فرامرز حیدریان
نگاهی گذرا به مباحث حادّ و داغ در میان ایرانیان با نحله و گرایشها و دیدگاهها و نظرات ضدّ و نقیض و گاه به شدّت خصمانه و توام با نفرت و کینه توزی به حول و حوش مُعضل «هنر کشورداری» اثبات میکند که طرفین درگیر مباحث عاجل در خصوص ایده و موضوع بحث، اصلا تمرکز فکری و اساسی و راهگشاینده نمیکنند؛ بویژه از تشریح و توضیح و بازشکافی مغزه ایده حکومت و همچنین دیدگاه مستدل و مُتّقن در باره اصل کلیدی و بنیانی «هنر کشورداری» بر شالوده واقعیّتهای دم دست و راهکارهای ثمربخش غفلت میکنند یا هیچ آگاهی عمیق ندارند. آنها هنوز که هنوز است بر گیجراهها و سنگلاخهای عقیدتی و ایدئولوژیکی و متابعتی طبق نظریّه های بی ربط با تاریخ و فرهنگ و وضعیّت اقوام ساکن ایران به جنگ و جدالهای لفظی و کتبی مشغولند.
تاسف بار است که بعد از تقریبا چهل و چهار سال سپری شدن از سیطره حکومت فقاهتی بر سرنوشت ایران و مردمش، هنوز طیف تحصیل کردگان و کنشگران ایرانی با تمام ادّعاهای خاصّ خودشان تا جان و نیرو و استعداد و انرژی در بدن دارند، سُرنا را با تمام خیرخواهیهای خود از سر گشادش مینوازند و در شگفتند که چرا هیچ صدا و هنایی از ساز برنمی آید!. به عرصه گفتارهای آکادمیکی قدم نگذاریم و بیاییم خیلی صمیمی و رادمنش از جایی آغاز کنیم که در دسترس و زاویه دید و عقل سلیم انسانها باشد و حساب دو دو تا چهار تا را با انگشتان دست خودمان محاسبه کنیم تا از صحت نتیجه اطمینان حاصل کنیم و به میزان فهم و شعور و عقل خودمان نیز مشکوک نشویم!.
فرض را بر این بگذاریم که پی ریزی و استواری و دوام و کارکرد و ارزشمند بودن طرح و ایده و ساختار فونکسیونالیستی «کشورداری» چیزی بسان خانه سازی باشد که قرار است عمری را در آن زندگی کنیم. وقتی به مهندس ساختمان سازی مراجعه میکنید و از نقشه ایده آلی و آرزویی خودتان با او سخن میگویید و تمام قرار و مدارها را با او میگذارید، شخص مهندس میداند که برای ساختن خانه باید در فکر «پی و شالوده ای مستحکم و صخره ای» بود تا بتوان ستونهای قوی را بر مساحت آن استوار کرد و سپس به ساختن خانه، چه یک طبقه باشد چه دهها طبقه اقدام کرد. هیچ مهندسی به آنچنان حماقت ذاتی مبتلا نیست که بحث در باره رنگ آمیزی و دکوراسیون و وسایل آشپزخانه و کمد لباسها و کاغذ دیواریها و فرشهای منزل و غیره و ذالک را به حیث «پی و شالوده» خانه سازی به حساب آورد و بخواهد از جایی شروع کند که هنوز اصل قضیه، هیچ واقعیّت عینی و ماتریالیستی پیدا نکرده است. چگونه میتوان آشپزخانه ای را در مکانی که هنوز ساخته و آباد نشده است، برپا داشت؟.
