فرامرز حیدریان
اقتدار و سیطره و دوام کاست اخانید بر سرنوشت ایران و مردمش از فاجعه بارترین رویدادهائیست که در تاریخ کهنسال ایران تا کنون اتّفاق افتاده است. هیچ حادثه طبیعی در جغرافیای ایران و تهاجم ایلغارهای متفاوت در طول تاریخ گذشته به مردم ایران و خاک ایران، صدمات و لطمات و ویرانگریها و فلاکتها و عقبماندگیها و واپسرویها و قهقرائیها و متلاشی کردن روح و روان انسانها و لت و پار کردن تار و پود فرهنگ و آسیبهای جانی و سرمایه ای را به دنبال نداشته است و ایجاد نکردند که رفتار و گفتار و اقدامات نابخردانه و زندگی ستیز زمامداران «حکومت کاست اخانید» تا امروز در حقّ ایران و مردمش مرتکب شده اند.
هر گاه، قدرت و اقتدار به منشاء انسانی منوط و وابسته نباشد؛ بلکه سرچشمه خودش را از سوژه ای ماوراء الطبیعی اکتساب کند که به هیچ وجه از لحاظ راسیونالیستی اثبات شدنی نیست، آنگاه حامل قدرت و اقتدار در کاربست آنچه که اراده میکند، ترضیه شهوانی مقاصد و اهداف خود را تجربه میکند بدون هیچگونه پاسخوری در مقابل انسانها؛ زیرا زمامداری که از نیروئی مثلا «الهی و فراسوی زمینی»، قدرت خود را اکتساب کرده است، هرگز به هیچکس بر روی زمین جوابگوی اعمال و گفتار و رفتارهایش نخواهد بود. در نتیجه، مقتدری را که مردم اجتماع در جامعیّت وجودی انتخاب نکرده باشند، در برابر هیچ انسان و ارگان و سازمان و موسسه ای حسّ مسئولیّت ندارد و دلیلی نیز ندارد که بخواهد برای اقداماتی که مرتکب میشود، جواب بدهد. مسئله شهوانیّتی که از طریق اکتساب قدرت و اقتدار از طرف نیروئی الهی و فرازمینی تامین و تضمین میشود در واقعیّت اجرایی و فونکسیونالیستی زمینی اش به کابوسی مرگبار برای مردم تبدیل خواهد شد که تنها با ریشه کن شدن ریشه های آن در ذهنیّت خود مردم میتوان پایانی را برای آن رقم زد.
آنچه را که از طرف کاست اخانید و متشرّعین به نام الله و رسالت رسولش در واقعیّت اجرایی از یک طرف در چارچوب قلمرو ایران و مناسبات ایرانیان و سپس از طرف دیگر در ابعاد منطقه ای و قاره ای و فرا قاره ای به برنامه رفتاری و گفتاری حکومتگران تبدیل شد و برای مردم ایران و منطقه و جهان به حیث «کابوس الهی» پدیدار و شناخته شده و در زندگی انسان ایرانی به سان بختکی سنگین با گیوتین اوامر عقیدتی بر روح و روان و مغز آدمیان افتاده است، آبشخور خود را از سرچشمه هایی اخذ میکند که در وجود انسانها حضور بی واسطه و ملموس دارد.
