آرش عزیزی
«کمی دانش میتواند خطرناک باشد.» این گفته معروف در زبان انگلیسی در کار مطالعه تاریخ بسیار کارآمد است. گرچه جعلیات تاریخی میتوانند بسیار خطرناک باشند، دادههای نیمهنصفه و انتخابی گاهی اوقات میتوانند حتی گمراهکنندهتر باشند. یک نمونه در این زمینه مفهوم «نژاد آریایی» نزد نازیها است. آیا مقامات نازی ایرانیها را جزئی از آن محسوب میکردند یا خیر؟
***
در طول زمان بسیاری دعاوی گمراهکننده، اغلب برای مصارف سیاستزده، در پاسخ به این سوال مطرح شدهاند. در این مقاله من با اتکا بر کار دانشوران مربوطه میخواهم نشان دهم که تفکر نازیها درباره ایرانیان در واقع چه بود و منظورشان از مفهوم نژاد «آریایی» چه بود.
آریایی کیست؟
واژههای «آریایی» و «آریا» قرنها سابقه دارند، اما نازیها از آنها نیز مثل بسیاری نمادها و الفاظ دیگر سواستفاده میکردند. مردمان مختلفی در هند و ایران باستان از واژه «آریایی» برای توصیف قومیت خود استفاده میکردند.
همین است که این واژه در متون مقدس دیانتهای هندو و زرتشتی که گاه به هزاره دوم پیش از میلاد باز میگردند و در همچنین سنگنبشتههای دوران باستان به کار رفته است. مثلا شاهد استفاده از آن در سنگنبشتهای هستیم که بر مزار داریوش کبیر، پادشاه هخامنشی که در سال ۴۸۶ پیش از میلاد درگذشت، نقش بسته است. داریوش در این سنگنبشته زندگینامهای از خود ارائه میکند و به پسینیان اعلام میکند که فردی «آریایی و از نسب آریایی» است.
قرنها بعد، بهخصوص با رشد زبانشناسی مدرن در قرن هجدهم، دانشوران به این کشف رسیدند که زبانهای متعدد هند، ایران و اروپا نیای مشترکی دارند و میتوانند در کنار همدیگر به عنوان بخشی از خانواده زبانهای هندواروپایی طبقهبندی شوند.
زبانشناسان معاصر نشان دادند که بسیاری زبانها در سراسر جهان به همدیگر متصل هستند و علت این امر جابجایی جمعیتها به طرق مختلف در طول قرون است. اما متفکران ناسیونالیست در اروپا، آمریکا، هند و ایران در دهههای پسین از این دستهبندی زبانی استفاده کردند تا بی هیچ شواهدی مدعی شوند که «هندواروپایی» «نژادی» زیستی است و این بود که به اصطلاح «نژاد آریایی» رسیدند. این دیدگاه در قرن نوزدهم بالا گرفت. در این دوره بود که نژادپرستی علمی و تقسیم اکید انسانها به چند «نژاد» بین خیلی متفکرین اروپایی محبوبیت یافت.
«جولیوس کلاپروت»، کاوشگر آلمانی، مدعی بود که «آریاییها» یا «هندو-ژرمنها» مردمانی روشنپوست در دوران باستان بودند. «فردریک آیشهوف»، لغتشناس فرانسوی، میگفت «شواهد فیزیکی انسانها و کشفیات زبانشناسی» نشان میدهد که اروپاییها «از شرق آمدهاند.»
متفکران نژادپرست اروپایی در قرن نوزدهم بعدها مایه الهام ایدئولوژی نژادی نازیها شدند. یکی از پرنفوذترین نمونهها «هوستون استوآرت چمبرلین» بود، فیلسوفی بریتانیایی-آلمانی که در سال ۱۸۹۹ کتاب محبوبی به نام «بنیان قرن نوزدهم» منتشر کرد. این کتاب در زمان امپراتوری ویلهلم دوم در آلمان جزو خواندنیهای الزامی برای معلمها بود و بعدها تاثیرات مهمی بر هیتلر و نازیها گذاشت.