دهه هاست که تحصیل کردگان و کنشگران تاق و جفت ایرانی بر سر دکوراسیون منزل به جنگ و جدالهای فرسایشی مشغولند با این توهم احمقانه و به غایت ابلهانه و شدیدا مخرّب که مثلا در باره نوع «حکومت و دولت» در ایران، پس از خلع ید و عزل زمامداران فقاهتی با حرارت و اشتیاق و آب و تاب در حال چک و چانه زدن هستند. چیزی که اصلا به ذهن هیچکس خطور نمیکند، اینست که دقیقا از نیندیشیدن در باره ساختارهای کشورداری بود که طیف اخانید توانستند از خلاء ایجاد شده استفاده کنند و اراده قدرتپرست خود را بر سرنوشت ایران و مردمش حاکم مطلق کنند. «آخوند جاهل و بی شعوری به نام خمینی» که حتّا نمیتوانست یک جمله ساده کودکستانی «بابا آب داد» را بنویسد و بخواند، به نوشتن کتابهایی در باره «حکومت اسلامی/ ولایت فقیه» اقدام کرد؛ امّا سراسر انبوه گفتارهای شفاهی و قلمفرساییهای طیف تحصیل کردگان و کنشگران ایرانی را که زیر و رو کنید، یک کلمه حرف حساب و یک جزوه ساده و پیش پا افتاده در باره معنای «حکومت» پیدا نخواهید کرد. فقط تا بخواهید چیزنویسی و رونویسی و اظهار لحیه های شدیدا آکادمیکی با اقتدا کردن به اساتید دانشگاههای باختر زمینی که سر سوزن نشانه ای از «تفکّر فردی و جستجو و سنجشگری بایسته و راهگشا» در مطالب آنها پیدا نخواهید کرد.
اندیشیدن در باره ایده [=سراندیشه] حکومت/زمامداری/کشورداری/فرمانروایی، شقّ القمر کردن نیست که به ذوالفقار علی ابن ابی طالب مشروط باشد؛ یا به فارغ التّحصیل شدن در آکادمی افلاطون!. مسئله بر سر این است که ما از کلمه «حکومت» چه چیزی میفهمیم و چه برداشتی از آن داریم و هدفمان از وجود آن چیست؟. برای اینکه بتوان در باره چند و چون و ساختار «ایده حکومت» اندیشید، دست کم باید از خود پرسید که من در کجای جهان متولّد شده ام و در چه میهنی میزییم و مردم سرزمینم چه تاریخ و فرهنگی دارند و تا امروز حسب کدام راهکارها و مناسبات در کنار یکدیگر زندگی کرده اند. کیفیّت زندگی و کمیّت جمعیت میهن در طول تاریخ، بحث ثانویست. اندیشیدن در باره «ایده حکومت ایرانی» به معنای پشت پا زدن و نادیده گرفتن تجربیات دیگر ملتها نیست؛ بلکه در گام نخست باید آموخت که من ایرانی به تن خویش، کی هستم و چی هستم و ایده آلم از کشورداری چیست؟. وقتی که من از تاریخ و بُنمایه های فرهنگ مردم سرزمینم، آگاهی مُتّقن و مستدل به دست آورم، آنگاه میتوانم در این خصوص نیز تقلّا کنم که از تجربیات مردم دیگر سرزمینها، آگاهی درخور فراچنگ آورم؛ نه برای اینکه از آنها تقلید و کپیه برداری کنم؛ بلکه به دلیل آنکه از هنر کنشگران و متفکّران و فیلسوفان و معماران کشورداری آنها بیاموزیم که چگونه بر شالوده داشته ها و امکانهای خودمان درب منزل خودمان را جارو کنیم!. اندیشندگان مستقل اندیش و آگاه به تاریخ و فرهنگ مردم ایران، اگر رگ و ریشه «ایده [=سراندیشه] کشورداری» را از زهدان تجربیات تاریخی و فرهنگی و جهاننگری مردم ایران، اخذ نکنند و نتوانند ایده خود را در عبارتهای سلیس و کارساز عبارت بندی کنند، اگر هزاران هزار سال به تجربیات دیگران نیز بخواهند خودشان را آویزان متابعتی کنند، باز زندگی مردم ایران در واقعیّت زیستی همچون فنر به همان مصیبتها و فلاکتهایی میخکوب خواهد ماند و غوطه ور خواهد شد که از گذشته های دور تا همین امروز غوطه ور بوده است.
