محسن کردی
رستگاری در شاوشنک (انگلیسی: The Shawshank Redemption ) فیلمی آمریکایی در ژانر درام به نویسندگی و کارگردانی فرانک دارابونت و بر پایهٔ رمان کوتاه ریتا هیورث و رستگاری در شاوشنک (۱۹۸۲) نوشتهٔ استیون کینگ است که در سال ۱۹۹۴ منتشر شد. گفته میشود که این فیلم بهترین فیلم تاریخ هالیوود خوانده شده. که البته به لحاظ محتوا و پیام آن است تا ماجرای آن.
خیلی مختصر زندان شاوشنک در آمریکاست و توسط یک رئیس زندان بسیار «متدین» اداره میشود. در پایان مشخص میشود که این فرد متدین همچنان متدین است اما بهره کشی از زندانیان را حق خود میداند و حاضر است بخاطرش آدم بی گناه را بکشد چه رسد به ظلم به زندانیان. اما پیام اصلی فیلم از نگاه من در موضوع «بخشش بقیه محکومیت زندانیان است» و هیات داورانی که هر ده سال یک بار به وضعیت زندانی و رفتار او نگاه می کنند و رای میدهند که آیا این زندانی متنبه شده است و میتواند فرد مفیدی برای جامعه اش باشد یا همچنان خطرناک است یا نادم نشده و یا به عمق زشتی کار خودش پی نبرده پس باید همچنان در زندان بماند.
بازیگران اصلی فیلم تیم رابینز سفید پوست و مورگان فریمن سیاهپوست هستند. تیم رابینز شخصیت اصلی داستان فیلم (اندی) را پیش میبرد اما وجدان فیلم و پیام نزد شخصیت الیس بوید رد (مورگان فریمن) است. الیس هر ده سال یک بار در مجموع سه بار در طی سی سال مقابل هیات بخشش قرار گرفته و هربار تقاضای بخشیده شدنش رد شده است . در یک صحنه تکان دهنده الیس برای بار چهارم (پس از تحمل 40 سال زندان- چقدر به 44 سال ما ایرانیان نزدیک است) مقابل هیات بخشش قرار میگیرد. از او سوال میشود که آیا نادم است و به زشتی کاری که انجام داده پی برده است؟ آیا میتواند فرد مفیدی برای جامعه باشد که لیاقت آزادی را داشته باشد؟ در سه باری که قبلا الیس مقابل این سوال قرار گرفته بود پاسخش مثبت بود و به تشریح این امر میپراخت که چطور متنبه شده و چرا میتواند برای جامعه مفید واقع شود که البته ... هربار تشخیص هیات بخشش این بوده که او درس لازم را نگرفته است. این بار اما پس از 40 سال پاسخی که الیس میدهد فکر میکنم برای بسیاری از ما ایرانیان، پادشاهیخواهان، بخصوص مجاهدین و چپ ها و جمهوریخواهانی که همانقدر که دشمن رژیم آخوندی هستند بیشترش را دشمن پهلوی ها هستند پند آموز باشد. پند آموز که شاید باعث شود که نگاه تازه ای به خودمان داشته باشیم. الیس در پاسخ سوال هیات بخشش -نقل از حافظه- میگوید: من هنگام ارتکاب قتل بیست سال داشتم و در این 40 سال نشده که حتا یک روز از خواب بیدار شوم و به یاد آنروز که این قتل را انجام دادم نیافتم و خود را بابت آن بلاهت و ساده لوحی ملامت نکنم. اما واقعیت این است که سالهاست که دیگر آن جوان بیست ساله نیستم و اصلا او را نمی شناسم. آن جوان بیست ساله ای که نه مسئولیت سرش میشد، نه سر به راه بود و نه تعهدی نسبت به جامعه اش حس میکرد و بسیار شرور و اصلا چیزی از زندگی نمی فهمید. اگر شما روی سخن تان با آن جوان خام و بی تجربه بیست ساله است.. نه.. من آن جوان نیستم و نمیدانم کیست. این که جلوی شما ایستاده فرد دیگریست که به دنیا و جهان به چشم یک مرد با تجربه 60 ساله نگاه می کند. من بخش مهم و مفید عمرم را در زندان گذرانده ام و راستش را بخواهید دیگر آزادی برایم مهم نیست و چیزی برای من ندارد. شما امروز چه رایی بدهید آزاد شوم یا در زندان بمانم برای من تفاوتی نمی کند». این که رای هیات داوران چیست و داستان به کجا میانجامد را برای تان نمی گویم تا اگر ندیده اید هم مزه فیلم برای تان از بین نرود و هم تشویق شوید که این فیلم را ببینید.
