مهدی تدینی
بحث را از اینجا آغاز میکنم که تمایز میان «میهندوستی» و «ناسیونالیسم» چیست تا اول به مغالطهای رایج پاسخ دهم و بعد ببینیم نگاه لیبرال نسبت به اقوام و خردهفرهنگهای سازندۀ ایران چیست و اصلاً بهترین راه برای همزیستی چیست.
اگر کسی به هر دلیلی با مفهوم «ایران» مشکل داشته باشد، یا زمخت و بیپروا از «جغرافیای ساختگی ایران» و «کشور موسوم به ایران» سخن میگوید یا کمی حرفهایتر عمل میکند و به جای حملۀ مستقیم به خود ایران به کسانی حمله میکند که «دم از ایران میزنند». در اینجا مغالطهای میکنند: این مغالطه این است که هر ابراز علاقه و محبتی به ایران بکنید میگویند این «ناسیونالیسم» است.
در واقع، هر گونه «ایراندوستی» را معادل «ناسیونالیسم» میگیرند و با همین «خلط مقولاتی» راه برای حمله به شما گشوده میشود: میهندوستی میشود «ناسیونالیسم»، ناسیونالیسم میشود «ناسیونالیسم قومی»، ناسیونالیسم قومی میشود «شووینیسم» و شووینیسم میشود «فاشیسم»! در واقع، از «ناسیونالیسم» تا «فاشیسم» مسیری هموار است! اما تردستی اصلی آنجایی است که «میهندوستی» را معادل «ناسیونالیسم» جا میزنند.
حال چرا چنین میکنند؟ دلیلش روشن است: اولاً که گفتم، حملۀ مستقیم به نفس ایران تاکتیک خوبی نیست و به گوینده بیشتر آسیب میزند تا شنونده. ثانیاً، برخی مفاهیم اساساً مثبت است و نمیتوان به مفاهیم مثبت تاخت. مثلاً «آزادی» مفهوم مثبتی است و هیچکس با هیچ اندیشهای به «آزادی» حمله نمیکند، زیرا به خودش آسیب میزند. حتی آزادیستیزان برای کسب وجاهت خود را طرفدار آزادی جلوه میدهند. پس کسی که مخالف آزادی است چه باید بکند؟ آسان است؛ اول باید بگوید شما «لاقید» و «بیبندوبار»ید، بعد میتواند به آسانی به شما، به عنوان آدم «بیقید»، بتازد. اصلاً خاصیت «برچسب» همین است. چرا در جدلهای سیاسی بازار برچسبزنی داغ است؟ چون برچسب زمینه را برای حملات بعدی آماده میکند. برچسبزنان به جای نقد گفتۀ شما، کار آسانتری میکنند: میگویند شما «فلانطلب» هستید، بعد میتواند از استدلالهای معمول برای حمله به «فلانطلبها» استفاده کند. برگردیم به «مغالطۀ ناسیونالیسم»: میهندوستی نیز مانند مفهوم آزادی اساساً مفهوم مثبتی است و اصلاً فضیلت شمرده میشود. پس اول باید برچسبی به شما زد تا بعد بتوان این بار مثبت را از شما گرفت، بعد میتوان شروع کرد به حمله.
اما نه! «میهندوستی» هیچ ربطی به «ناسیونالیسم» ندارد! حتی همپوشانی ندارد! اصلاً این دو، دو چیز ماهیتاً متفاوتند! بگذارید توضیح دهم:
میهندوستی «احساس» است، اما ناسیونالیسم «روش» است. یعنی اینها حتی در یک «دسته» یا «مقوله» هم جای ندارند. مثلاً «انساندوستی»، «طبیعتدوستی»، «بیگانهستیزی» و مانند آن را از یک «زمره» یا از یک «دسته» و «مقوله» است. از دیگر سو، «ناسیونالیسم»، «لیبرالیسم»، «سوسیالیسم»، «فاشیسم» و مانند آن نیز در یک مقولۀ دیگر قرار دارد. ماشین، کامیون، قطار، هواپیما، موتور، کشتی و… همگی در یک مقوله جای دارد: همگی «وسیلۀ نقلیه» است؛ اما «ویلا» جزء این مقوله نیست؛ جزء این دسته نیست. اگر کسی کامیون را با کشتی مقایسه کند، دو چیز از یک مقوله را با هم مقایسه کرده، اما اگر کسی کشتی را با ویلا مقایسه کند… خب بعید است چنین کند، زیرا میداند دیگران به عقل او شک میکنند.
