بابک مینا
سخن گفتن از «ملیگرایی ایرانی» مشکل است چون با پدیدهای مواجهیم که حدود و ثغورش چندان مشخص نیست و هر کسی از ظن خویش یارش میشود. برای سهولت بحث میتوانیم بگوییم نسخههای مختلفی از ملیگرایی ایرانی وجود دارد. توجه من در این نوشته به آن نسخهای است که خود را سکولار میشمارد و تأکیدی فراوان بر هویت باستانی ایران دارد و در برابر فرهنگ عربی-سامی خود را تعریف میکند. این نوع ملیگرایی به نظر من نسخه مهمی است و در سالهای اخیر مهمتر هم شده است. هم در میان نخبگان رواج دارد و هم در میان بخش بزرگی از مردم. در این نوشته هر جا عبارت ملیگرایی ایرانی آمده است منظور این نسخه از ملیگرایی است.
به نظر من پارادوکسی اساسی در ملیگرایی ایرانی وجود دارد که هم در نظریه و هم در سیاست واقعی مداوماً گریبانش را میگیرد. به طور خلاصه این پاردوکس چنین است: این نوع ملیگرایی ادعا میکند ایران حقیقی را کشف کرده و از آن دفاع میکند، اما در عمل استراتژی هویتی را به گونهای تعریف کرده که موجب بیگانگی با بخش عمده میراث ملی ایران میشود. در حقیقت ایرانی خیالی جانشین ایران واقعی و تاریخی میشود. این برای گفتمانی ملیگرا بسیار ناگوار است که موجب بیگانگی با بخش بزرگی از میراث ملی شود. پیامد سیاسی این پاردوکس این است که این نوع ملیگرایی در نبرد با حریفان خود به شدت آسیبپذیر میشود، چرا که به راحتی میتوان با حمله به این تناقض خُردکننده، آن را شکست داد. به نظر من یکی از نقاط ضعف گفتمانی حکومت پهلوی همین بود و این روزها مجدداً چنین گفتاری حتی رادیکالتر از گذشته سربرآورده است.
ملیگرایی ایرانی به درستی بر هویت باستانی ایران تأکید میکند. پایه هویت ملی ما در دوران هخامنشیان و خصوصاً ساسانیان تکوین یافت. در این شکی نیست و در برابر اسلامگرایانی که میخواهند این نکته را حذف یا کمرنگ کنند باید با قوت ایستاد. شاید بتوان گفت نقطه قوت ملیگرایی ایرانی این است که هویت باستانی ایران را مدام به یاد همگان میآورد و نقطه ضعف اسلامگرایان انکار این حلقه مهم از سلسله هویتی ایران است. رجوع به تاریخ واقعی بی برو برگرد نگاه ملیگرایان را تأیید میکند. اما مشکل از آنجا شروع میشود که ملیگرایان به قرون میانه میرسند، سدههایی که در آن به تدریج دین اسلام سیطره یافت. همنیجا باید تفکیک کنم میان «دین اسلام» و «فرهنگ اسلامیمآب» که لزوماً یک چیز نیستند. بخش عمده ادبیات فارسی در بستری اسلامیمآب پرورده شد ولی این به آن معنا نیست که تک تک شاعران و نویسندگان فارسیزبان به دین اسلام ایمانی سفت و سخت داشتند و یا آثارشان را بر اساس اصول دین اسلام نگاشتهاند. بستر فرهنگی این دوران اسلامی است و زبان عربی به عنوان برادر بزرگتر زبان فارسی تاثیری گسترده بر روی آن دارد. در این دوران اسطورههای سامی وارد فرهنگ ما میشوند و در ادبیات و نگارگری و معماری ایرانی جذب میشوند. اینها همه در کنار عناصری است که از دوران پیشااسلامی ادامه یافته و اینک در مختصات دوران جدید دوباره پرورده میشود و همچنین در کنار عناصری است که از فرهنگهای دیگر به تمدن ایرانی سرازیر میشوند، از جمله عناصر یونانی و مسیحی. نکته مهم این است که در این دوران رابطه ما با دوران باستان نیز از طریق متونی امکانپذیر بود که در دوران اسلامیمآبی نوشته شدند. قرن نوزدهم شاید نقطه پایان قرنها سیطره فرهنگ اسلامیمآب بر تمدن ایرانی است. به تدریج عصری جدید آغاز میشود که مهمترین مشخصهاش مواجهه ایرانیان با تمدن جدید غربی است.
