکبر گفته بود:
آیا مشهدی باقر بقال وکیل (نماینده صنف بقالان در مجلس اول) اجازه میدهد شاه مملکت ناهار صرف کند یا خیر؟ سپس قهقهه خنده از سر تمسخر سر داده بود...
روزگار بگذشت، قیام تبریز شروع شد سپس، مجاهدین شمال و جنوب تهران را فتح کردند و شاه متکبر که با تمام دریوزگی برای حفظ جانش گریخته و مجبور به تحصن در سفارت روسيه در زرگنده شده بود، در این زمان، حسین بیگ تبریزی به تمسخر فریاد زده بود:
«دیدی بالاخره مشهدی باقر بقال اجازه ناهار خوردن نمیدهد!»
پرده دوم:
زمانی که دیکتاتور به سفارت روسیه پناهنده شد، عينالسلطنه در خاطراتش مینویسد شاه مغرور پشمهایش ریخته و در عرض یک ماه لاغر شده، غبغباش تحليل رفته و آرزوی خودکشی میکرد:
«رفتيم زرگنده و خدمت شاه ماضى. فرمودند مفسدين و مغرضين کار را به اينجا رسانيدند. چند مرتبه خواستم خودم را بکشم...ريشش بلند شده بود. لاغر شده بود. غبغباش تحليل رفته بود...»
(خاطرات عين السلطنه...ج ۴.ص۲۶۹۷)
البته سفیر روسیه هم هی مته به خشخاش میگذاشت که محمدعلی شاه در سفارت مزاحم کارش است و باید هرچه زودتر سفارت روسیه را تخلیه کند. «تا ديروز او را قبله عالم، سايه خدا مىخوانديم. امروز بايد در خانه غيرى اين قسم نسبت به او اهانت کنيم سفير روس به شاه پيغام داده عمارت را خالى کرده يا در يکى از عمارات کوچک که خالى است منزل کنيد، يا چادر زده و جاى ديگر نزدیک سفارت کرايه کنيد»!
(همان منبع...ج۴ص۲۷۶۱).
پرده سوم:
زمانیکه پس از ۵۶ روز اقامت در سفارت روسیه، بعد از تحویل عتیقه جات و طلاها(مقایسه شود تکرار تاریخ یعنی زمان تبعید رضاشاه و بحث عتیقه جات...) مجبور به ترک ایران به مقصد اودسا در اوکراین شد، وقتِ ترک ایران، طرفداران معدودش که عادت به نظام استبدادی داشتند در جلوی کالسکهاش به خاک افتاده و گریه و زاری میکردند که پس از رفتن شما، ما از چه کسی باید اطاعت کنیم؟!
« ... زنهاى شهر طهران اغلبى در امامزاده حسن و امامزاده معصوم جمع شده بودند. کالسکه شاه را که مىبينند صدا به گريه و شيون بلند مىکنند... در اغلب خانه ها، زنها آش پشت پا براى شاه درست کردند...» (همان...ج۴ص۲۸۲۰)
این مردم، گویی انترهایی بودند که لوطیشان مرده و بیزنجیر گشته بودند!
پرده چهارم:
وقتی پس از دربدری های بیشمار در بندر ساوونا در ایتالیا در ۱۳۰۴ درگذشت، روزنامه حبل المتین در مورد مراسم تغسیل و تدفیناش در عباراتی طعنهآمیز در همان زمان چنین نوشته بود:
«در سان ریبوی ایتالیا، سدر و کافور هم برایش پیدا نشده بود، فقط روی تخته گذاشته با صابون عطری غسل دادند. غسال کی بود؟ یونس خان آبدار و یک نفر دیگر بنام اسماعیل طوپالی که ترک اسلامبولی است... دکتر روزلسکی، پنبه میگذاشت، روسی خان کفن میدوخت، دیگری دعای روسی میخواند....».
پرده پنجم:
پس از فرار محمدعلی شاه، ایران بهشت نشد و بعدها نیز بهشت نشد! نا امنیهای گسترده کشور را فرا گرفت حتی پایتخت امنیت نداشت! تهران میدان شرارت یک دسته اجامر و اوباش شد که به اسم بختیاری و مجاهد و سیلاخوری به جان و مال مردم افتادند.
معروف است شبی در بازار، شخص مسلّحی جلوی آدم کاسبی را گرفته، پرسیده بود طرفدارِ مشروطهای یا مستبد؟ بیچاره چون در تاریکیِ نمیدانست طرف مقابل کیست، ترسید اگر بگوید مشروطه است مبادا یارو طرفدار استبداد باشد و اگر بگوید مستبد است، طرف شاید مجاهد مشروطه باشد...
گفت والله من جاکشم و عیالبار و عبا را به سر کشیده فرار کرد...!
ایرانیان فکر میکردند مشکل، محمدعلی شاه مستبد است و اگر او رود همه چیز درست میشود، اما او و چندین محمدعلی شاه دیگر از بین رفتند، اوضاع بهتر نشد. چون، هر کدام از آن میلیونها مردمِ گرفتارِ جهل و عقب ماندگی، بالقوه یک محمدعلی شاه بودند و بقول میرزا آقاخان «در وجود هر ایرانی یک میرغضب وجود دارد...».
و آن میرغضب تنها با تربیت درازمدت و یک انقلاب فرهنگی، دست از غضب خواهد کشید...
برگرفته از ایران امروز