فرامرز حیدریان
انسان فقط جانداری فیزیکی همچون دیگر جانداران نیست؛ بلکه پدیده ایست که سوای زندگینامه فردی در فضایی «فرهنگی -تاریخی - اجتماعی» زاده میشود و رُشد میکند و سپس میمیرد. آنچه تار و پود انسان را به هم میبافد از وجود او، شخصیّتی منحصر به فرد میآفریند که پیچیدگیها و ظرافتها و چم و خم روح و روان او را میپرورانند. نقش و تاثیر و نفوذ «بنمایه های فرهنگی و تاریخی و اجتماعی» هستند که هستی تک تک انسانها را چه به گونه فردی، چه به گونه اجتماعی رقم میزنند. از این لحاظ، انسانها موجوداتی هستند که از یک طرف در دامنه تجربیات فردی آبدیده و آزموده میشوند و از طرف دیگر، محصول تحوّلات و دگرگشتها و تغیرات و آمیختگیهای تاریخی و فرهنگی و اجتماعی هستند. هیچ انسانی در هیچ جای کره زمین از فضاهای ادغامی، به گونه علیحده و منزوی نیست؛ بلکه مستقیم و آگاهانه و در بسیاری از زمینه ها، به طور ناخودآگاه و از راههای مویگونه و نامرئی در بستر دگردیسیهای موثّر و متغیّره پدیده ها قرار میگیرد. انسانها، پدیده های تاریخی و فرهنگی و اجتماعی و منحصر به فرد هستند.
شناخت انسان در فردیّتش به زندگینامه او منوط است؛ ولی شناخت انسان در بستر اجتماع به دگرگشتهای تاریخ و فرهنگ مردم جامعه عجین و سرشته است که دانش دقیق و ریشه ای آن میتواند حتّا بسیاری از رفتارهای کلیدی و متعیّن کننده کنشها و واکنشهای شخصی و اجتماعی فرد، فرد انسانها را هویدا و تشریح و سبب سازی کند.
تاریخ جوامع بشری در نخستین شکلهای پدیداری و اجتماعی بر گرداگرد تصاویری از الاهان و اساطیر شکل گرفته اند که همه بدون استثناء «مادینه و زنخدا» بوده اند. امّا در روند کشمکشهای اجتماعی که بر محور اقتدار و قدرت اجرایی و سپس زمامداری بر جوامع پیش آمد، عناصر مذکّر و قدرت طلب و پدر سلطانی [پاتریارشال]، نقشها و شیوه های فرمانروایی «زنخدایان» را سیستماتیک و پله پله و در برخی موارد به شدّت رادیکال از لحاظ نظری و عملکردی جابجا کردند و «الاهان» را از ماهیّت و اصالت حقیقی به سوی اغراض و سوائق و غرائز و نیّتهای قدرتپرستی و امتیاز دگردیسه تفسیری کردند. پروسه تغلیب و تحریف و دگردیسی، قرنهای قرن طول کشید و تنشها و گلاویزیهای اجتماعی و کشوری را میتوان با ظرافت و ژرفبینی کریمینولوژها در متون به اصطلاح مقدّس و متنوّع و بازمانده تحریری و شفاهی اقوام و ملّتها به عیان دید و ردیابی و یقین حاصل کرد که متون مقدّسه، اصلا و ابدا هیچ خردلی از قداست ندارند و با شدّت تمام، علیه هر نوع قداست بشری نیز هستند؛ یعنی متونی که در قلم و زبان مُجریان امور مذهبی و دینی برای توجیه رفتارها و اقدامهای هدفمند به تظاهر و ظاهر آراییهای مردمفریب تقلّاها کردند؛ ولی تا امروز نتوانسته اند نقش کلیدی و بنیانی تصاویر الاهان اسطوره ای را از ماهیّت اصیل آنها خالی و بی معنا کنند.