ایده حکومت ایرانی را نمیتوان با ضرب و زور تعاریف متفکّران و فیلسوفان و معماران کشورداری در اقصاء نقاط دنیا اخذ کرد و با تلقین و تعلیم آن به آفرینش «ایده حکومت ایرانی» که ایده آل و مناسب با جامعه ایرانی باشد، کامیاب شد. امّا میتوان در زایندگی «ایده حکومت ایرانی از بُنمایه های فرهنگی مردم ایران» به کمک ابزارهای مامایی تجربیات ایده حکومت در سرزمینهای دیگر، موفّق شد و راه خود را آفرید. تشخیص ندادن آنچه من به ذات خودم در تاریخ و تجربیات و فرهنگ مردمم هستم، به معنای سرگردان و محکوم و ذلیل و خوار و زار شدن خودم و نسلهای گوناگون در واقعیّت زیستی میهنم خواهد بود. ایده حکومت ایرانی باید از زهدان ایرانی زاییده شد تا رنگ و بوی خودش را داشته باشد و هرگز در تضاد با مردم در جامعیّت وجودی نباشد. هیچ حکومتی در هیچ کجای جهان، عکس برگردان ندارد که بتوان آن را خرید و بر اندام ذهنیّت و رفتار و گفتار مردم خود، آن را خالکوبی کرد تا ایرانیان نیز بسان مثلا مردم «فنلاند، سوئد، سوئیس و امثالهم» با یکدیگر معاشرت داشته باشند.
1-عینک دودی زدن به چشمان در شبهای قیرگون
کسانی که میخواهند در باره چیزی بیندیشند و آن را با چشمان مغز و اندام خود به وضوح ببینند و بشناسند، باید بیاموزند که بدون هیچ واسطه ای برای شناخت آنچه که موضوع پرسشهای فردی و جمعیست با سرسختی و کنجکاوی و تامّلات ریشه ای تلاش کنند تا بتوانند پاسخی مستدل و با محتویات ارزشمند را به پرسشهای فردی و جمعی بدهند و هر لحظه نیز گشوده فکری خود را برای تجدید نظر در دیدگاه و بینش خود حفظ کنند. امّا انسانی که در برابر شاخکهای فهم و شعور و خرد و تجرببات فردی خودش، دیواری قطور همچون دیوار چین را برمی افرازد و از ورود هر چیزی که بی واسطه در پیوند با حواس فردی اش باشد با بلاهت و جهالت و حماقت حقّ به جانبی ممانعت کند، خود به خود پیداست که هر آنچه را در باره موضوع پرسش فردی یا جمعی بر زبان براند، حرف مفت و بی مغز و مایه ای است که ساخته و پرداخته تخیّلات و تلقینات و اعتقادات شخصی اش است و هیچگونه سنخیّت و نشانه ای از موضوع پرسش ندارد.
دهه هاست کسانی که از «یکپارچگی» ایران سخن میگویند و بحث میکنند و کنفرانس میدهند و جلسه و مباحثه و نظرخواهی راه میاندازند، یک بار در این زمینه نیندیشده اند و از خود نپرسیده اند که «یکپارچگی» یعنی چه و ضامن و تامین کننده یکپارچگی کیست یا چه کسانی هستند؟. تامّلاتی عمیق و ظریف در تاریخ گذشته ایران از عصر امپراطوری هخامنشیان تا عصر ولایت مطلقه فقیه اثبات میکند که «مرکزیّت قدرت در چنگال حاکمان وقت»، هیچگاه نتوانسته است یکپارچگی ایران و همبستگی قومها را محفوظ و نگاهبانی کند؛ زیرا یکپارچگی که ناشی از کاربست خشونت و اجبار و تحمیل و محرومیّت حقوق انسانی دیگر اقوام باشد، ایجادگر شکافهای عمیق در مناسبات و پیوندهای مردم میهن را به دنبال خواهد داشت به جای آنکه همبستگی آگاهانه و توام با مسئولیّت آنها را در کنار یکدیگر ترغیب و تشویق و تضمین کند. ضامن یکپارچگی ایران، اقوام ترک و کرد و بلوچ و لُر و گیلک و مازندرانی و فارس و عرب و یهود و آشوری و ارمنی و امثالهم هستند که تمام تار و پود میهن را از اعصار اسطوره ای تا عصر اینترنت و هوش مصنوعی پی ریخته اند و شیرازه وطن را انسجام و نیرومندانه حفظ کرده اند؛ نه حاکمانی که قدرت را با انواع و اقسام خشن ترین سلاحهای مخرّب و ابزارهای کشتار و خونریزی از دست مردم ربوده اند و با «تمرکز قدرت» بر سرنوشت آنها تا امروز حاکم زورگو و ستمگر و حقّ پایمال کن بوده اند و هنوزم هستند و هیچ مسئولیّتی را در قبال گفتارها و رفتارهای خودشان تقبّل نمیکنند. هیچ حکومتی نمیتواند با کاربست زور و اجبار و غارت حقوق انسانی اقوام ایرانی ادّعا کند که یکپارچگی ایران را میتواند ابدالدّهر تامین و تضمین کند؛ زیرا حکومتها در عمل ثابت کرده اند که ضامن یکپارچگی ایران نیستند. فقط مردم ایران در جامعیّت وجودی هستند که میدانند و میفهمند و در طول تاریخ گذشته تا امروز ثابت کرده اند که یکپارچه اند و تنها حکومتگران نالایق و غاصب و ستمگر و خونریز و غارتگر هستند که خاصم سرسخت یکپارچگی ایرانند.