نژادپرستان اروپایی که نظریه آریایی را تبلیغ میکردند اغلب باور داشتند که مردمان معاصر ایران و خاورمیانه دیگر «آریایی خالص» نیستند و همین است که رنگ پوستشان سفید نیست و در نتیجه دیگر جزو نژاد به اصطلاح «برترِ» «آریایی» نیستند.
در اواسط تا اواخر قرن نوزدهم نسخه جدیدی از افسانه آریایی به میان آمد و مدعی شد که ریشههای آریاییها در واقع به شمال اروپا بازمیگردد. «دیوید معتدل»، تاریخدان ایرانی-آلمانی معاصر، توضیح میدهد که این متفکران آلمانی باور داشتند که «آریاییها» از اروپا به آسیا نقل مکان کردهاند و «تمدنهای باستانی شرق را بنیانگذاشتهاند» و در عین حال «در حواشی قاره آسیا از طریق اختلاط با نژادهای خارجی به انحطاط رسیدهاند.»
این بود که به زعم آنان تا قرن بیستم دیگر «تنها نژاد شمال اروپایی که نژاد اصلی در مرکز و شمال اروپا بود به طور خالص «آریایی» باقی مانده بود.»
نازیها و افسانه آریایی
نازیها در دهههای ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ نسخهای از این باور به «نژاد آریایی» را در محور ایدئولوژی خود قرار دادند. «آدولف هیتلر»، رهبر نازیها، در کتابِ «نبرد من» آریاییها را «نژادی صاحب فرهنگ» دانست و مدعی بود که آنان از شمال اروپا آمدهاند و تمدنهایی در سراسر جهان بنا نهادهاند اما بهخاطر اختلاط با بقیه ناپدید شدهاند.
نازیها در تبلیغات خود به شدت افسانه آٰریایی را تکرار میکردند و مدعی ریشههای باستانی مردم آلمان و بازگشت به افتخارات ربوده شده بودند. هیتلر و سایر نازیهای آلمان تاکید داشتند که ایرانیانِ وقت، آریایی خالص محسوب نمیشوند. هیتلر در مورد ایرانیان چنین میگفت: «ملتهایی که شر یهودیان را از سر خود خلاص نکردند نابود شدند. یکی از مشهورترین نمونههای این سقوط مردمی که زمانی پرغرور و افتخار بودند ایرانیان هستند.»
هیتلر در سخنانی زمختتر در سال ۱۹۳۹ به فرماندهی ارتش آلمان چنین گفت: «ما همچنان دست به برانگیختن ناآرامی در شرق دور و جزیرهالعرب خواهیم زد. ما باید به مثابه ارباب فکر کنیم و این مردمان را در بهترین حالت نیمهمیمونهایی بزککرده بدانیم که میخواهند طعم شلاق را بر تن خود بچشند.»
«آلفرد روزنبرگ»، نظریهپرداز ارشد نازیها، نیز این ادعا درباره جدایی بین مردمان باستانی و معاصر ایران را مفصلا تشریح میکرد. او در سال ۱۹۳۰ در کتاب «افسانه قرن بیستم» مینویسد که ایرانیان «آریاییها با خون شمالی» بودند و اما میافزاید که آنان چون با «نژادهای پست» اختلاط کردند به انحطاط کشیده شدند.
روزنبرگ مینویسد: «روزگاری بود که پادشاه ایران فرمان داد که چنین کلماتی بر صخرههای بیستون درج شوند: «من، داریوش، پادشاه کبیر، شاهنشاه، آریایی، با نسب آریایی هستم.» امروز اما قاطرسوار ایرانی بیروح و رمق از کنار این دیوار گذر میکند: او نماینده هزاران نفر از افراد مشابه است – فرهنگ و شخصیت همذات با نژاد به دنیا میآیند و با این همان نیز از جهان میروند.»