«میهندوستی» و «ناسیونالیسم» نیز دقیقاً همینقدر از همدیگر جدا هستند (مثل کشتی و ویلا). به همین دلیل میگویم در اینجا «خِلط مقولاتی» رخ داده است که یکی از بارزترین ایرادهای منطقی و مغالطهای فاحش است. میهندوستی ویژگی خاصِ هیچ جریان و حزب سیاسی نیست؛ همۀ جریانهای سیاسی میتوانند «میهندوست» هم باشند. یک فرد محافظهکار، لیبرال، ناسیونالیست، سوسیالیست ــ و حتی کمونیستِ مستقل ــ همگی میتوانند در عین حال «میهندوست» هم باشند. ایسمهای سیاسی در واقع «روشهای ادارۀ یک واحد سیاسی» است. از دیگر سو، نقدی هم که نسبت به «ناسیونالیستها» میتوان داشت این است که برخی از آنها نیز دست به این مغالطه میبرند و خود را تجلی میهندوستی میدانند و همۀ جریانهای غیرناسیونالیست را میهنستیز معرفی میکنند. در حالی که ممکن است کسی لیبرالیست باشد، اما بیشتر از ناسیونالیستها عاشق میهنش باشد. مسئله این است که روشهای یک لیبرال برای عشق ورزیدن به میهنش با روشهای یک ناسیونالیست فرق دارد. میهنپرستی در همۀ جریانها میتواند ظهور کند (همانطور که ممکن است ظهور نکند؛ چنانکه حقیقتاً در جریان چپ شخصیتهایی بودهاند که «رفقا و متحدان ایدئولوژیک بینالمللی خود» را بر میهنشان اولویت میدادند).
این قضیه دربارۀ دوگانۀ «سکولار و دیندار» هم صادق است. سکولارها نمیتوانند «میهندوستی» را خاص خود بدانند.
ایران همیشه پر از دیندارانی بوده که «میهن»شان را دوست داشتهاند و برای میهن جانفشانی میکردهاند. در میان شخصیتهای روحانی نیز میهندوستان بزرگی را میتوان یافت. برای مثال، سیدحسن مدرس یکی از همان میهندوستان است. اصلاً آن جملۀ معروفِ «سیاست ما عین دیانت ماست» معنایی کاملاً «مهیندوستانه» (حتی «ناسیونالیستی) دارد. منظور مدرس این است که ما همانقدر که روی دین تعصب داریم، روی ملیتمان هم تعصب داریم. نمیخواهم در این نوشته به این جملۀ مدرس بپردازم (باشد برای پستی دیگر)، اما مدرس میگوید اگر کسی وارد خاک ما شود ما او را میکشیم، بعد میرویم ببینیم آیا او ختنه شده است یا نه. یعنی کاری نداریم مسلمان است یا نه، متجاوز را میکشیم! توجه بفرمایید که در ایرانِ عصر جدید، عرقِ دینی قویتر از عرق ملی بود. مدرس برای ترغیب مردم و دولتمردان به میهندوستی به آنها یادآوری میکند «میهن»شان را مانند «دین»شان دوست بدارند.
