علیرضا نوریزاده
در آن روزهایی که چریکهای فلسطینی نمادهای مبارزه با ظلم و اشغال و تبعیض بودند و برای آزادی سرزمینشان مبارزه میکردند، اعتبار آنها فقط در بین مسلمانان مشهود نبود. کاردینال صباح و اسقف کاپوچی نیز به فلسطینی بودن افتخار میکردند. نیمی از رهبران گروههای انقلابی فلسطینی مسیحی بودند. دکتر جورج حبش، رهبر جبهه خلق، و نایف حواتمه، رهبر جبهه دمکراتیک خلق، هر دو مسیحی بودند و اغلب مبارزان فلسطینی باتفنگ و بیتفنگ سکولار بودند. عرفات و یارانش نیز در همین جمع قرار میگرفتند.
هنگام محاصره اردوگاه پناهندگان فلسطینی تل زعتر در بیروت بهدست ارتش رژیم حافظ اسد و کشتار صدها فلسطینی، در آن چند هفتهای که بیروت بودم، نه صف نماز جماعتی برپا بود نه الله اکبری. برعکس، ترانه زیبای «قدس در قلبم» فیروز و اپرت وطنم بزرگان آواز عرب- عبدالوهاب، فائزه احمد، عبدالحلیم حافظ، نجاة الصغیره- و ورد الجزایری و فریدالاطرش از بلندگوها پخش میشد و جان و جهان رزمندگان فلسطینی را جلا میداد.
در آن دوران، اسرائیل بود که به خانهها و پناهگاههای رهبران سازمان آزادیبخش فلسطین در بیروت و عمان و تونس و... حملههای ناگهانی شبهچریکی میکرد. فلسطینیها اگر کار تروریستی هم میکردند، اصول و پرنسیبهایی بر عملشان حاکم بود. یک مورد مونیخ و حمله به ورزشکاران اسرائیلی واقعا استثنا بود. افراد حبش هواپیمای آمریکایی را میربودند و به اردن میبردند و نخست مسافرانش را به نقطه امنی میبردند و بعد هواپیمالی خالی را منفجر میکردند.
اما امروز، شاگردان مدرسه اسلام ناب انقلابی محمدی ولایی بانویی آلمانی را برهنه میکنند، بعد پیکر برهنهاش را با طناب به پشت جیپ میبندند و در خیابانهای محل کیبوتصها و شهرکهای بیرون دروازه غزه به زشتترین وجهی به نمایش درمیآورند.
محمود عباس میگریست که ملت فلسطین ملتی تاریخی و بافرهنگ است؛ اینها از ما نیستند... ولی مجبور بود در برابر فروریختن خانهها بر سر ملتش از یک سو به آتشبیار معرکه نفرین کند و ولی فقیه را عامل نشر کینه و نفرت بخواند، و از سوی دیگر، بنیامین نتانیاهو را از واکنشی غیرانسانی به مردمی که عملا اسیر حماس و جهاد اسلامیاند بر حذر دارد. ابومازن انسان شریفی است. دیرسالی است او را میشناسم و بسیار بار با او و دوستم نبیل ابوردینه، سخنگوی ابومازن، دیدار و گپ و گفت داشتهام. او صادق است و مثل عرفات بازیگری نمیداند.
ای کاش شارون و نتانیاهو درک درستی از اوضاع پیچیده فلسطین داشتند و ابومازن را در چنگ کفتارهای نایب امام زمان رها نمیکردند تا امروز پادافره خطا و غرورشان را با اجساد جوانان بیگناه، پیران و کودکان، و پایان قصه شکستناپذیریشان نمیپرداختند.
بگذارید کمی به عقب بازگردم؛ آن روزها که پادشاه فقید اشغال سرزمینهای غرب رود اردن و غزه را محکوم میکرد و سفیرش در عربستان زندهیاد استادم جعفر رائد را مامور نمیکرد با خالد الحسن سفیر سازمان آزادیبخش در جدّه گفتوگو کند و کمکهای انسانی ایران به فلسطینیها را به او بدهد (خالد الحسن برادر مهتر هانی الحسن، نخستین سفیر فلسطین در ایران بعد از فتنه شوم روحالله کشمیری مصطفوی ملقب به خمینی بود. من اورا به روزنامه اطلاعات بردم و با مرحوم صالحیار و علی باستانی و دیگر همکارانم در تحریریه آشنا کردم).