متولّیان مراسم و آداب مذهبی و دینی با آویختن لباسها و پوشاک زنانه بر پیکر خود بر آن بودند که از کهنترین ایّام تا امروز، اینهمانی خود را با «زنخدایان باستان» به مردم و مومنان ساده لوح تلقین و تحمیل کنند تا بتوانند از این راه برای رفتارها و تصمیمات و اقدامهای مغرضانه خودشان، توجیه تراشی الهی داشته باشند. کسانی که برآنند جنگها و جدالها و کشتارها و خونریزیها و غارتگریها و ستمگریها و شکنجه ها و تجاوزات و ویرانگریهایی را که تا کنون در جوامع بشری به نام «الاهان» از طرف ادیان متخاصم؛ بویژه ادیان ابراهیمی مثل «یهودیّت، مسیحیّت، اسلامیّت» ریشه یابی کنند، باید بتوانند به ژرفای تاریخ جوامع کهنسال در گستره فرهنگها و تمدّنهای بین النهرین نقبی بزنند و چشم اندازهایی شفّاف و گویا را از چگونگی شکلگیری و دگردیسی الاهان اقوام و ملّتها از بهر شناخت متّقن و مستدل ژرفکاوی و سنجشگری کنند. بدون شناخت دقیق و مستدل از اساطیر و الاهان اقوام گذشته نمیتوان به هیچ وجه من الوجوه، مسائل و معضلات حادّ و خانمانسوز آنها را در دوران معاصر و «اکنون و اینجا» فهمید و در صدد راه حلهای بایسته و خردمندانه برای چیره شدن بر تنشها کامیاب شد.
مسئله «فلسطین و اسرائیل»، معضلیست به قدمت تاریخ کهن ادیان ابراهیمی با پسزمینه های اسطوره ای آنها. بدون شناخت اساطیر و الاهان ادیان ابراهیمی نمیتوان جنگها و جدالها و نفرتها و کینه توزیها و خصومتهای آنها را در حقّ یکدیگر شناخت و بازشکافی کرد و در صدد چاره ای خردمندانه از بهر چیره شدن بر معضلات قرن به قرن آنها بر آمد. جنگ «فلسطینیان با اسرائیلیان»، در حقیقت همانا جنگ «الله مخوف و اقتلویی با بَعلِ زبوب مقتدر و یهوه جنگجو و مستبد» است بر سر فقط و فقط «قدرت انحصاری و امتیازهای ناشی از آن». جنگ «اسلامیّت و یهودیّت»، جنگیست که به هیچ وجه از طرف هیچ کشور و ارگان و سازمان بین اللملی، حلّ و فصل شدنی نیست؛ زیرا پروسه جنگ درونی شده روحی و روانی در قلب و مغز و ذهنیّت مومنان به اسلامیّت و یهودیّت که محصول قرنهای قرن تحوّلات و تغییرات در بینشها و نگرشهای قومی نسبت به زندگی و جان و هستی و کائنات بوده است، با اقدامهای توصیه ای و نصیحتی و «حقوق بشری» برطرف نخواهند شد. تمام مراسم و آداب و رسومی که در ادیان ابراهیمی، بویژه یهودیّت و اسلامیّت اجرا میشوند، فقط یرای استتار گرایشها و سوائق قدرتپرستیهای سیاسی و نفوذی و اقتداریست که جنبه های قُدسی به آنها میدهند تا هیچکس نتواند در چند و چون چرایی نتایج هولناک و عواقب ویرانگرانه شان، لم و بمّی کند.