خلاصه اینکه از نگاه روزنبرگ و هیتلر، ایرانیان باستان «آریاییهای» برتر بودند و اما ایرانیان امروز مثل همان «قاطرسوار ایرانی» که از کنار بیستون گذرمیکرد خون خود را بر اثر اختلاط با دیگران رقیق کرده بودند و افتخار باستان را از دست داده بودند. معتدل مینویسد: «بیشتر ایدئولوگهای نازی موافق این نظریه بودند که «آریاییها» در تلاش برای حاصلخیز کردن مشرقزمین، خود توسط «نژادهای سامی» مبتلا به «آلودگی» (اوبرفرمدونگ) شده بودند و از میان رفته بودند.»
نازیها در قدرت
نازیها در ژانویه سال ۱۹۳۳ در آلمان به قدرت رسیدند. آنان سپس دست به تقنین بر بنیان جهانبینی نژادپرستانه خود زدند. از جمله اهداف محوری سیاست نازیها حذف و نهایتا نابودی یهودیان بود. چهرههای مختلف حزب نازی نسبت به افرادی که نه یهودی بودند و نه «آریایی» نظریات متفاوتی داشتند.
تمرکز این مقاله بر ایرانیان است اما باید به یاد داشت که نازیها بسیاری جمعیتهای دیگر از جمله سیاهپوستان آفریقایی و مردمان رومایی را نیز از نظر نژادی پست و مادون میدانستند.
در سال ۱۹۳۳ «قانون احیای خدمات دولتی حرفهای» در آلمان تصویب شد و به موجب آن برخی حقوق مختص به شهروندانی شد که به عنوان «آریایی» طبقهبندی شدند. آلبرت گورتر، مقام نازی، در تعریف مفهوم «آریایی» در جهت مصارف این قانون مینویسد: «آریاییها به غربی (اروپایی) و شرقی (آسیایی) تقسیم میشوند. اولی شامل است بر آلمانیها، رومیها، یونانیها، اسلاوها، لتها، سلتها و آلبانیزها [منظور احتمالا آلبانیاییها بوده-آ.ع] و دومی شامل است بر هندی (هندو) و ایرانی (پارسی، افغان، ارمنستانی، گرجستانی، کرد).»
اما بسیاری نازیها چنین مفهوم وسیعی از «آریایی» را که بتواند شامل بسیاری از مردمان غیراروپایی بشود نمیپذیرفتند. چنانکه در بالا توضیح دادیم اینان ایرانیان وقت را به عنوان اعضای «نژاد برتر» که قرار بود ریشههای شمال اروپایی داشته باشد نمیپذیرفتند. به اضافه، دولتهای خارجی مثل ایران اعتراض داشتند که «قانون آریایی» به منزله تبعیض علیه شهروندان آنها است. حتی با وجود اینکه در این قانون ظاهرا ایرانیان شامل آریاییها میشدند، دانشجویان ایرانی مقیم آلمان تحت حفاظت چندانی نبودند.
در یک مورد، حمله اوباش نازی به دانشجویان ایران در خیابانهای برلین باعث شکایت رسمی وزارت خارجه ایران شد. نازیها در نتیجه فشار داخلی و خارجی دست به تصویب قوانین نژادی جدید زدند. در نوامبر ۱۹۳۴ جلسهای با حضور نهادهای مختلف حکومت نازی درباره تداوم استفاده از «آریایی» به عنوان دستهبندی قانونی برگزار شد. نمایندگان وزارت کشور میگفتند میتوان جای این دستهبندی را با «غیریهودی» عوض کرد که پیچیدگی بسیار کمتری داشت.
«هانس سیل»، از این وزارتخانه، به تفصیل در این مورد صحبت کرد و این بحث را مطرح کرد که واژه آریایی «بسیار جنجالبرانگیز است و شفافیت علمی ندارد.» وقتی قوانین نژادی نورنبرگ در سال ۱۹۳۵ اعلام شدند اشاره آنها نه به مفهوم «آریایی» که در عوض به «خون آلمانی و خویشاوندان آن» و «یهودیان و سایر مردمان غیرخویشاوند» بود.