آنانی که یک بار در تمام عمرشان، نقشه ساده ایران را در مقابل خود نگذاشته اند و در باره ماهیّت اقوام ساکن ایران، تحقیق عمیق از بهر شناخت سازمایه های زندگی و هویّت اقوام میهن گامی برنداشته اند، از ترس اینکه مبادا نور حقیقت عریان کشور ایران در جامعیّت تنوّع اقوام رنگین کمانی اش به چشمانشان بتابد و آنها را به خود آورد، در شب قیرگون حوادث و رویدادهای میهن با زدن عینک دودی بر چشمان فهم و شعور خود به جای شناخت عمیق و تجزیه و تحلیل مستدل وقایع به توضیح و تشریح عقاید شخصی و نیّات و دگمهای فرقه ای خود اصرار و تاکید مبرم میکنند. ایران هر گونه یکپارچگی اش را مدیون ضامنانش است که اقوام متنوّع ایرانی باشند. فراسوی اراده و خواست اقوام یکپارچه خواه ایران با حقوق ذاتی خودشان، هیچ ایران یکپارچه ای وجود ندارد؛ سوای حکومتگران تفرقه افکن و غاصب و زورگو و مستبد و دشمن مردم.
2- فریبایی ظواهر و پسزمینه های تاریک
(...... قبل از اینکه بخواهیم رویدادهای تاریخی را تشریح کنیم، باید در باره کُمپلکس بُغرنجرا و روانشناختی سوائق و غرایز فردی- و جمعی حکومتگران و ارگانهای وابسته به آنها با درایت و ژرفنگری تحقیق کرده باشیم تا بتوان وضعیّتهای برآمده و صف آراسته آنها را از لحاظ کنشهای عصبی و روحی در مقابل مردم ناراضی و حقّ طلب، بررسی و موشکافی کرد و همچنین اقدامهایی را ارزیابی و سنجشگری کرد که آنها جهت سرکوب و واپسرانی تنشهای روانی در حقّ خودشان اجرا میکنند؛ طوری که مُسبّب تحریکات کلیدی و راهبردی در کنشها و واکنشهای فردی و جمعی علیه مردم معترض میشوند. وقتی که قدرتمداران و ارگانهای وابسته به آنها مصمّم میشوند که علیه الحاد و سرپیچی کردن مردم از اطاعت کور بجنگند تا جان و زندگی مردم را به دلیل تسلیم نشدن در برابر اصول اخلاقیات امریّه ای و شرعیّات اجباری سر به نیست کنند، آنگاه نه تنها میتوانند از هیجانات ناشی از اقدامات سرکوبگرانه، لذّت سرشار شخصی و گروهی را تجربه کنند؛ بلکه همپای با اقدامها و رفتارهای خودشان میتوانند حسابرسیهای سیاسی و اجتماعی را نسبت به دیگران اجرا کنند. در حیص و بیص اقدامهای سرکوبگری است که فعالیتهای غرایز و سوائق و حسیّات و شهوات غلیظ جنسی/سکسی در حالت تداخل و تقابل انرژی زا ادغام میشوند و در شریانهای سیستم توتالیتری و تحکّمی و فعّالین ارگانهای وابسته اش، نقش بسیار نفوذی و کلیدی را برای سرکوبگری مردم ایفا میکنند.)