در سراسر متن عهد عتیق از خدا و خدایان و فرشتگان و قهرمانان و رسولان و انسانها از راهها و بیراهه های متفاوت با تاکید بر سرگذشت آنان، داستانسرائیها میشود که تحوّلات اقتصادی و سیاسی و اجتماعی را در بطن مناسبات اقوام و ذریّه ابراهیم واتاب میدهند. اساطیر عهد عتیق به شدّت به داستانهایی با رنگ و لعابهای مذهبی-سیاسی آلوده اند. اسطوره شناخت عهد عتیق با تئولوژی که نظریّه ای در باره مفهوم خداست و از متون مختلف عهد عتیق و عهد جدید استخراج و عبارتبندی میشود و در حقیقت از لحاظ تئوریک بسان کیسه ای تهیست که هر گونه تفسیر و تاویل و نظری را میتوان در آن چپانید، هیچ سنخیّتی ندارد؛ بلکه بیش از هر چیز دیگر توضیح و تشریح مراحل یگانه و چند گانه تحوّلاتی را نشان میدهند که از بطن آنها، اساطیر و الاهان دیگرسان زاییده شده اند. به همین دلیل نیز، اساطیر عهد عتیق با دانش آنتروپولوژی (انسانشناسیک) همسویی تئوریک ندارند که شالوده آن عبارت است از تجزیه و تحلیل گوهر و عملکرد و ارزشها و معنا دهیها و تناقضات روحی و روانی انسانها. حتّا در چفت و بست متن عهد عتیق از تفکّرات فلسفی و جهانبینیهای شایان تامّل، هیچ ردّ پایی نیست و همچنین نمیتوان از آن به حیث تاریخ مغشوش ادبیّات نیز نام برد. اساطیر عهد عتیق را که دقیق در دایره ژرفکاوی و تیزبینی سنجشگرانه بگذاریم، هیچ نشانه ای نیز از تاریخ «مقدّس بودن الاهان اقوام ابراهیمی» پیدا نخواهیم کرد.
اندیشیدن در باره چند و چون اساطیر و الاهان اقوام و ملتهای شکل گرفته در گستره «بین النهرین» و سپس تحوّلات تاریخی و اجتماعی و فرهنگی آنها در طول تاریخ هزاره ها میتواند راهی باشد برای درک و فهم و چاره اندیشی در خصوص مُعضلات و مشکلاتی که در جوامع امروزی؛ بویژه کشورهای خاور میانه به موضوعات خصمانه برای کشتار مردم بیگناه تبدیل شده اند. نقش الاهان و اساطیر در دنیای امروز، زمانی کار گذار میشوند که منطق و استدلال، هیچ کاربردی نداشته باشند و به هیچ مقصودی نیز نائل نشوند. جوامعی که تحت سیطره ادیان ابراهیمی میزییند، مناسبات اجتماعی آنها حسب اساطیر عهد عتیق و عهد جدید و قرآن در سرگذشت پیشینیان و اجداد، سلاطین و رسولان و خلفا و امامان و الاهان خود، قداستی معصومانه را میبینند که هرگز تغییر نکرده است و تغییر نیز نخواهد کرد. فقط آنچه که تغییر کرده است، چهره ظاهری و به روز شده آنهاست که در قلم تفسیری متولّیان و موکّلان و شمشیرکشان ادیان ابراهیمی بر شالوده دگرگشتهای اجتماعی و فرهنگی و سیاسی عبارتبندی و متعاقبا به ذهنیّت مومنان تزریق و تلقین و تحمیل میشوند. تناقضات گسترده ای را که در متون مختلف مذهبی وجود دارند، میتوان به حیث سر نخهای کلیدی ابعاد کشمکشهای اقوامی دانست که هر کدام برای منفعت و امتیاز خود با دیگران از در جنگ و قتل عام بر آمده اند. در پسزمینه خدایان ادیان ابراهیمی مثل: «یهوه، الوهیم، الله، عیسا مسیح و کذا» میتوان جمیع امکانهای سوائق بشری را تمییز و تشخیص داد که طبق موقعیّتهای متفاوت میتوانند انسانها را دوست بدارند یا از آنها نفرت داشته باشند یا نسبت به مسائل مشاجره ای سکوت و مصالحه کنند یا جنگ و کشتار را پیشه کنند یا آبادانی را بستایند یا ویرانگری را تمجید کنند. یا انسانها را در آرامش زیستی بگذارند یا اینکه برده کنند و کرامت و شرافت و حیثیّت آنها را لت و پار و نابود کنند. هولناکی مناسبات الاهان و انسانها در ادیان ابراهیمی، فاجعه تراژیک و اسف بار انسان بر روی کره زمین است که از کهن ترین ایّام تا امروز نکبتها و ذلالتها و قهقرائیها و خونریزیهای سرسام آور قرن به قرن را در جوامع بشری پایدار و شعله ور نگاه داشته اند.
