محسن کردی
خشم و نفرت سوخت شورش را فراهم می کند
آنچه دارد در مقابل چشم مردم ایران میگذرد هر روز به خشم آنها می افزاید حس اشغال کشور توسط بیگانگان است. آخرین فرصت برای حس همبستگی ملی انتخابات سال 88 بود که میتوانست با انتخاب میرحسین موسوی مرهمی بر دل های زخم خورده مردم یک آشتی ملی بین حکومتگران و حکومت شوندگان بوجود آورد و اندک اندک جامعه به سوی آرزوی ملی آزادی های اجتماعی و شاید چند دهه بعد پس از درگذشت هیات حاکمه فعلی، آزادی های سیاسی نیز فراهم آید. اما هیات حاکمه با تشویق و اطمینانی که از جانب وزارت اطلاعات و سپاه دریافت کردند با ساده لوحی تصور کردند که بکارگیری زور و خشونت میتواند مردم ایران را مطیع و رام کند و آنها را نه تنها وادار به اطاعت از قدرتمداران بلکه وادار به پذیرش نوع زندگی مورد نظر آنها یعنی اجرای قوانین سفت و سخت اسلامی چه بیرون از خانه و چه درون خانه بکند.
اینها همه خشم مردم را از دیرباز برانگیخته است. اولین موردی که خشم عمومی را برانگیخت خلف قول و وعده خمینی بود که وعده آزادی داد اما آزادی ها را گرفت و آنچنان کرد که مردم آرزوی دوران پهلوی را کردند. آنچه قضیه را بسیار مضحک بود نبود اعتقاد قلبی به این قوانین و اخلاقیات اسلامی در میان خود حکومتگران و عوامل شان بود که در امور مالی و اقتصادی و اخلاقی یکی از دیگری فاسد تر و وقیح تر و کثیف تر بودند و هستند. و این برای ایرانی بسیار گران و سنگین است که حاکمانی چنین فاسد و بی اخلاق و وقیحانه چشم در چشم مردم بدوزند و مردم را وادار به عمل به اخلاقیاتی کنند که خود به آنها پایبند نیستند. از جفتگیری باجناق ها گرفته تا اسلحه کشیدن بر روی مردم و کشتن و غارت ثروت کشور و و و .. همه و همه در کنار تبلیغات اخلاق مداری که وقیحانه از بلندگوهای رژیم پخش میشود هر روز به خشم مردم می افزاید. پارادایم آویزان کردن هر آخوند از درختان خیابان پهلوی که سالهای اول انقلاب خیلی ساده انگارانه مینمود امروز تبدیل به یک آرزوی جمعی شده است. از چند سال پیش که در پی هر حرکت اعتراضی حمله به آخوند و حوزه های علمیه شدت گرفته و نیز عمامه پرانی ها هرچه بیشتر این آرزوی ملی را .. یعنی کشتار آخوند و بسیجی و پاسدار را در دل مردم هرچه بیشتر شعله ور تر می کند. این که میگویم «آرزوی ملی» بی دلیل نیست. هنگامی که نفرت از آخوند و پاسدار در این ابعاد در میان مردم دیده میشود نیازی به تحقیق میدانی و آمارگیری نیست که چه تعداد از مردم ایران خواستار کشتار آخوند و پاسدار و بسیجی و حزب الهی هستند و آرزوی مرگ و تکه تکه شدن آنها را دارند و این معنایی بجز «آرزوی ملی کشتار آخوند و پاسدار» نمیدهد. این را هرکس نداند خود حاکمان و بازوی خشن آنها یعنی سپاه و وزارت اطلاعات نیک میدانند. این که ما اهل سیاست و مصلحان چنین خشونتی را توصیه نمی کنیم و مردم را هشدار میدهیم که خشونت و کشتار راه درستی نیست معنی اش این نیست که مردم ایران به حرف ما گوش کنند و آرزوی کشتار آخوند و پاسدار را از سر بدر کنند. آیا 22 بهمن و روزهای بعد از آن بخاطرتان هست؟ دیدید مردم با آجان های شهربانی و هرکس که تصور میرفت در خدمت رژیم پیشین بوده چه کردند؟ بخاطرتان هست که چگونه تر و خشک باهم سوخت؟ یادتان هست بی دلیل و با دلیل در خیابان مردم یکی را گیر می آوردند و با کارد به جانش می افتادند؟ تازه این در شرایطی بود که همه کسانی که بدست مردم کشته شدند جرمی مرتکب نشده بودند و کسانی بودند که تا دیروز با همان مردم مراوده و رفت و آمد خانوادگی و سلام و علیک داشتند و کینه ای 44 ساله از آنها بدل نداشتند و 44 سال به رژ لب و اندازه مانتو و آرایش و ماهواره از بام افکندن و «این خانم کی هستن» و بوییدن دهان و شلاق و خراب کردن خانه با بلدوزر بر سر مردم و با وانت از روی جوانهای مردم رد شدن و زدن ساچمه به چشم و اعدام و دست شکستن و هزاران نابکاری دیگررا از آنها ندیده بودند و خشمی 44 ساله در دلها انباشته نشده بود. بسیار ساده لوحی است اگر تصور کنیم که در یک شورش جمعی و بدنبالش سقوط رژیم آخوندی در ایران با توجه به خشمی 44 ساله جوی خون در ایران براه نیافتد. این برای من یکی مثل روز روشن است که جوی خون براه خواهد افتاد. آنچه امروز کفر مردم را در می آورد که آنها را وادار به خشونت افسارگسیخته میکند خشم از این است:
تغییر بافت جمعیتی کشور
: فراری دادن میلیونها ایرانی و جایگزین کردن آنها با تازه واردینی از کشورهای دیگر و اعطای تابعیت به آنها برای تامین نیروی سرکوب. تشکیل یک طبقه فرادست سازمان یافته متشکل از یک ولی فقیه (یا در آینده هیات فقها یا رهبری)، کارگزاران و زیر دستان آنها، سازماندهی نیروی سرکوب در انواع و اقسام لشگرها و گروههای فشار و تبلیغات رسانه ای و غیره همه و همه در جهت به انقیاد و اطاعت در آوردن مردم ایران. ایران امروز از نگاه یک ایرانی کشوری اشغال شده است. نگاه حاکمان و گماشتگان شان به مردم ایران نگاه ارباب به برده و موالی است. این نگاه حاکمان ناشی از محرومیتی است که قبل از انقلاب کشیده اند. محروم از احترام، اعتبار، ثروت و مال و قدرت و تحقیر شدگی شان در مقابل مردمی که آنها را آدم حساب نمیکردند و یکی دو تومان برای یک روضه کف دست شان می گذاشتند. این قدرت و ثروت همه آرزوی اینها بوده و پس از انقلاب بسادگی بدست آورده اند و بسیار زیر دندان شان مزه کرده است. آنها برای راحتی وجدان شان دین را دستاویز قرار میدهند تا از ستمی که به مردم روا میدارند احساس ناراحتی نکنند و همین توجیح را نیز برای اعوان و انصار و خانواده شان نیز بکار می برند. آنها تا پای جان ایستاده اند تا این مواهب مادی را از دست ندهند. مردم به چشم می بینند که اگر همین روند ادامه یابد کم کم فرزندان و نوه و نتیجه ایرانیان، مثل یهودیانی که در بابل اسیر بخت النصر بودند نسل اندر نسل تبدیل به موالی و بردگان حاکمان و بازوی سرکوب شان خواهند شد. اگر یهودیان از اورشلیم به بابل برای بردگی برده شدند، در این عصر ایرانیان در سرزمین خودشان نسل اندر نسل دارند تبدیل به برده میشوند. این وضعیت قابل تحمل نیست. مرگ به چنین زندگی برتری دارد. و اگر مرگ بر چنین زندگی برتری دارد، چرا مرگ برای من باشد و برای آخوند و نیروی سرکوب و توله های شان نباشد؟ اگر قرار است یکی از ما زنده بماند این آخوند برده دار است که باید کشته شود نه ایرانی اسیر.