وقتی که زندگی و زیستن در نظر آدمی به عقایدی متّصل و زنجیر شده باشند که هیچ لمّ و بمّی در نصوص آنها جایز نباشد، آنگاه هر چیزی که نشانه ای از زندگی داشته باشد به موضوع تنش و گلاویزی و جنگ و کشمکش تبدیل خواهد شد. دوست داشتن، عشق ورزیدن، عشقبازی، طنّازی، دلبری جُرم میشود. بوسیدن، رقصیدن، خندیدن، پوشیدن، برهنه شدن، آراستن، آموختن و کلّا هر چیزی که نشانه هایی از زندگی و زیستن را واتاب دهد، مکروه و مشروط و ممنوع و مذموم و مطرود قلمداد میشود. ملّتی که آحادّش؛ و بویژه طیف تحصیل کرده و کنشگران مدّعویش نتوانند در باره سوخت و ساز اعتقادات حاکم و نافذ بر ذهنیّت خودشان بیندیشند و علّت العلل نابسامانیها و فلاکتها و خوار و زاریهای خودشان را در مناسبات و مراودات باهمزیستی و همچنین ناتوانمندی زمامداران نالایق را برای حلّ و فصل کردن مسائل زندگی و زیستن و کشورداری تمییز و تشخیص دهند، خواه ناخواه در تمام اقدامها و نبردها و خیزشها و قیامها و حتّا انقلابهایی که برای آزاد شدن از غُل و زنجیرهای اسارتگونه به پا میکنند، همواره اصل و علّت را از یاد میبرند و با آویختن به ظواهر و معلولها به تکرار همان دشواریها و مصیبتها در چهره ها و شمایلهای دیگر گرفتار خواهند شد.
اندیشیدن در باره علّت العلل مُعضلات اجتماعی و کشورداری، سوای گلاویز شدن با معلولهائیست که علّت را از انظار آدمی پنهان میکنند. آنچه تا امروز توانسته است اقتدار حکومت کاست اخانید را از عزل شدن و خلع ید به تعویق اندازد، شدّت تخدیری شهوت قدرت است که «کاست اخانید» را به حرفه ای ترین «بازیگران پورنوگرافی سیاسی/الهی» تبدیل کرده است. حکومت ولایت فقیه هیچ شکلی از حکومت در معنای کلاسیک و شناخته شده فلسفی نیست؛ بلکه عریانی سلطه خشونتبار و پورنوگرافی چندش آور الاهیست در کاربست اشتهای شهوانی برای قدرت مطلقه از بهر نابودی زندگی و زیبایی.
1- منش آدمی در فراز و نشیبهای تبهکاری و جنایت
کسانی که بر آنند در باره اخلاق/منش/خُلق و خوی مردم به اندیشیدن رو آورند و چم و خم رفتارها و گفتارهای مردم را حسب ایده آلها و الگوهای مطلوب و اسوه های حسنه سنجشگری کنند، نیک است در نخستین گامها، تورّقی در کتاب قوانین کیفری کنند تا بتوانند از موضوع انسان در واقعیّت مناسبات و مراودات و معاشرتش در اجتماع به منظور دگردیسی و پوست اندازی در سمت و سوی گستره «ایده آلها و اسوه های حسنه و الگوهای مطلوب»، تقریبا تصوّری جامع داشته باشند. انسان به ذات خودش، نه فرشته مطلق است، نه شرّ مطلق؛ بلکه موجودیست که از گوشت و پوست و استخوان و خون ساخته شده و در فضایی از سوائق و غرائز با روحی میزیید که بر سوخت و ساز پیکر و روان آدمی مراقب و مواظب و حاکم است. رفتارها و گفتارهای آدمی در موقعیّتهای مختلف به کنشها و واکنشهایی آمیخته اند که حسب شدّت و حدّت و اولویّت و اهمیّت حسیّات باعث میشوند که انسان، آگاهانه و هدفمند یا ناخودآگاهانه و غریزی یا هم آگاهانه، هم غریزی به فراز و فرودهایی از اقدامات تبهکارانه و جنایت آمیز دست آویزد.