اگر ایران گرفتار خمینی و نوکرانش نشده بود، امروز فلسطین مسیر دیگری داشت. چند سال پیش، با جمال بزرگزاده، دوست و همکارم، به دیدن ابومازن رفتیم و فردایش سری به اردوگاهی زدیم که شهبانو فرح برای فلسطینیها در امان برپا کرده بود. اردوگاهی مدرن با همه وسائل، خانههای تمیز، خیابانهای منظم و... اما آن روز که ما به اردوگاه الحسین رفتیم، سگ و کودک و پیر و جوان در شهرکی ویران در هم میلولیدند که به زبالهدان بدل شده بود. مرد و زنی به گدایی پیش آمدند. گفتم چه بر سراردوگاه آمد؟ مرد گفت از وقتی خمینی آمد کمکها قطع شد و ما مجبور به فروش در و پنجره و آشپزخانه و دستشویی شدیم و اندکاندک اردوگاه زیبایمان به زبالهدانی بدل شد. زن و مرد خمینی را لعنت میکردند و دعا برای شهبانو و طلب رحمت برای شاه.
کمپ پناهندگان فلسطینی الحسین در امان
عرفات در تهران
دراینجا ضروری است به یک دیدار مهم در نخستین روزهای پیروزی انقلاب بین سید روحالله مصطفوی و یاسر عرفات الحسینی در تهران و به دیدار دیگری دو سال بعد در قم اشاره کنم که در آن، امام همام به یکی از ارکان جنبش جهانی اخوانالمسلمین و مرشد اعلای اخوان سوریه گفت: «شما از آمریکا بازی خوردهاید و این آقای حافظ اسد از ماست و نور ولایت بر جبین دارد.»
نخستین دیدار را خود شاهد بودم و شرح آن را در روزنامه اطلاعات فردای آن شب نوشتم و بعدها شکل کاملتر آن را در «روزگار نو» به فارسی و در «المجله» به عربی و سرانجام در یک کتاب باز گفتم.
عرفات در رأس هیئتی ۸۰ نفری از رهبران جنبش فتح و نیز نمایندگانی از جبهه خلق و جبهه دمکراتیک و اسلامیهای فلسطین و امّ علی، مادر چهار شهید فلسطینی، با چند صندوق دارو به تهران آمده بود. ظاهرا فکر میکرد الان توی خیابانهای تهران از کشته پشته و از مجروحان تپه ساختهاند. نمیدانست اهل ولایت اسلام ناب یک را ده و ده را صد میکنند و خون گوسفند را بر مرده ۹۰ ساله میپاشند تا مو لای درز شهادتش به دست ارتش (به این بیغیرتی، هرگز ندیده ملتی؛ شعار آن روزشان) نرود. همان شب اول، همراهان عرفات را در مدرسه علوی ولو کردند. خورش قیمه برپا بود و همزمان با اطعام همراهان ابوعمار، سفرهای در اتاق مدیر مدرسه انداختند که بزرگتر از باقی اتاقها بود و عرفات و معاونان و دوستان همدلش گرد آن نشستند. خمینی البته با تأمل و نازکنان آمد و بالای اتاق نشست. عرفات سمت چپ او و احمد آقا سمت راستش قرار گرفتند. سید حسین، پسر آقا مصطفی، که بعد از مرگ پدرش در نجف محبوب جد و جدّه بود و در عین حال کار مترجمی بین آقا و عرفات را بر عهده داشت نیز گرد سفره در چرخش بود.
رسول صدرعاملی، نوجوانی بود برای رفتنش به پاریس برای درس خواندن خیلی نزد زندهیاد فرهادخان مسعودی (که هرگز لطف و محبتش را از یاد نخواهم برد) مایه گذاشته بودم. وقتی دیدم علیرغم آنکه از متولدین روزنامهنگاری در صفحات شایعات داغداغ، سردسرد مجله جوانان است، مایه سیاسی دارد، همه گونه هوایش را داشتم. چون از پاریس در کنار جاوداننام استاد منصور تاراجی در هواپیمای سید روحالله به تهران آمده بود و تنها یکی دو سال بزرگتر از حسین خمینی بود، خیلی با نوه آقا گرم گرفته بود. آن شب نیز همراه با سید حسین و پسر حاج عراقی، که چندی بعد همراه با پدرش ترور شد (ظاهرا بهدست بچههای فرقان، اما خیلیها بر این باور بودند که محرک شخص دیگری بوده است؛ و منظور بهشتی بود و کمی هم رفسنجانی)، پروانهوار با دوربینش از این شاخه به آن شاخه میپرید. گاهی شکار لبخند میکرد و زمانی روی دستهای چربی که لقمه میچید زوم میکرد. سه چهار عکس از من گرفت و عکاس روزنامه نیز که با ما بود عکسهایی از همه ما ثبت کرد.