بروز و فرود خشم
مردمی که چنین به خشم بیایند و دست از جان بشویند دست به خیلی کارها خواهند زد که در تصور هم نمی گنجد. اینجا دیگر عقل و محاسبه گری ضرر و زیان حاکم نیست بلکه فقط خشم و نفرت و کینه و هیجان است که حاکم است. گوشها بدهکار نصایح نخواهد بود. چنین مردمی اگر امروز اسلحه ای بدست بیاورند آنرا دور نخواهند انداخت بلکه پنهان خواهند کرد و چه بسا حاضر باشند برایش پول هم بدهند. این رژیم دشمن کم ندارد. حتما کشورهایی و یا نیروهایی چه غریبه و چه آشنا پیدا خواهند شد که اسلحه را به ایران سرازیر کنند. سیل اسلحه از بلوچستان و کردستان هر سوراخ و سنبه ای سرازیر خواهد شد و رژیم کنترلی بر آن نخواهد داشت. حتا اعدام ها بخاطر حمل اسلحه نیز آنقدر ترس در دل مردم نخواهد انداخت که بر خشم آنها از رژیم فائق آید. در چنین جامعه ای اسلحه براحتی دست به دست میشود. کم کم اسلحه ها در خانه ها انبار میشود، بنزین به اندازه ده بیست تا کوکتل مولوتف در خانه ها یافت خواهد شد و همین ترس به دل سرکوبگران خواهد انداخت و فرارها شروع خواهد شد. در دنیای دیجیتال نام سرکوب گران و آدرس منازل و کس و کار و فرزندان و ماشین شان پخش خواهد شد و ترور ها آغاز خواهد شد. در چند ماه اخیر تلفنهایی را شنیده ایم که به قاضی ها شده و تهدید شده اند. این تهدید ها بیشتر خواهد شد. ترورها الزاما با خود شخصیت ها شروع نخواهد شد. ترورها چه بسا دامن فرزندان و کودکان و اهل خانواده و برادر و خواهر حاکمان و نیروی سرکوب را نیز خواهد فرا بگیرد. اگر یک آخوند تعدادی محافظ دارد اما فرزند و برادر و خواهر و کس و کارش محافظ ندارند و آنها هدف خشم خواهند بود. تاریخ نه تنها در ایران که در جهان نیز مشابه این گونه برخوردها را کم ندیده است. قضیه ربطی به مقوله انسانیت و تمدن و این حرفها ندارد. خشم چندین دهه ای جایی برای اخلاق باقی نمی گذارد. 44 سال انباشت خشم و رویای انتقام گیری دیگر جایی برای تعقل و نصیحت باقی نخواهد گذاشت. اگر در سال 88 مردم نیروی موتورسواری که سرنگون شده بود را از جا بلند میکردند و لباس هایش را می تکاندند و روانه اش میکردند تا دوباره با چماق به جان همان مردم بیافتد، امروز اما اگر جایی همان موتور سوار با گیر بیاورند با مشت و لگد او را به قصد کشت خواهند زد و خواهند کشت. این حاصل خشمی جمعی است.
و یک روز... یک روز از جایی خشم روان و جاری میشود. حال معلوم نیست چه رخ خواهد داد. چیزی مثل آنچه که برای مهسا رخ داد. شاید کتک خوردن یک زن، یک کودک توسط همین «حجاب بان» ها. یک درگیری عمومی و زد و خورد در یکی از چهار راه های تهران که با کشته شدن ده بیست نفر از مردم معترض و تکه پاره شدن همه حجاب بان های حاضر در صحنه و تکه تکه شدن نیروهای انتظامی حامی آنها و پخش ویدیوهای این واقعه و استقبال عمومی و تشویق این کار در فضای دیجیتال جرقه آنرا خواهد زد. آنوقت است که مردم اسلحه و کوکتل مولوتف بدست بیرون خواهند ریخت. میلیونها مردم بیرون خواهند ریخت و سراغ بسیجی و سپاهی و اطلاعاتی همسایه یا آشنای شان خواهند رفت. بروز و طغیان یک خشم عمومی و همزمان. آنروز که رژیم چند تیربار دوشکا را در گوشه و کنار تهران بسوی مردم بگیرد و شلیک کند، این آخرین شلیکش خواهد بود چرا که قضیه همانجا تمام نخواهد شد. آخرین تیر را مردم به مغز هواداران رژیم و نیروی سرکوب شلیک خواهند کرد و آخرین آخوند و مزدور رژیم را به درک واصل خواهند کرد. و سپس در نشئه ای وصف ناشدنی و در آرامش و به تماشای جوی خونی که از آخوند و پاسدار و بسجی جاری است خواهند ایستاد.
نمیدانم چه برسر مکان های مقدس مذهبی خواهد آمد. اما مطمئن هستم که هیچ مدرسه علمیه آخوند و طلبه پروری باقی نخواهد ماند و از فردای آنروز دیگر در ایران آخوند نخواهیم دید.
برگرفته از ایران گلوبال