پیش از آنکه انسانها را بخواهیم در گستره ایده آلها و اسوه های حسنه و الگوهای مطلوب راهنماینده باشیم و به حیث «معلّم و واعظ و مربی تربیتی» به توبیخ و تحقیر و تمسخر و تهدید کردن و تذکّر و تشویق وتوصیه و اوامر منکراتی و معروفی متوسّل شویم و آنها را به سوی «خیر مطلق» سوق دهیم، نیک است «کتاب قطور قوانین جزایی» را در خصوص «واقعیّت پراکتیکی و زیستی انسان» با ژرفبینی و تامّلات عمیق مطالعه کنیم؛ زیرا بدون شناخت دقیق چهره های پدیدار شده رفتارها و گفتارها و اقدامهای آدمی نمیتوان به هیچ طریقی راهی پیدا کرد به سوی بهبود و تلطیف و پرورش انسان از بهر آماده شدن برای گستره ای که حدّاقل تناسب رفتاری و گفتاری را با ایده آلها و اسوه های حسنه و الگوهای مطلوب داشته باشد. آنانی که تمام همّ و غم و فکر و خیال خود را بر این محور ویرانگر پی ریخته اند که با کاربست هر نوع وسیله و ابزار و خُدعه و تهدید و فریب و وعده و امتیاز و امثالهم از انسانها بخواهند «فرشته های آسمانی» بار آورند، فقط میتوانند مُجرمانی عاصی و روانپریشانی کمپلکسی را تربیت کنند که هنرشان فقط میتواند این باشد که زندگی را بر روی کره زمین به «جهنّمی فاجعه بار» تبدیل کنند. سراسر «حکمت و حکومت ولایت فقاهتی» از نخستین گامها تا همین امروز بر این ستون پی ریخته شده است که از «انسان طبیعی با عقل سلیمش» به کمک تلقینات و تحمیلات و توجیهات و دروغوندیها و مهملات بی مغز و پایه، موجودی ترمیناتوری و فلزی تعلیم دهند و تربیت کنند برای مقاصد و اهداف قدرتپرستی و اقتدار مطلق. حقیقت تلخ و آزارنده دوام کاست اخانید در ایران باعث شده است که منش انسانها در تحت سیطره اوامر عقیدتی «بیت الهی» به «کارخانه فلزسازی» استحاله یابد. افتخار و استعداد یسل کشان رنگارنگ اسلامیّت از دیر باز تا امروز بر گرداگرد «اتّحادی حبل المتینی» به منظور نابودی انسان و زندگی برای استقرار و حاکمیّت الهی بر برهوت زمینی بوده است و همچنان هست. رسالت الهی حسب تجربیات تاریخی در جوامع مختلف بشری از گذشته تا همین اکنون ثابت شده است که هیچگاه و هرگز برای «زندگی و صلح و آرامش و شادمانی و دانشورزی» نبوده و نیست و هرگز نیز نخواهد بود؛ بلکه «رسالت الهی» در تحت نام هر «خالق و رسولی» که تبلیغ شود، تمام نیّت و هدفش فقط و فقط نابودی زندگی است.
2- کهنسالان فرسوده
کهنسالی به معنای فرزانه و فرهنگیده و فرهیختگی نیست؛ بلکه بیش از هر چیز دیگر، رسواگر فرسودگی و خرفتی و فراموشی و چندر صفتی و سکون و پوسیدگی درخت شوق آمیز زندگی و جستجو در دامنه های مجهول و فراکاوی است. پروسه کهنسالی آدمی هر چقدر نیز مملوّ از تجربیات عالی و مایه دار و منحصر به فرد باشند، تا زمانی که ارزشمندی آنها در میدان تجربه های نو به نو به محک زده نشوند، فقط باری بر دوش و مانعی ویرانگر برای هر گونه تحوّل فردی و اجتماعی هستند. جامعه ایرانی از دیر باز تا امروز، خلاف پرنسیپهای فرهنگی اش تا کنون از طرف انواع و اقسام کهنسالان فرتوت و گندیده مغز و روانپریش به مصیبتگاههای هولناک و فلاکتزا و تخریبی در ابعاد مختلف اجتماعی و فرهنگی و کشورداری و متلاشی شدن مناسبات انسانها درغلتیده است و همچنان بر محور و مدار استبدادی و تحکّمی و عقیدتی «کهنسالان فرسوده و بی مغز» گرفتار و اسیر مانده است.