بگذارید مثال بزرگتری بزنم. آقای بروجردی، مرجع بزرگ شیعیان ایران، در ماجرای بیرون راندن نیروهای ارتش سرخ و بازگرداندن آذربایجان بخش مهمی از نقشۀ احمد قوام را اجرا کرد. احمد قوام به روسها گفته بود نفت شمال را به آنها میدهد، اما این را باید مجلس تصویب کند. همزمان مسئله را برای آقای بروجردی شرح داد و ایشان فتوا دادند و به همۀ شهرها تلگراف زدند تا وقتی روسها در ایرانند شرکت در انتخابات حرام است. بنبستی برای روسها پدید آمد و آذربایجان را تخلیه کردند. چه نامی مگر «میهندوستی» بر این مشارکت آقای بروجردی میتوان گذاشت؟
پس میهندوستی چیزی جدا از «روشهای سیاسی» است؛ از جمله «ناسیونالیسم». نمیتوان هر کسی را که به میهنش عشق میورزد «ناسیونالیست» نامید و اگر کسی چنین میکند، مغالطه میکند تا سپس او را متهم کند به «تعصب ناسیونالیستی» که انواعی دارد: ناسیونالیسم قومی، شووینیسم و فاشیسم. و اینچنین است که یک فرد به صِرف میهندوستی و نگرانی برای میهنش متهم میشود به «فاشیست» بودن! برچسبی ناروا و غیرمنصفانه. یعنی در حالی که باید قدردان چنین شهروندی بود که دیگرخواه و میهندوست است، متهم میشود به دیگرستیزی و ستمگری. و از این مهمتر، این روش بهترین کار برای شنیده نشدن صداست. بدتر اینکه این پروپاگاندا را تا حدی پیش میبرند که شما از بردن نام ایران شرمسار شوید. تا جایی که مجبور باشید حرفی از ایراندوستی نزنید.
اما در مقابل، اقلیتهای زبانی و قومی نیز به همین نسبت میتوانند ایراندوست باشند. هیچ تداخل و تضادی میان ایراندوستی و قومدوستی وجود ندارد. یک ترفند دیگر این است که میکوشند میان «ایراندوستی» و «قومدوستی» تضادی ساختگی ایجاد کنند و وانمود کنند شرط دوست داشتن قومیت، زبان و فرهنگ خود، نفرت از ایران و زبان فارسی است. اصلاً هموطن کُرد باید شیفتۀ فرهنگ کُردیاش باشد؛ باید مراقب زبان مادریاش باشد؛ باید به کرد بودنش افتخار کند. کسی حق ندارد فرهنگ او را از دستش درآورد. میهندوستی و قومیتدوستی در تضاد با هم نیست؛ کاملاً در امتداد هم است. هموطن ترک (یا هر عنوانی که ترجیح میدهید: آذری، ترکتبار، ترکزبان؛ با هر عنوانی ارادت ما به ایشان ثابت است) حق نه، اصلاً وظیفه دارد فرهنگ و زبانش را دوست بدارد. حق نه، وظیفه دارد شهرش، خیابانهایش، خاطرههای قومیاش، کوهستانش، رودهایش، درختانش، مفاخرش، شعرهایش، رقصها و سنتهایش را دوست بدارد و اصلاً وظیفه دارد پاسدار آنها باشد. کوتاه باد دستی که بخواهد این داشتههای معنوی هویتساز را از او سلب کند! و اصلاً این عناصر مگر سلبشدنی است؟
هیچکدام از اینها نه مانع ایراندوستی است و نه با ایراندوستی منافاتی دارد. اصلاً مکمل همدیگر است. منِ فارسزبان نمیتوانم از میراث عربهای ایران محافظت کنم، زیرا بلد نیستم. این «وظیفۀ» آنهاست که از آن حفاظت کنند. هموطن ترک، ترکمن، لر، بلوچ، عرب و کُرد، باید از تمام داشتههای فرهنگیـزبانیـقومیاش محافظت کند، زیرا آنها داشتههای فرهنگی میهن من نیز هست، گرچه من از محافظت از آنها عاجزم. ولی این عناصر به من نیز متعلق است.
اما با چه «روشی»؟ با چه روشی میتوان همۀ اینها را با هم داشت، از آنها محافظت کرد و از این همزیستی در کنار هم لذت برد، بیهیچ سایشی؟ راهحل از نظر من همان چیزی است که همیشه طرفدارش بودم: «لیبرالیزاسیون» ــ لیبرالسازی! با لیبرالیزاسیون اساساً کیکِ قدرت کوچک میشود و دیگر بر زندگی هیچکس سایه نمیاندازد و هیچکس احساس نفستنگی نمیکند. همانطور که معتقدم به جای دعوا سر فُرم حاکمیت، باید خود حاکمیت را کوچک کرد (همان لیبرالیزاسیون که پیشتر در پستی شرح دادهام). در پست دیگری شرح خواهم داد که در اینجا این لیبرالیزاسیون در این بافتار ملیـقومی به چه معناست و چه فرقی با فدرالیسم دارد.
بازنشر از صفحه اینستاگرام تاریخ اندیشی
برگرفته از کافه لیبرال