آنانی که تصوّر و به خود تحمیل و تلقین میکنند که جنگ «فلسطینیان و اسرائیلیان» بر سر قطعه ای خاک از کره زمین است، اثبات میکنند که اصلا و ابدا، هیچ شناختی از تاریخ و فرهنگ و گذشته این دو خاصم کهنسال ندارند. ریشه و کلید و منشاء اصلی مشاجره و جنگ خانمانسوز فقط بر سر انحصاری کردن و اولویّت دادن به «حقّ مصطفائی و امتیازهای الهی» است که به خصومت خانوادگی در میان تخم و ترکه «ذریّه ابراهیم» تبدیل شده است و تنها راه ممکن و کارگشا در چارچوب مناسبات خانوادگی و قوم و خویشی «ذریّه ابراهیم» حلّ و فصل شدنیست؛ آنهم چنانچه طرفین متخاصم به مرحله ای خَردَلسان از «فهم و شعور بشری» ارتقا یابند و فرهنگیده شوند؛ در غیر این صورت، جنگ «الله مخوف و اقتلویی با بعل زبوب مقتدر و یهوه جنگجو و مستبد» تا آینده های نامعلوم در اشکال مختلف ادامه خواهد داشت
برگرفته از ایران گلوبال
-----------------
1- گریز از آیینه های روبرو و ستیز با قلمها و زبانهای سنجشگر
چرا سازمانها و احزاب و فرقه ها و گروهها و نحله ها از آیینه ها و زبانها و قلمهای سنجشگر میهراسند و میرمند؟. چرا آنانی که به گفتارها و روشهای رفتاری قدرتمداران وقت میتازند و انتقاد میکنند، در عمل و نظر، اینهمانی پنهانی با مقتدران وقت دارند؟. چرا کنشگران و اعضاء سازمانها و احزاب سیاسی از شخصیّتها و فردیّتهای مستقل اندیش تشکیل نشده اند؛ بلکه از تابعین مقلّد در زیر سیطره اقتداری مرکزیّت مجهول که هیچ هویّتی ندارد؛ سوای در عالم فانتزی؟. چرا از میان اینهمه سازمانها و احزاب و گروهها و فرقه های سیاسی که از دوران رویداد مشروطه تا امروز شکل گرفته اند، نمیتوان فرد یا افرادی پاسخگو را پیدا کرد که مسئولیّت رفتاری و گفتاری سازمانها و احزاب مدّعو را به عهده بگیرد؟. چرا هر عضو و کنشگر و فونکسیونر احزاب و سازمانهای سیاسی، خود را در مقابل تصمیمات درونسازمانی و نتایج فاجعه بار آنها برای اجتماع، بی تقصیر میدانند و خود را به نامطّلع بودن و نقش نداشتن در تصمیمات معرفی میکنند؟. جرا اعضاء و گردانندگان و مدافعان سازمانها و احزاب سیاسی تا امروز، آن دلاوری و رادمنشی را نداشته اند که تاریخچه کنشها و واکنشهای سازمانی و حزبی خود را بدون هیچ غرض و قصد و توجیه کاری بر قلم برانند و منتشر کنند؟. چرا تمام سازمانها و احزاب سیاسی ایرانی، مناسبات درونی و بیرونیشان ماهیتی مافیایی دارند؟. چرا دروغگویی و دروغپسندی و دروغگستری و کتمان و لاپوشانی حقیقت، یکی از اصلهای ستودنی و پایه های دوام سازمانها و احزاب سیاسی ایرانی است؟. چرا سازمانها و احزاب سیاسی ایرانی از «ایران و مردم و تاریخ و فرهنگ ایرانی»، هیچگونه شناخت دبستانی نیز ندارند؟. چرا گردانندگان و اعضاء سازمانها و احزاب سیاسی ایرانی، به شخصه نمیتوانند بیندیشند و مواضع فردی خود را بر شالوده تجربیات و هنر تمییز و تشخیص فردی بر زبان و قلم برانند؟. چرا هر عضوی از سازمانها و احزاب سیاسی، تکرارگر مکرّر گوییهای یکدیگر هستند؟. چرا آنانی که سازمانی و حزبی را تشکیل میدهند به عنصری مخرّب برای اجتماع باهمستان ایرانی تبدیل میشوند؟. چرا تمام استعداد و پتانسیل و امکانهای سازمانها و احزاب سیاسی ایرانی فقط به حول و حوش محور متلاشی کردن شیرازه اجتماع و جبهه بندی کردن مردم علیه یکدیگر میچرخد؟. چرا در میان سازمانها و احزاب سیاسی نمیتوان اشخاصی را پیدا کرد که از «دانش و فلسفه کشور داری»، سر سوزن آگاهی شایسته و عمیق و مستدل داشته باشد؟. چرا یسل کشان عرصه سیاست نوع ایرانی، جنگاورانی هستند که به زرّادخانه های سنگین و ویرانگر تبلیغاتی و تروریستی و شانتاژی و کینه ورزیهای انتقامی تجهیز شده اند؟. چرا نمیتوان در میان اینهمه نشریات و کتابها و جزوه های تحریر و منتشر شده از طرف احزاب و سازمانهای مدّعو، یک دفترچه پنج برگی را پیدا کرد که گردانندگان و اعضا و مدافعان آنها به سنجشگری گفتارها و رفتارهای خود، اقدام کرده باشند و صمیمانه به خطاها و بلاهتها و حماقتها و کینه ها و حسادتها و تهمت زنیها و افتراها و تخریبگریها و بدجنسیهای خود اعتراف کرده باشند؟. چرا تمام سازمانها و احزاب سیاسی ایرانی، خود را «معصوم بالفطره» میدانند و دیگران را مُتّهم بالذات؟.
تلاش برای پاسخگویی به تک تک پرسشها میتواند هر جوینده ای را به شناخت عمق فجایع و دلایل دوام آنها در اجتماع ایرانی مدد کند.
2- کینه توزیهای ژنتیکی شده
[.... حتّا حقوقدانانی که جامعه متمدّن و فرهنگیده قرن نوزدهم را برای مقاومت کردن در مقابل گرایشهای خشونت آمیز ترغیب و تشویق میکردند، مجبور شدند برغم تاکیدی که بر واقعیّتهای عینی و ملموس داشتند، به وجود شهوات انتقامگیری و قصاص طلبی انسانها اعتراف کنند. به این معنا که رفتار انسان مدرن مثل رفتار پیشینیانش در بدویّت اعصار کهن برای ترضیه سوائق به هر اقدامی توانمند است. سائقه قصاص طلبی و مقابله به مثل، یکی از جاندارترین و پُر نفوذترین حسّهای بشریست که عطش قصاص را به مُعضلی روانشناختی از لحاظ احتیاج روانی در انسان تبدیل کرده است و بر آنست که رنجاندن را با رنجاندن متقابل ترفیع کند. ریشه دار بودن این سائقه به حدّی قویست که در تمام ادیان ابراهیمی به حیث رفتاری به حقّ در اعتقادات مذهبی تقدیس میشود.]