برای آنکه بتوان بر کهنسالی ریش سفیدان متحجّر و محافظه کار و مستبد رای و به شدّت خشکمغز چیره شد تا امکانهای گسترش و بالندگی و دوام «آزادیهای فردی و اجتماعی» را تامین و تضمین کرد، راهی نیست سوای گلاویزیهای فکری و سنجشی با تمام دیواره های زمختی که کهنسالان فرتوت همچون مُتکا به گرداگرد جامعه کشیده اند و بر آن لم داده اند تا جامعه را در همان وضعیّت «ایستایی و انجمادی» میخکوب کنند که ذهنیّت گندیده و عقاید پوسیده و بی پایه خودشان ماسیده مانده است. تحوّل و دگرگشتهای کلیدی و بارآور در جامعه ای اتّفاق میافتد که تار و پود و غُل و زنجیر اعتقادات کهنسالان ریش سفید شخم زده و زیر و رو شده و به کودی مساعد برای رُشد و پیشرفت و دگرسانی و فرابالندگی چهره جامعه در تمام ابعادش تبدیل شود.
تا زمانی که کهنسالان فرتوت و خشکیده مغز بر اریکه قدرت بلامنازع تکیه زده و به شمشیرکشی متوسّل میشوند و خونریزی و هر گونه تبهکاری و جنایتکاری را در حقّ انسانها اجرا میکنند، دوام حکومتهای استبدادی و دیکتاتوریهای ارگانهای وابسته و مطیع آنها بر زندگی و هستی و نیستی آحادّ اجتماع اجتناب ناپذیر خواهد بود. پدیدار شدن و تامین و تضمین و دوام «آزادیهای فردی و اجتماعی» از پیامدهای فروپاشی دنیای عقاید و آداب و رسوم و عنعنات پوسیده و انجمادی کهنسالان حاکم بر شریانهای جامعه ریشه میگیرد و بار و بر میدهد. برای نو شدن و مناسبانی مهرآمیز و سرشار از شادمانی را آفریدن باید به زایش چشمه های پُر خروش و حیاتبخش «جوانشوی» در تمام چفت و بست و رگ و ریشه جامعه و فرمانروایی همّت کرد؛ وگر نه تا روزگارانی که روحیه و دلاوری و ماجراجوییهای جوانی بر ذهنیّت ایرانیان گسترده و موثر نشود، دوام حکومت و اقتدار کهنسالان کپک زده و فرسوده امتداد خواهد داشت.
3- کار و پیکار
(...... اردشیر ساسانی، مردم ایران را به چهار دسته تقسیم کرد: 1- شاهزادگان و سوارکاران 2- موبدان و هیربدان و مُغان 3- پزشگان و دبیران (منشیان) و اخترشناسان 4- دهگانان و کشاورزان و پیشه وران و امثال آنها. اردشیر ساسانی پیوسته میگفت که برای شتاب دادن به روند دست به دست شدن فرمانروایی و ویرانگری کشور، هیچ طریقه و ابزاری به اندازه جابجا کردن و بر هم زدن پُست و مقام انسانها موثر نیست؛ طوری که مردم سفیه و حقیر به مقامهای بلند و کرسیهای ارجمند دست یابند و اشخاص فرزانه و شایسته و شریف، خانه نشین شوند.)