کتاب: حکومت سادیستی؛ جوانب آسیب شناختی- اجتماعی جامعه مُدرن – تالیف: هرمان گلازر
[Der Sadistische Staat, Hermann Glaser (1928 – 2018), Fischer Verlag, Frankfurt am Main, 1985, Seiten: 9/32]
از ظواهر و آرایش اندام و گفتارهای آدمی نمیتوان به عمق و سوراخ سمبه های کاراکتر و روح و مغز و قلب آدمی راه پیدا کرد. دنیای ظواهر، عرصه محسوسات عینی و هویدا هستند که به ندرت آیینه درون انسانها را نمایش میدهند. اینکه چگونه میتوان از پرده ظواهر و آرایشهای آدمی و گفتارها و گمانه زنیها و تردیدها و شکّاکیّتها و احتمالات و فرضیات به حقیقت عریان و بی شیله پیله انسانها روزنه ای پیدا کرد، دانشمندان رشته های مختلف انسان شناسیک تا امروز دهها و چه بسا صدها روش و دانشهای تئوریک را اندیشیده و پروریده و به کار بسته اند، ولی انسان همچنان به حیث موجودی «نادانستنی» به حیات خودش ادامه داده است و هنوز هیچکس نمیتواند ادّعا کند که دیگری را «میداند». تا امروز هر انسانی، انسانهای دیگر را «می شناسد»؛ ولی هیچکس را نمی تواند «بداند».
دانش نداشتن از آدمی میتواند دلیلی مُتّقن برای این باشد که هیچکس «معصوم و مَبرّا از خطا» نیست؛ بلکه تحت شرایط و اوضاع و فرصتهای گوناگون میتواند حسب کشش و نقش و نفوذ و تاثیر سوائق و غرائز انسانی اش، کنشها و واکنشهای متفاوتی را از خود بروز دهد. بحث «نادانستنی بودن» انسان را باید سنگبنای سنجش مناسباتی محسوب کرد که شناخت انسان را در رفتارها و گفتارهایش میتوان آنهم در موقعیّتهای جورواجور و کسب پُست و مقام و وظایف محوّله و غیره و ذالک به محک زد. مردمی که با داشتن «شناخت» از انسانها به این گمان باطل مبتلایند که دیگران را «میدانند» و حسب «دانش داشتن از آنها»، چشم بسته به اقدامهایشان اعتماد کور میکنند، مردمی هستند که تفاوت «شناخت و دانستن» را از یکدیگر نمیدانند؛ ولو عالی ترین مدارج آکادمیکی و تحصیلی را طی کرده باشند. در جهان امروز، هیچ انسانی معصوم نیست؛ زیرا گوهر آدمی به سوائق و غرایزی آمیخته است که ترضیه آنها، رفتار و گفتار انسانها را مشروط میکند. در نتیجه، معصیّت، عارضه ایست که بر انسان در تحت شرایط خاصّ خودش چیره میشود و پیامدهای ناگواری را مستوجب میشود. اعتماد کثیری از ایرانیان به «شناخت انسانها» و انتخاب کورکورانه آنها و بدون هیچگونه مراقبتهای تیزهوشانه و نشاندنشان بر اریکه پست و مقام و قدرت و حتّا پُشتیبانی از آنها باعث شده است که قرنهای قرن، قربانی معصیتهای آنانی بشوند که در «موقعیّتهای مناسب» قرار گرفته اند.
«شناخت انسانها» دقیقا باید هوشیاری و بیداری انسانها را نسبت به یکدیگر تقویت کند تا در فریبی که ناشی از اعتماد متقابل ایجاد میشود، هیچگاه به مصیبت سرخوردگی نفرت آلود در نغلتیم؛ بلکه بیاموزیم انسانها را در هر انتخاب نو و حرکت تازه و اقدام جدید حتما به حیطه «شناخت مشروط» مقیّد و مسئول و محدود کنیم. جامعه ای که افرادش به دنبال «دانستن انسان» باشند، جامعه ایست که در زمینه «شناخت انسانها»، در آرزوی «معصومیّت» است و «گناه انسانها» را افعال ارادی و خواستی و اغراضی و هدفمند و حسابشده فردی و جمعی نمیداند؛ بلکه ناشی از غالب شدن «شیطان رجیم» بر وجود انسانها میداند که عذر عمل و رفتار او پیشاپیش در اعتقادات تلقینی و تحمیلی و سمنت شده آبا و اجدادی توجیه بی مکافات شده است. جامعه ای که حول و حوش مناسبات اجتماعی و کشورداری در انتظار «معصومین»، نذر و نیاز میکند، جامعه ایست که عواقب ترضیه و برآورده شدن «هواجس نفسانی حکومتگران و ارگانهای وابسته به آنها» را تطهیر و تبرئه میکند و رمز و راز بدبختیها و فلاکتها و ذلالتهای خودش را نمیداند و نمیشناسد.