[The Cultivation of Hartred – Peter Gay (1923 - 2015) – W. W. Norton & Company– New York/London – 1993 – P. 188]
وقتی که «دیو جانوس [413 – 323 ق. م.]» در روز روشن در میان خیل و انبوه آدمیان با فانوسی در دست به جستجوی انسان بود، یقین داشت که «انسان به ذات خودش» چیز دیگریست سوای موجودی اجتماعی و گلّه ای. او در پسزمینه مفهوم انسان، گوهر آزادی بشری را میدید که شایان اندیشیدن بود. بالطّبع در دنیای معاصر که امامزاده پرستی و کیش شخصیّتها باعث کثیری از فلاکتهای اجتماعی و قهقرائیهای فرهنگی شده اند، یافتن انسانی که راه فردی و مراقبت از آزادی گوهری و استقلال اندیشیدن را از اهم تکالیف خودش بداند، انتظاری نیست که در اقدامی یک مرتبه ای برای همیشه به دست آید. مسئله آزادی و استقلال فکر در پروسه زندگی فردی و اجتماعی، مدام در معرض انواع و اقسام تهاجمهای آسیب رسان هستند، خواه از سوی حکومتگران، خواه از سوی همنوعان. انسانهایی که نمیتوانند چهره جهان را در ابعاد و پیچ و تابهای روشن و تاریک و خاکستری و درهمتنیده اش بشناسند و بفهمند، خواه ناخواه در شطرنجی دیدن آسان پسند هر چیزی میتوانند «شرّ مطلق یا خیر مطلق» ببینند و به آنچه که منفور و رانده میشود، نفرت و در اوج نفرتها، کینه بورزند. وقتی که قلب و مغز آدمی در چنگال احساس نفرت آلود و کینه ای غُل و زنجیر شود و نسل به نسل تدریس و تلقین و توجیه و تمجید شود، کم کم نسلهای آدمی، طوری دگردیسه روحی و روانی میشوند که نفرت و کینه از صفات بارز رفتاری و گفتاری آنها در ابعاد اجتماعی بروز پیدا میکنند بدون آنکه ریشه ها و علّتهای نفرت و کینه را بتوانند در وجود خودشان بررسی و حلّاجی کنند.
بسیاری از جوامع بشری؛ بویژه خاور میانه ای در سایه سار «نفرتها و کینه های ژنتیکی شده» به خاکریزها و جبهه های جنگی علیه یکدیگر تبدیل شده اند؛ زیرا هیچکس در باره آنچه به ذات خودش هست، نمی اندیشد و مقهور سوائق و غرائز و تلقیناتیست که در دام آنها به چارمیخ کشیده شده است. انسانهایی که نمیخواهند در باره علّت یابی شرارتها و نفرتها و کینه ها و خصومتها و قصاصها و بیزاریها در وجود خویشتن و همنوعان خود کوششهای بایسته کنند، پیوسته در آماده باشهای روح مضطرب و آلوده به تشویشهای دلهره آور به دوام و تاثیر و نفوذ «کینه های ژنتیکی شده» فرصتهای بی محابا میدهند و همواره قربانی میمانند.
3- بی معنایی پاسخها در پوچ شدن پرسشها
پرسیدن از نشانه های فرزانگیست. پرسشی که انسان را بیانگیزاند و به اندیشیدن ترغیب کند، معنای خودش را از تلاشها و جستجوها و باز اندیشیها و بررسیهای سنجشی و فردی میآفریند. هر گونه سئوال و جوابی را نمیتوان برچسب «پُرسیدن و تلاش برای پاسخ یافتن» به شمار آورد. امروزه روز به نُدرت میتوان در مجامع و وسایل ارتباط جمعی و نشریه ها و مجلّه ها و رادیوها و تلویزیونها و رسانه های متنوّع شبکه های اجتماعی از «پرسیدن و پاسخ یابی»، ردّ پاهای گویا دید. ویژگی کلیدی «پرسش» در این است که بلافاصله زیر پای آدم را خالی میکند و انسان را به اعماق تاریک بی تکیه گاه پرتاب میکند. تلاش برای یافتن پاسخ باعث میشود که تکیه گاه استدلالهای آدمی شالوده ریزی شوند و بنیانهای تفکّر منطقی و دانشپژوهی شکل و شمایل خردمند به خود بگیرند. برای اندیشیدن عمیق و راهگشا و کارساز در خصوص مسائل و مُعضلات باهمستان انسانها از دامنه «پرسشهایی» میتوان آغازید که درهمشکننده تمام تکیه گاههای تصنّعی و تحمیلی و تلقینی در زیر پای آدمی هستند. «پرسشی» که تار و پود آدمی را به لرزه نیفکند و در وضعیّت شوک قرار ندهد، پرسش نیست بلکه سئوال روزمره است در باره تکرار مکرّرات. بی معنایی و تاثیرگذار نبودن نوشته ها و کتابها و گفتارها و بحثها و بگو مگوها و مناقشه های ایرانیان در خصوص مسائل و مُعضلات وطنی و کشورداری از پیامدهای پوچ شدن پرسشهاست که نمیتوانند حتّا راهی مالرو را برای ابتدائی ترین پرسشها بیافرینند. جامعه ایرانی در بن بستهای قرن به قرن مسائل و مشکلات و معضلات اجتماعی و کشوری در جا میزند؛ زیرا دامنه «پرسش و تلاش برای پاسخ یابی» در زیر خروارها خروار زیاده گوییها و زیاده نویسیهای بی معنا مدفون شده است.