ملیگرایی ایرانی در عصر حاضر برای مقابله با اسلام برداشتی ایدئولوژیک از هویت باستانی را در برابر اسلام قرار داد و «ایران» شد هر آنچه که اسلامی و عربی نیست. استراتژی ملیگرایی در برابر اسلام، «بیگانهسازی» عناصر عربی-سامی-اسلامی فرهنگ ایرانی بود. این استراتژی درست عکس چیزی بود که به طور سنتی پدران ما در برابر هجومِ فرهنگ سامی-عربی انجام میدادند، یعنی «درونی کردن» و تفسیر دوباره کردن آن عناصر و تطبیقشان با فرهنگ ایرانی. همین استراتژی بود که به قول هانری کربن «اسلام ایرانی» را متولد کرد. ملیگرایی ایران به این استراتژی خاتمه داد و استراتژی جدیدی جایگزین آن کرد که همان بیگانهسازیِ عناصر عربی- سامی-اسلامی در فرهنگ ایرانی است. در عصر جدید استراتژی سومی نیز به تدریج خصوصاً در میان متفکران مدرن ایران شکل گرفت که نقادیِ سنتِ اسلامی بود. ملیگرایی ایرانی نه استراتژی سنتی «درونی کردن و تطبیق دادن» را اتخاذ کرد، و نه استراتژی مدرن «نقادیِ سنتِ اسلامی» را، بلکه یکسره با بیگانه خواندن عناصر عربی-سامی-اسلامی سعی در زدودن تدریجی آنها داشت. اتخاد چنین استراتژیای در عمل منجر به این میشود که یک نفر ملیگرای معمولی ایرانی تصور میکند بخش بزرگی از فرهنگ و رسوم ایرانی، از ادبیات عرفانی و مساجد و نگارگری و هنر تذهیب قرآن گرفته تا مراسم عاشورا و ماه رمضان و عید فطر همگی عناصری بیگانه با ایران است. ملیگرایی ایرانی در نسخههای رادیکالتر خود میپندارد جمهوری اسلامی و آخوند هم پدیدههایی صرفاً «عربی» هستند و بیگانه با ایران. بر همین اساس انقلاب ۵۷ حمله دوباره اعراب به ایران نام میگیرد. اسلام چه به عنوان دین و چه به عنوان بستر فرهنگی، بیگانه تلقی میشود. نتیجه این نگاه این است که نه تنها بخش عمده میراث ملی ایران بیگانه تلقی میشود، بلکه بخش مهمی از فرهنگ، ارزشها و آداب و رسوم روزمره مردم نیز بیگانهسازی میشود. یک ملیگرای افراطی ایرانی دیر یا زود به این نتیجه خواهد رسید که در کشوری خارجی ساکن است و باید آن را ترک کند! ملیگرایی ایرانی با بیگانهسازی جنبههای مهمی از میراث ملی ایرانی در واقع جایگاه خویش را تضعیف میکند و ادعای حفظ و نمایندگی این میراث را به رقبایش واگذار میکند. این برای گفتمانی ملیگرا فاجعهای تمام است که ادعای حفاظت از میراث ملی را به رقبا واگذارد. در واقع این نسخه از ملیگرایی در درازمدت خود را نسبت به ایران بیگانه میکند و حس بیگانگی نسبت به کشور موجب وازدگی و شکستخویی میشود.
ایران بزرگتر و فراگیرتر از اسلام و فرهنگ اسلامیمآب است، اما بیگمان عناصر عربی-سامی-اسلامی بخشی از فرهنگ و تاریخ ایران را تشکیل میدهند. بیگانهسازی این عناصر نه تنها مشکل دین در ایران را حل نخواهد، که باعث خواهد شد ملیگرایی ایرانی پیروانی تولید کند که با نیمی از میراث ملیشان بیگانهاند. در برابر بیگانهسازی باید از درونیسازی و نقادیِ سنتِ اسلامی دفاع کرد. اولی سنت پدران ماست و دومی حاصل فرهنگ انتقادی مدرن. نقدِ سنتِ اسلامی، بیگانهسازی آن نیست، نقد، درگیر شدن از درون است. درونی کردن نیز صرفاً «پذیرش» نیست، بلکه دوباره تفسیر کردن و از آنِ خود کردن است. هر دو این استراتژیها به ما امکان میدهد بر تاریخ خود مسلط باشیم و هویت ملی خویش را مجدداً تعریف کنیم. اما بیگانهسازی عاملیت ما را از ما میگیرد. بازسازی ملیگرایی ایرانی در پرتو این ملاحظات آن را قویتر و فراگیرتر خواهد کرد.
برگرفته از ایران گلوبال