3- جاذبه های نفرت
پُرسمان هول افکنی که کمتر کسانی در باره ریشه یابی دلایل آن اندیشیده و پژوهش کرده اند، مُعضل «جاذبه های نفرت» است. نفرت از کریه ترین چهره هایی بوده و هنوزم است که تاریخ خونبار ایران را در طول هزاره ها در فراز و نشیب حوادث ناگوار و تخریبی و فلاکتبار رقم زده است. استقبال ایرانیان از «ضحّاک در شاهنامه» و پیشوازی میلیونی مردم ایران از «خمینی در رویداد فاجعه 1357»، تراژدی غمبار ملّتی را آشکار میکند که در «نفرت بی حساب و عشق استخوانسوز»، گریز راههای ضربتی و تعجیلی را برای رویارویی با مُعضلات فردی و اجتماعی و حلّ و فصل کردن مسائل زندگی تمییز و تشخیص میدهد؛ یعنی خودفریبی دلهره آوری که تا امروز هیچ مشکلی را که حلّ و برطرف نکرده است؛ بلکه شدّت و دوام فلاکتها و قهقرائیها و ستمها و بیدادگریها و عقده ها و حسرتها و ناکامیابیها را زنگار زده و خاراسنگی دوام داده است.
نفرت از هر دلیل روانی که نشات گیرد و متعاقبش، آدمی را تهییج و تحریک و برآشوبد، در پسزمینه های شکلگیری و بروز وحشت افکن و بسیار زشت و کراهت بارش، به حسادتها و عقده ها و کمبودهای فردی و گروهی و جمعی و عقیدتی و ایدئولوژیکی و مذهبی آغشته است. بذر نفرت از هر خاک و زمینه مستعدی که ریشه بگیرد و دوام آورد، ثمره اش ویرانی و خصومت و توسعه دشمنیها در حقّ یکدیگر است که میتواند نسل اندر نسل دوام آورد و در مناسبات اجتماعی و کشوری کارگذار باشد. جاذبه های نفرت در سیمای کراهت و چندش آورش نیست که رُباینده روح و روان و قلب و مغز انسانهاست؛ بلکه در انرژی افسارگسیخته ای است که سائقه حسادت را تلطیف و ترضیه میکند؛ ولی هرگز خنثا و تحت کنترل در نمیآورد. نفرت در هر زمان و مکان و در لوای هر نام و سخن و رفتاری که آشکار شود، عواقبش ویرانگری و تباهی خواهد بود. انسانهایی که نمیدانند یا نمیخواهند بر سوائق و غرائز خود، فرمانفرما باشند، در مناسبات خانوادگی و اجتماعی، هر لحظه میتوانند از نفرت مُشتعل شوند و خویشتن و اجتماع را در آتش نفرتهای فردی و جمعی بسوزانند. باید از خود پرسید که زمامداران حکومت فقاهتی به دلیل «کمبودها و عقده ها و حقارتهای شخصیّتی» تا چه حدّ و درجه هولناکی در «قعر تاریک حسادتهای فردی» به کمپلکس بیماریهای روانپریشی گرفتار شده اند؛ طوری که بیش از چهل سال آزگار است، آتش نفرتهایشان علیه مردم ایران در جامعیّت وجودی هنوز که هنوز است شعله ور است و تخریبگر جان و زندگی و محیط زیستبوم.
4-قحط الرّجال در دنیای دیجیتالی
(...... باید در این زمینه، آگاه و هوشیار و بیدار باشیم که تحوّلات و تغییرات اساسی از به چرخش افتادن سرپیچیها و طغیانها در برابر مقتدرین ایجاد نخواهند شد؛ بلکه فقط بر شالوده پایداری و امتداد و گستردگی پیکارهاست که پیامدهای نتیجه بخش خواهند داشت. از فروزه ها و روشهای رفتاری شخصیّتهای نیرومند اینست که از کاربست هر نوع خشونتی پرهیز میکنند. ما باید در مقابل حُکّام مُستبد و ارگانهای وابسته به آنها مقاومت کنیم؛ زیرا آزادی را هرگز به هیچکس هدیه نمی دهند. حاکمان سرکوبگر میخواهند سلطه ابدی خود را با غارت آزادیهای فردی و جمعی استمرار ابدی بدهند. امّا هیچ انسان آزادمنشی به طور دلبخواهی با خواست و اراده خودش از «آزادی فردی» رو برنمیگرداند؛ زیرا انسان آزادمنش بر آنست که در جهانی و مناسباتی زندگی کند که کرامت و شرافت و آبرو و حیثیّت انسانی اش، ارج و احترام گزارده شود.)