4- نابخردیهای بازارپسند
(...... باب جَلبِ دِرهَم
برای اینکه پول زیادی از غیب به دست آوری و آن را بخواهی خرج کنی، میبایست این وفق شریف را بر پارچه اطلسی زرد نوشته، روز جمعه با اعلان نماز جمعه، پنج دِرهم بُخور جاویدی بسوزانی، و این وفق را بر زیر سجاده پاک بگذاری و پس از پایان نماز عصر با هزار و یک بار خواندن عزمت شریف سجاده را جمع میکنی. این عمل را 21 شب تکرار میکنی در روز 22 پس از پایان نماز صبح اگر سجاده را جمع کنی، میبینی که چهل هزار درهَم نقره در زیر سجاده موجود است. چنانچه هر شب جمعه، یک بار عزمت شریف را بخوانی، همچنان چهل هزار درهَم از جانب باریتعالی بر زیر سجاده آماده خواهد بود. از همه چیز به تو حلال تر و پاک تر است. وفق که نوشته میشود، این است:.)
[کتاب: بحرالمعارف (در بیان احضار ارواح و جنّ و هفت پریان) – تالیف: مُلّا عبدالطیف گیلانی [معروف به شیخ رمّال] – انتشارات مکتب عربیّه – محلّ نشر: کانسی رود، سال نشر [؟]، ص 24]
انسانها بیش از هر چیز دیگر، اسیر و برده تصوّرات و ذهنیّات و خیالبافیهای خود هستند. کم اتّفاق میافتد که ما در باره خودمان بیندیشیم و بخواهیم که نشانه های بدبختی یا ناکامیابی یا ذلالتها و مشکلات شخصی را در نوع بینش و نگرش و اعتقادات خودمان ردیابی کنیم. وحشت از تجربه های تلخ در گذشته ها و هراس از آینده های تاریک باعث میشود که آدمی مابین دو پرتگاه «نامرئی» مدام در حال نوسان باشد و لحظه های اکنون را قربانی گذشته های تلخ کند یا اینکه فدای آینده ای که هیچگونه شناخت و تجربه ای از آن ندارد و حتّا نمیداند که رویدادها در کدامین چهره ها پدیدار خواهند شد.
وحشت از پرتگاههای «گذشته و آینده» باعث میشود که جامعه به صورت راکد و انجمادی در آید و مناسبات آن در حالت باتلاقی بمانند که هر چیزی را فقط در خودش میتواند ببلعد و از پا در آورد. انسانی که از اندیشیدن در باره زندگی و هماوردهای رنگارنگ و معمّایی آن میهراسد و پیوسته به سوی کنج عزلت متمایل است و هر چیزی را به دست سرنوشت و تصادف و رمّالی و دعانویسی و فالگیری و نذر و نیاز و دخیل بستن و هر چه پیش آید، خوش آید، میسپارد، در تکرار مکرّرات گذشته، امروز و فردا را مکرّر خواهد کرد. دنیای تشیّع ایرانی در طول قرنها و دهه های اخیر در اثر توزیع و تولید و تشدید شدن خرافات به دامنه ای درغلتیده است که برونشد از آن به شناخت و خنثا کردن تاثیر مویرگهایی منوط است که به گونه نامرئی؛ ولی موثر در شریانهای حیاتی زندگی و کنج و کنار مناسبات اجتماعی محکم تنیده شده اند و انسانها را از اندیشیدن و چابکی جستجو، به حالت افلیج و زمینگیر شدن محکوم کرده اند.