[کتاب: التّاج فی اخلاق المُلوک– تالیف: الجاحظ (255-152 ه. ق) – به کوشش: احمد زکی باشا - انتشارات: المطبعة الامیریة – القاهرة،1322 ، ص 23]
«کار» در نخستین تجربیات مایه ای نیاکان ایرانیان به معنای «علّت و سرچشمه» بوده است. انسانی که اصالت داشته باشد، خودش منشاء بینش و جهاننگری و رفتار و منش فردی اش میشود. خودش عارف «نیک و بد» میشود. پیامد اصالت کار آدمی میتواند ریشه معرفت و شناخت و آگاهی و دانش فردی شود. امّا معرفتی که چراغ راه آدمی میشود، فراسوی دایره تابش به تاریکی و مجهولات آمیخته است. تاریکی نیز «پادکار» است که باعث میشود شناخت آدمی در پروسه زندگی به ضدّ خودش تبدیل شود. به همین دلیل، تفکّری پویا و موثر و بارآور است که در دو دامنه «کار و پادکار» به کشف و شناخت نو به نو از ابعاد متنوّع پدیده ها کوشش کند تا در «راستمنشی» به اصالت خودش وفادار بماند. ایرانی، هیچگاه در تجربیات مایه ای و بی واسطه اش از بهر «خویشباشی» در جستجوی حقیقت نبود. اساسا ایرانی به چیزی به نام حقیقت، اعتقاد نداشت؛ بلکه در جستجوی «راستی» بود و هنوزم هست. [در شاهنامه، هیچ صحبتی و ردّپایی از حقیقت نیست؛ بلکه فقط راستی و راستمنشی]
ایرانی با این پرسش انگیزنده و کلیدی رویارو بود که چگونه میتوان با منشاء کار شدن به تناوری و بالندگی تخمه درخت «راستمنشی» در وجود خود توانمند شد؟. شناخت نیز به گونه ناب در اختیار آدمی گذاشته نمیشود؛ بلکه در گلاویزی با «پادکار» مدام متحوّل میشود و از چهره ای به چهره دیگر دگردیسه میشود. آنچه امروز «خیر» است، میتواند فردا «شرّ» باشد و فریبنده. آنچه امروز «مهرورزی» است، میتواند فردا «ستم و بیدادگری» باشد و فریبنده. تلاش برای کشف «مهرورزی و خیر و نیکویی و دادگزاری» در چهره های فریب، راهیست به سوی حفظ اصالت خود در جویندگی. همینطور کشف «ستم و بیدادگری و شرّ و غارت» در چهره های خوشنمایشی. «کار و پادکار» از روشهای اندیشیدن ایرانی برای فریب نخوردن و بیدار و هوشیار ماندن در گستره اجتماع و کشورداری بوده است که قرنهاست در ناخودآگاهبود ایرانیان منجمد شده و در باتلاق تشیّع به «حمّالی و جنگ و کشتار» استحاله یافته است. به همین سبب نیز، دامنه مناسبات اجتماعی و چفت و بست کشورداری به میدان قدرت و اقتدار غارتگرانه تبدیل شده است؛ زیرا هیچکس «منشاء و علّت اصالت خودش» نیست؛ بلکه مُهره ایست در دام کشمکش ارگانهای قدرتگرا و زمامداران قدرتپرست. تاریخ اسف بار کشورداری در ایران، تاریخ «حمّالی و جنگ و کشتار» از طرف حاکمان و زمامداران و ارگانهای تابع آنهاست که تا امروز با سپر قرار دادن «ماسک کار و پیکار و فریب دادن مردم از این راه»، علیه بُنمایه های فرهنگ ایرانی خصمانه اقدام کرده اند و همچنان با خشونت تام فعّال مایشاء هستند.
4- منحرف شدن از راه
راهی را که آدمی خودش میآفریند و در آن گام میگذارد، هیچ انحرافی ندارد، زیرا پیشاپیش متعیّن و مهیّا نشده است و هیچ چارچوبی نیز ندارد؛ بلکه همزمان با گامنوردی انسان، لحظه به لحظه ساخته میشود. راهی که سازنده و گامنوردنده اش خود آدمی باشد، راهیست که در هر گامی از پس آدمی محو میشود و بلافاصله در برابر پای آدمی از نو در شکل و شمایل دیگری، فرش میشود. راه فردی آدمی، آغاز و انجام زندگی خود آدمیست که چگونگی طرحریزی اش به بینش آدمی از زندگی منوط است. راهی که انسان را در ابعاد پیچ و خمها و فراز و نشیبها به زندگی فردی مرتبط میکند، راهیست اصیل و منحصر به فرد که هیچگاه به بن بست نمیرسد. انحراف و بُن بست فقط در «صراطهایی» اتّفاق می افتند که دیگران در پیش پای آدمی میگذارند. انسانی که راه خودش را برود، مُنحرف نیست؛ بلکه انحرافیون به آنانی گفته میشود که در راههای شابلونی و چارچوبی [= عقیدتی، مذهبی، دینی، ایدئولوژیکی] دیگران حرکت میکنند و با عدول از چارچوبهای عقیدتی و ایدئولوژیکی و مذهبی و مرام و مسلکی، بلافاصله داغ «گمراهی» را بر پیشانی خود دارند.