[Let the Trumpet Sound; A Life of Martin Luther King, Stephen B. Oates (1936 – 2021), Serch Press Ltd, United Kingdom, 1999]
در جوامعی که شخصیّتها را حذف و ترور فیزیکی میکنند یا از واگذاری مقامهایی که لیاقت آنها را دارند، ممانعت میکنند، متعاقبش احزاب و فرقه ها و گروهها و سازمانهایی شکل خواهند گرفت که گرداگرد محور استبدادی مناسبات آهنین و خُشک و درهمتنیده شده اعضاء در عرصه های مختلف اجتماعی فعّال خواهند شد. خطر فاجعه باری را که حذف شخصیتها و رانده شدن آنها از دامنه های کلیدی برای جامعه به همراه میآورد، هیچ سازمان و حزب و گروه استبدادی و متحدّ العقیده نخواهد توانست که عواقب خطرات و دوام خلاء ایجاد شده را که ناشی از فقدان شخصیّتهای مُتعدّد باشد از بین ببرد یا بر آنها چیره شود؛ بلکه دقیقا در شدّت دادن و کانالیزه کردن عواقب خطرات در سمت و سوی اقتدار و تسخیر اهرمهای قدرت به نفع حزب و سازمان و گروه و فرقه خودش، تلاشهای سیستماتیک خواهد کرد.
هر چقدر بر میزان شخصیّتهای مستقل در عرصه های گوناگون اجتماعی افزوده تر باشد، به همان میزان نیز میتوان امکانهای جایگزینی کارگزاران لایق و مُتخصّص و کاردان را تضمین و تامین کرد. فقدان شخصیّتها در طول نیم اخیر در تاریخ ایران معاصر باعث شده است که انواع و اقسام حزبها و سازمانها و گروهها و فرقه ها و گرایشهای مُتعدّد در حول و حوش ایدئولوژی واحد و برنامه ها و کرد و کارهای تبلیغاتی و به شدّت کنترل شده مناسبات درهمتنیده حزبی به بزرگترین موانع بال و پر گرفتن آزادیهای فردی و اجتماعی در ایران مختوم شوند. سازمانها و احزاب و گروهها و فرقه های گسسته از جامعه به دلیل ذهنیّت ایدئولوژیکی و آکبندی و مُتحدّالعقیدتی، مدام در پروسه تحوّلات اجتماعی و کشوری در تضاد و تنش و خصومت با جامعیّت آحادّ جامعه هستند. به همین سبب نیز از یک طرف، تلاش برای پرورش و بالندگی و کارگزاری شخصیّتها و از طرف دیگر، کوشش برای انحلال احزاب و سازمانها و گروهها و فرقه های خودمحور استبدادی و فرقه ای راهیست به سوی آفرینش امکانهای شکوفایی و گسترش و دوام آزادیهای فردی و اجتماعی.
سرزمین ایران در وضعیّت گرداب هلاک کننده فقاهتی به شخصیّتهای متنوّع در عرصه های گوناگون کشورداری محتاج است که مُتخصّص و کاردان و مسئول و خدمتگزار و ایراندوست و ارجگزار کرامت و شرافت مردم بدون هیچ تبعیضی باشند. امّا جامعه ای که در درون و بیرون مرزهایش در هر صد متر مربع، حزبی و سازمانی و فرقه ای و گروهی و نحله ای و امثالهم، با انواع و اقسام امکانهای دنیای دیجیتالی، شبانه روز در ساز و شیپور و دُهل عقاید فرقه ای اش میدمد؛ آنهم با ادّعای حقانیّت تمام و کمال داشتن بر سرنوشت ایران و مردمش، جامعه ایست که هیچگاه رنگ و روی آزادیهای فردی و جمعی را حتّا در خواب و خیالات نیز نخواهد دید.
برگرفته از ایران گلوبال