5- توضیح المسائل نویسان مدرنیته ای برای مقلّدین هاج و واجی
دامنه ایجاد و دوام و نفوذ مراجع تقلید و مقلّدین به مذهبیون وایدئولوژیگرایان محدود نمیشود و فقط در یک چهره شناخته شده نیز پدیدار نمیشود؛ بلکه حسب تحوّلات اجتماعی و فرهنگی و تکنیکی به روز میشود و در چهره ها و امکانهای دیگر؛ امّا به همان روشها و سبک و سیاقهای معمول و مشهور مذهبی و در حالتهای «سنّتی» آشکار میشوند. گردشی کوتاه مدّت از سر کنجکاوی در شبکه های اجتماعی کفایت میکند تا بتوان انواع توضیح المسائل نویسان مدرنیته ای را با احترامات فائقه و لبخندهای دلنشین و حُکمهای قطعی و کارساز ازلی – ابدی تمییز و تشخیص داد:
«اگر محلّ سگ به شما نمیگذارد، این پنج کار را بکنید!»، «برای اینکه بدانی مایل به همبستریست، نپرسید کدام ...»، «اگر میخواهی ترکت نکند و مدام گوش به فرمانت باشد، حتما سرت را این طور روی بالش بگذار!»، «وقتی سر سفره میخواهی بنشینی، دم پایی نپوش؛ چونکه ...!»، «وقتی میخواهی قاشق را در دهانت کنی، به او چشم ندوز؛ زیرا....»، «اگر دیدی که با تو خیلی سرد است، حتما از داروخانه، این دوا را بخر و ...»، «چرا خانمها، عشوه می ریزند و آقایون یورتمه میرن؟»، «اگر پرسید که مدل ماشینت چیه، سویچ را روی میز بگذار!»، «از این هفت عمل بی مورد پرهیز کن، اگر در رابطه! میخواهی که لب آتشین بگیری»، «چرا به بشقاب پرنده، قابلمه دسته دار نمیگویند؟»، «چگونه کفش بپوشیم و بندش را عوضی نبندیم؟»، «آیا علّت جدایی نادر از سیمین، آش رشته جا نیفتاده نبود؟»، «چطور شد که دعای کمیل، معجزه کرد و خورشید گرفتگی رفع شد؟» «آیا نقشه ساخت لامبورغی در حوزه علمیه ریخته شد؟» «چطور میتوان کتابی نوشت که مطالبش زیگزالی و چپ اندر قیچی باشند؟» «من با آبجی ام دعوا کردم و بالاخره موفق شدم که. ...»، «لطفا فین نکنید، زیرا اجنّه احضار خواهند شد!»، «آیا دوست پسرت فقط گیر میده به شما یا بلهوسه؟»، «چه کار کنیم که مردها، چمدونکش باشند تا آخر عمرشون؟، «چگونه میتوان همسری گیر آورد که آشپز خوبی باشه و زیاد نق نزنه؟» «اینطوری درب بطری پپسی کولا را باز کن، پیش از آنکه، فانتا را داخل آن بریزی!»، .......
این رشته سر دراز دارد و پایانی نخواهد داشت؛ زیرا تا زمانی که انسانها نمیتوانند خودشان «عارف نیک و بد» شوند؛ دیگرانی از راه خواهند رسید که برای آنها تعیین تکلیف کنند، چگونه دست و صورت خود را بشویند. امّا حقیقت این است که انسانها به انگیزندگانی فکور و ژرفاندیش محتاجند که به آنها نگویند چگونه اجرا کنند؛ بلکه امکانهای شجاعت و شهامت را برای خویشازمایی به تن خویش در وجود انسانها تقویّت کنند. آن که چگونه رفتن را برای ما دیکته میکند، هیچگاه در راهی که ما میرویم، قدم نزده است تا بتواند از وجود چاله چوله های احتمالی پیشاپیش هشدار دهد. انسان مقلّد، انسانیست ملعبه مراجع و مجتهدانی که هیچگاه تجربه بی واسطه شخصی در هیچ زمینه ای نداشته اند؛ ولی مدّعی مرجعیّت و اجتهاد هستند.