5- شنیده هایی که فهم و شعور آدمی را خنثی و منجمد میکنند.
[ ..... اگر هنری در خصوص اندیشیدن وجود داشته باشد که بخواهیم آن را به بچّه ها تعلیم دهیم، آنگاه مهم ترین نکته باید این باشد که به آنها نشان دهیم چگونه روح آدمی میتواند در چم و خم طیفی از اطّلاعات و اخبار شایع شده حرکت کند؛ طوری که احتمالات و فرضیه های همگانشمول و مُتقن را از پیشداوریهای راحت الحلقومی و رایج و حاکم بر ذهنیّت مردم تمییز و تشخیص دهند؛ بویژه در جایی که بخواهیم طیف اطّلاعات را تا ریزترین رگ و ریشه هایشان ردکاوی کنیم و سرانجام متوجّه شویم که در انتهای مته به خشخاش گذاشتنهایمان از تنها چیزی که هیچ ردّ پایی وجود ندارد، همانا حقیقت ماجرای حکایت و شایع شده است].
[The Cult of Information; The Folklore of Computers and the True Art of Thinking – Theodore Roszak (1933 - 2011) – Lutterworth Press– New York – 1986 – P. 145]
دنیای معاصر در انبوهی از اخبار روزمره شناور است و مدام خیزابهای اخبار ضدّ و نقیض و جعلی و تبلیغاتی و تحریفی و دستکاری شده با شدّت سرسام آور از طریق انواع و اقسام وسایل ارتباط جمعی و شبکه های اجتماعی منتشر و شیوع پیدا میکنند. بیرون آمدن از تلاطم امواج اخبار روزمره جهانی به این منوط است که انسان بتواند هنر شناگری خونسردی و هوشیاری و ظریف و دقیق بودن را بیاموزد تا بتواند از غرق شدن در اقیانوس اخبار نامتّقن و ناموثّق و نامعلوم و معمّایی که به شدّت تحریک کننده احساس رقیق و رفتار شیونی هستند، پیشگیری کند. اخباری که شنیداری و دیداری باشند بلافاصله میتوانند فهم و شعور آدمی را خنثی و منجمد کنند؛ چنانچه آدمی در باره آنچه گفته و نوشته و نمایش داده میشود، با ذکاوت و ژرفبینی نیندیشد و پرسشهای بایسته و کلیدی را در برابر نیروی فهم و داوری فردی خودش قطار نکند. هیچکس در هیچ کجای جهان به آدمی، حقیقت آنچه را که اتّفاق افتاده است با صراحت و دلیری نمیگوید؛ بلکه بعد از حادثه، خبرها و دلایل و علّتها و سببها را میتراشند و در گستره افکار عمومی شیوع میدهند.
دنیایی که حکومتگران و ذینفعان و کارگزاران و سهامداران امتیازاتی اش بر کلیدی ترین ابزارهای ارتباط جمعی و شبکه های اجتماعی سیطره دارند، هیچگاه خلاف منافع و امتیازهای خود، گامی را بر نخواهند داشت؛ بلکه در محاسبه های معاملاتی و بساز و بفروشی به همدیگر، فرصتهای کرانمند و همسویی را برای ایجاد و تضمین موازنه قدرت میدهند، هم در چارچوب قلمروهای کشوری. هم در چارچوب نقشهای جهانی. اندیشیدن در باره آنچه که «اتّفاق» میافتد به این معناست که اخبار رسمی و شیوع یافته باید از چارچوب عمومی اش منفصل و در دامنه تفکّر مستقل و سنجشگر بازشکافی شود تا صحت و سقم آن به محک زده و اثبات شود. کشف حقیقت، موضوعی فردیست؛ نه عام.
برگرفته از ایران گلوبال