من در اینجا سلطنت طلبان افراطی و غیر افراطی را کنار میگذارم. آنها در نهایت رژیم محمدرضاشاه را میخواهند که من فکر نمی کنم که حتا مجاهدین را هم اگر به ماشین زمان بگذارید و به سال 57 برگردانید حاضر باشند بر علیه محمدرضاشاه قیام کنند چه رسد به دیگران. اهل منطق هم نیستند. اما روی سخنم با «چپ افراطی»، سوسیالیست ها و مصدقی ها و جمهوریخواهانی است که نظام پادشاهی را یا نظام اقتصادی لیبرال را فاجعه می دانند. اینها همینطوری ضد پهلوی نشدند. دستکم دوتا کتاب و جزوه و طی سالها مقالاتی را خوانده اند و ظاهرا باید اهل منطق باشند. بخشی از آنها پس از آنکه از اتحاد شوری به غرب گریختند سالهاست که در مقابل «هیات داوران بخشش وجدان شان» رای خود را داده اند. بیست سال اول نشان دادند که هنوز شایستگی و لیاقت آن بخشش و گذار از اتحاد شوروی به دنیای آزاد را نداشتند چرا که همچنان بر همان طبل جزم اندیشی سابق می کوبیدند. درست مثل سومالیایی ها و سوری هایی که از رژیم های شان گریخته اند و در غرب آزاد پناه گرفته اند و همچنان همان ارزشهایی را تبلیغ می کنند که آنها را در کشور خودشان به خاک سیاه نشانده است. اما فقط فروپاشی اتحاد شوروی بود که اینها را از خواب زامبی وار بیدار کرد. بقیه اش.. یعنی دشمنی شان با پهلوی ها بر میگردد به این که «در شاوشنک به رستگاری نرسیدند». اگر به رستگاری میرسیدند نباید زندگی در نظام پادشاهی را یک جهنم جلوه میدادند که باید به هر قیمتی جلوی آن ایستاد. آن یکی میشود محسن چریک و دیگری امروز از لج رضاپهلوی اسب گاری خاتمی و مهاجرانی میشود. دیگری از پرویز ثابتی شکایت می کند و دیگری سنگ مصدق سلطنت طلب را به سینه میزند. این یعنی جای دعا را گم کردن و نفهمیدن این که کجا ایستاده است. او باید با نگاه به اولویت های ایدئولوژیک و نگاه به جهانش راهش را انتخاب کند.
آقای محققی عزیز.. اینها خوب میدانند که اتحاد اپوزیسیون به نفع ملت ایران است و سقوط رژیم را تسریع می بخشد. اما بیاید مثل ماکیاول به سیاست بصورت امری مجرد و به دور از مهر و کین ها نگاه کنیم تا واقعیات را ببینیم.
تلویزیون منوتو چند سال قبل سری برنامه های «بفرمایید شام» را پخش کرد که برخی صحنه ها آنقدر شنیع و زشت و بی کلاس بود که شکایت مردم در آمده بود که چرا این بی آبرویی ها و آبروریزی ها را در تلویزیون نشان میدهید این تصویر زشتی از مردم ایران بدست میدهد. پاسخ جوانی که تهیه کنندگی برنامه را به عهده داشت را آویز گوشم کردم (راستی.. این برنامه دکترهلاکویی و برنامه ها و فیلم ها و پند و نصیحت ها در فضای مجازی و اینستاگرام و غیره از نظر ایرانیان برای دیگران است نه برای خودشان. خوب است که از این برنامه ها پند بگیریم و در زندگی مان هم بکار ببریم و فقط به شر کردن و گرفتن ژست باکلاس بودن و روشنفکر بودن بسنده نکنیم). باری.. آن جوان در پاسخ به معترضینی که میگفتند این برنامه ها ابروی ما ایرانیان را میبرد گفت: چرا واقعیت جامعه مان را پنهان کنیم؟ ما این هستیم و اگر این صحنه ها زشت است تقصیر آینه نیست بلکه باید پند بگیریم و تلاش کنیم خود و رفتارمان را عوض کنیم». آن جوان راست می گفت. این اخلاق بخش بزرگی از ایرانیان است که نمیتوان نادیده گرفت. دقیقا شبیه همان ها که بخاطر رونالدو آن آبروریزی ها را نزد جهانیان کردند و تتمه آبروی مان هم رفت.
حال آقای محققی عزیز، آن چپ سابق، «رفقا» همچنان شرم حضور دارند. مثل زنان سومالی از اسلامگرایان و اسلام گریخته اند و به غرب آمده اند اما لباس همان است که بود. رفقای سابق هنوز رستگار نشده اند و یکدیگر را در کنفرانس هایشان «رفیق» صدا میزنند. اصرار شما بر این که جمعی شبیه برلین بسیار موثر تر از این تفرقه است را اینها نیک میدانند و اصرار شما بی فایده است. لذا با در نظر گرفتن این واقعیت که ما ایرانی ها با هم متحد نمیشویم حتا اگر هدف از این اتحاد گرفتن طلب مان از نفر سومی باشد لازم است که ما نگاه مان به سیاست و اپوزیسیون تغییر دهیم و «به روز» کنیم. یعنی برای ایرانی تلاش کنیم که اپوزیسیونش چشم دیدن یکدیگر را ندارند. از متحد کردن شان بپرهیزیم که بی حاصل و آب در هاون کوبیدن است. از ماکیاول بپرسیم که چگونه میتوانیم بدون اتحاد نیروها و با توجه به تمامی مشکلاتی که در ایران ما فراهم است موفق شویم از این رژیم رها شویم و به ایرانی برسیم که بتوان در آن زندگی کرد؟
برگرفته از ایران گلوبال