عرفات یکبند حرف میزد. مثل بچهها ذوقزده شده بود. عصر که از فرودگاه میآمد، به قطبزاده گفته بود «همیشه فانتومهای اسرائیلی برای بمباران ما میآمدند، اما امروز فانتومهای ایرانی از هواپیمای ما استقبال کردند و این برای من قابلتصور نبود. حالا ایران بزرگ و قدرتمند در کنار ما خواهد بود و رویای دیدار از قدس و نماز در مسجد الاقصی به امامت امام خمینی واقعیت خواهد یافت.»
خمینی نیز از حضور عرفات به وجد آمده بود. حالا چریک سرشناس فلسطینی بر شانههایش بوسه میزد و سید ثوار (انقلابیها) خطابش میکرد. اما تب عشق ابوعمار و حاج آقا روحالله خیلی زود به عرق نشست. مصطفی چمران به خمینی خبر داد دفتر نمایندگی عرفات در اهواز کانون فساد است و نماینده او «ابوجعفر» مشغول تحریک عربهای خوزستانی است و کلمه انفصال (جدایی) را در سرشان فرو کرده است. چند هفته بعد، دریادار دکتر مدنی ابوجعفر و تنی دیگر را بیرون کرد و درهای دفتر نمایندگی سازمان آزادیبخش فلسطین را بست. بعد هم سه فلسطینی را که معلوم شد وابسته به گروه جبهه خلق برای آزادی فلسطین (گروه جرج حبش) بودند دستگیر و شبانه اعدام کردند.
نرمنرمک شکاف جداییها آشکار شد. «هانی حسن» که به سفارت به تهران آمده بود رفت و جایش را به سرگرد «ابو ایمن» داد که بعدها سفیر فلسطین در افغانستان شد. او نیز کوتاهزمانی بعد جایش را به «صلاح الزواوی» داد که خیلی زود به کبوتر حرم تبدیل شد و بیش از سی سال در تهران مداحی ولی فقیه میکرد و بعد از مردنش، دخترش که در ایران بزرگ شده بود سفیر فلسطین شد؛ البته در کنار سفیران حماس و جهاد اسلامی. او و پدرش بیش از آنکه سفیر فلسطین در تهران باشند، سفیر ولی فقیه در سفارت فلسطین بودند و هستند.
روز دوم ورود عرفات به تهران در سفر نخست او، به او گفتند ساختمان دفتر حفاظت منافع اسرائیل در خیابان کاخ را برای سفارت فلسطین در نظر گرفتهاند و آن را به عرفات میدهند. اما این وعده نیز هرگز عملی نشد. ابتدا به بهانه نیاز ساختمان به تعمیر، سفارت فلسطین را کمی پایینتر در خیابان کاخ در خانهای مجلل و البته مصادرهای برپا داشتند. بعد هم اصلا به روی مبارک نیاوردند که قرار بود سفارت فلسطین در دفتر حافظت منافع اسرائیل در نزدیکی میدان کاخ را به برادران فلسطینی واگذارند.
عرفات، نخستین مهمان انقلابی خمینی، چون برای خود حق و حقوقی قائل بود و بهعلت آنکه شماری از مخالفان رژیم شاه را در اردوگاههایش در اردن و سپس لبنان آموزش داده بود، انقلاب را وامدار خویش میدانست، لذا انتظار داشت سید روحالله درهای خزاین معموره محمدرضاشاه را به رویش بگشاید. البته چنین نشد. از آنجا که عرفات بیش از خمینی با کسانی رفاقت داشت که یا مثل قطبزاده سرانجام لقمه چپ انقلاب شدند و به امر سید روحالله سرشان به دار رفت، یا چون بنیصدر ره تبعید گرفتند، یا آنکه چون نواده مکرّم ولی فقیه «سید حسین» مغضوب جدّ کبیر واقع شدند، طرح خمینی برای به خدمت درآوردن انقلاب فلسطین با شکست روبهرو شد.
پس از شروع جنگ ایران و عراق و موضعگیری عرفات به نفع صدام حسین، بهویژه پس از آنکه در پایان دومین سال جنگ، نیروهای ایرانی ارتش عراق را از خرمشهر بیرون راندند و خمینی ماموریت میانجیگری هیئت رهبران کشورهای عضو «کنفرانس سران اسلامی» را که عرفات نیز جزو آن بود نپذیرفت، عرفات رسما بهعنوان عنصری سازشکار و خائن نهفقط هدف حملههای گسترده ارگانهای تبلیغاتی نظام، بلکه هدف توطئههای گسترده، گاه برای قتل وی، و از هم پاشیدن سازمان آزادیبخش قرار گرفت.