این دستهبندی دومی اکنون با شماری از محدودیتهای جدید مواجه شد: مهمتر از همه آنکه از آنان خلع شهروندی شد؛ حتی آن یهودیانی که قبلا سرباز جنگی بودند و به این خاطر مدال گرفته بودند. این قوانین در ضمن ازدواج و روابط جنسی بین «یهودیان و سایر مردمان غیرخویشاوند» با «آلمانیها یا افراد خویشاوند» را ممنوع کردند.
ایرانیان و مفهوم «آریایی»
در قرن نوزدهم مفهوم نژادی «آریایی» نه تنها در اروپا که در سایر نقاط نیز پخش شد. بسیاری از روشنفکران ناسیونالیست ایرانی نسخهای از آنرا اتخاذ کردند. نازیها که میخواستند روابط دیپلماتیک خود را با دولت ایران بهبود بخشند فرصتی برای استفاده از این مفهوم دیدند.
در سال ۱۹۳۴ که مراسمی در برلین برای بزرگداشت هزارمین سالگرد تولد فردوسی، شاعر ایرانی، برگزار شد، «هاینریش سام» به «شباهت غافلگیرکننده» آثار فردوسی با «افسانههای قهرمانان آلمانی» اشاره کرد و اینرا بابت نیاکان مشترک «آریایی» این دو دانست. دیپلماتهای ایرانی اغلب به همتایان آلمانی خود اصرار میکردند که آنان نیز «آریایی» هستند و باید «خویشاوندِ» خونی اروپاییها به حساب بیایند.
دولت ایران در آن زمان روابطی گسترده با آلمان داشت که از پیش از به قدرت رسیدن نازیها در آلمان آغاز شده بود. «جنیفر جنکینز»، تاریخدانی در دانشگاه تورنتو و از کارشناسان اصلی تاریخ روابط ایران و آلمان در دوران بین دو جنگ جهانی و جنگ جهانی دوم، این استدلال را مطرح کرده که بنیان این روابط اقتصادی بودند و نه نژادی-ایدئولوژیک.
در همین رابطه، معتدل مینویسد: «این باور رایج که آلمان نازی از شهرت حسنهای در ایران برخوردار بود و روابطی قوی با دولت پهلوی داشت خیلی دقیق نیست.» این تاریخدان به این واقعیت اشاره میکند که بسیاری وزرای کابینه ایران گرایش به طرفداری از متفقین داشتند. این حتی پیش از سال ۱۹۴۱ نیز صدق میکرد. در این سال بود که حمله مشترک انگلستان و شوروی باعث سرنگونی دولت رضا شاه و جایگزینی او با پسرش شد.
با این همه نازیها در تبلیغات به سوی ایران مرتبا از این سوژههای «آریایی» استفاده میکردند. «اروین اتل»، سفیر آلمان در ایران از ۱۹۳۹ تا ۱۹۴۱، در «خطوط عمومی تبلیغات برای ایران» بر این سوژهها تاکید میکند و اصرار دارد که «نبرد آلمان علیه یهودیت جهانی» در ضمن میبایست «علیه یهودیان در ایران به کاربسته شود که میخواهند مردم آریایی ایران را زیر یوغ خود ببرند.»
در سال ۱۹۳۶ که آلمان نازی آماده میزبانی بازیهای المپیک برلین میشد، کوشید کسب اطمینان کند که حداکثر کشورهای ممکن در این مسابقات مشارکت خواهند کرد. این بود که تعقیبهای قضایی تحت قوانین نژادی نورنبرگ تا پس از بازیها به تاخیر افتادند. در عین حال، وزارت خارجه آلمان به مصریها اطمینان داد که بخاطر نژاد خود از شرکت در بازیها محروم نمیشوند.