از همان روزی که عرفات بهعنوان نخستین میهمان انقلاب به مبارکگویی خمینی سر از پا نشناخته به ایران آمد و با چند چمدان وعده تهران را ترک گفت، تا امروز هرگز جمهوری ولایت فقیه حتی یک گام مثبت برای کمک به مردم فلسطین بر نداشته است. عرفات در مصاحبهای که با او داشتم، که در روزگار نو و المجله چاپ شد، تاکید کرد ضرباتی که مردم و انقلاب فلسطین از رژیمهای جمهوری اسلامی و سوریه متحمل شدهاند دهها بار سنگینتر و مرگبارتر از ضرباتی است که اسرائیلیها بر فلسطینیها وارد کردهاند. محمود عباس، رهبر قانونی فلسطین، نیز بارها این گفته و شدیدترش را به من گفت که در شبکه «ایران فردا» نیز سخنانش را پخش کردم. میگفت «شرافت خود را به دلارهای خونین فروختهاند.»
حماس و جهاد اسلامی از ۶ اکتبر (۱۴ مهر) اخلاق و اصول اسلام ناب انقلابی محمدی ولایت فقیهی را در کوی و برزن و بازار شهرکهای یهودینشین به نمایش گذاشتند. به گفته رهبر جهاد اسلامی زیاد نخاله (سومین بعد از فتحی شقاقی، و رمضان شلّح)، «میلیاردها دلار از طرف خامنهای به حماس و ما دادند و از دادن سلاح و آموزش ساختن پهپاد و موشک دریغ نکردند.» لابد موقعی که زیاد نخاله این سخنان را میگفت حضرت بایدن مشغول چیدن گل در کمپ دیوید بود، چون انکار میکند که اهالی ولایت فقیه در جنایتهای اخیر حماس و جهاد اسلامی نقش داشتهاند. سیدعلی آقا هم با سپاس ضمنی از شیطان بزرگ تاکید میکند «من نبودم دستم بود، تقصیر آستینم بود.»
البته بازوی کشندگان زن و کودک و نوجوان و پیر یهودی را میبوسد و به روح پرفتوح حضرت آدولف درود میفرستد و خودش شفیع او در سر پل صراط خواهد شد!!
سلسله این مزدوران از فتحی شقاقی و رمضان شلّح آغاز و حالا به زیاد نخاله پنهانشده در لبنان رسیده است. بیشتر رهبران حماس، از جمله خالد مشعل، در ویلاهای چند میلیونی در دوحه و استانبول و دمشق مشغول خرج کردن دلارهای ولی فقیه از کیسه ملت ایراناند. خرج عروسی فرزند اسماعیل هنیه از ۵ میلیون دلار افزون بود. خالد مشعل و موسی ابومرزوق و اسماعیل هنیه و محمود زهّار حماسی نیز همچون رهبران حزبالله لبنان و جهاد اسلامی فلسطین به دفعات از مرحمتیهای سید علیآقا برخوردار شدهاند و بهعنوان سپاس، بوسهای بر دست ولی فقیه زدهاند.
اما مردم فلسطین هیچگاه حتی درمی از این مرحمتیها دریافت نداشتهاند. ابومازن در کویت به من گفت پولهای جمهوری اسلامی فقط برای تخریب صلح و ضربه زدن به جنبش فتح و ریاست دولت خودمختار فلسطین مصرف میشود. دل ابومازن پر بود. همانگونه که دیگر رهبران فلسطینی نیز بیزار از فریبکاریهای اهل ولایت فقیه بارها تاکید کردهاند، رژیم حاکم بر ایران دشمن واقعی ملت فلسطین و متحد حقیقی دست راستیهای اسرائیل است. هر بار که آمریکا بهطور جدی اسرائیل را برای ملتزم شدن به تعهداتش زیر فشار قرار میداد، به اشاره تهران یک عمل انتحاری، که با قتل چند شهروند غیرنظامی و ویرانگری همراه است، به یاری اسرائیل میآمد و زبان آمریکا هم کند میشد. در نتیجه، چنین است که امید به صلح و آشتی و برپایی دولت مستقل فلسطین نیز رنگ میبازد.
فکر کنید اگر تلاشهای محمد بن سلمان با حمایت ابومازن، رهبری قانونی ملت فلسطین، و غرب به ثمر مینشست، نتانیاهو با تخلیه اراضی اشغالشده فلسطین موافقت میکرد و پرچم فلسطین آزاد بر فراز دیوارهای مسجد الاقصی به اهتزاز در میآمد، هرگز شاهد خونریزیها و ویرانیها و جنایتهای بعد از ۶ اکتبر نبودیم.
حال درهای جهنم گشوده شده است. ولی فقیه عرش را سیر میکند و مزدورانش بوزینهوار در میدان بیآبرویی میرقصند. باور کنید این شادمانی طولانی نخواهد بود و حتی عشق جو بایدن به ولایت فقیه نیز به بقای ولی فقیه و ذوب شدگان در ولایتش کمک نخواهد کرد.
برگرفته از ایندیپندنت فارسی