در این میان یک اشتباه رسانهای باعث تدقیق بیشتر شد. در ژوئن ۱۹۳۶ بود که یک روزنامه فرانسوی گزارش کرد که آلمان تصمیم گرفته تُرکها را به عنوان «آریایی» محسوب کند و اما این دستهبندی شامل مصریها، عراقیها و ایرانیان نمیشود.
این گزارش باعث بحران دیپلماتیک و اعتراض دیپلماتهای این کشور شد. اما ادعای روزنامه در عمل دروغ از کار درآمد. واقعیت این بود که نازیها تنها اعلام کرده بودند که ترکها «مردمانی اروپایی» هستند که هیچ عواقب عملی نداشت چرا که شهروندان خارجی (مادام که غیریهودی بودند) به هر روی شامل قوانین نژادی نورنبرگ نمیشدند. معتدل مینویسد: «برلین هرگز کل اعضای یک ملت را بعنوان «آریایی» یا «غیرآریایی» دستهبندی نکرده بود و در پس از سال ۱۹۳۴ اصلا به ندرت از واژه «آریایی» استفاده میکرد.»
با این همه دولتهای ایران، عراق و مصر اعلام اعتراض کردند. سفیرایران در ترکیه با سفارت آلمان در آنکارا تماس گرفت و تهدید به اقدام دیپلماتیک کرد. سفیر ایران در آلمان به وزارت خارجه در برلین رفت و شکایت کرد. در پاسخ، والتر گروس، رئیس اداره سیاست نژادی آلمان، اعلام کرد که «جناب سفیر نمیتوانند انتظار داشته باشند که ما اعلام کنیم ایرانیها همگی و تمام و کمال آریایی هستند.»
او پیشنهاد داد که مساله در گفتگویی شفاهی با سفیر ایران حل شود. هفته بعد که گروس و سفیر دوباره دیدار کردند، دیپلمات ایرانی اصرار داشت که ایرانیها نه تنها جزو «مردمان خویشاوندِ» آلمانیها که «نیاکان نژاد آریایی» هستند.
معتدل با وصف این دیدار توضیح میدهد که گروس وقع چندانی به صحبتهای طرف ایرانی نگذاشت و حکومت نازی هرگز ایرانیها را به طور رسمی به عنوان «آریایی» طبقهبندی نکرد. گروس اما تایید کرد که قوانین نورنبرگ باعث لغو ازدواج ایرانیان غیر یهودی و آلمانیها نمیشود. این نکته البته محلی از اعراب نداشت چون این قوانین اصلا قرار نبود تاثیری بر شهروندان خارجی غیریهودی داشته باشند. همین ضمانت به دولتهای مصر و عراق نیز داده شد.
تبلیغات «آریایی»
نازیها در مصارف داخلی خود ایرانیان را «آریایی» نمیدانستند، اما با این وجود حاضر بودند از افسانه «آریایی» برای جلب ایرانیان به سمت خود در جریان جنگ جهانی دوم استفاده کنند. در همین راستا، با اینکه هیتلر از زبانی به شدت نژادپرستانه درباره سایر مردمان غیر سفیدپوست همچون عربها و هندیها استفاده کرده بود، نازیها هر از چندی میکوشیدند با برخی ناسیونالیستها از جهان عرب یا هندوستان همکاری کنند.
آلمان در ضمن دست به تامین مالی نشریات ایرانی طرفدار نازیها و برنامههای رادیویی که از سوژه «آریایی» استفاده میکردند، زد.
دو نمونه این راهبرد را نشان میدهند. «عبدالرحمان سیف آزاد»، روزنامهنگاری ایرانی بود که سالها پیش از به قدرت رسیدن نازیها در آلمان زندگی کرده بود و روزنامههایی به زبانهای مختلف برای تشویق بازرگانی بین ایران و آلمان منتشر کرده بود. نازیها در دهه ۱۹۳۰ به او کمک کردند نشریهای به نام «ایران باستان» منتشر کند که از سوژههای نژادپرستانه «آریایی» استفاده میکرد. در سال ۱۹۴۱ بود که او به ایران بازگشت تا این نشریه را، که همچنان سوژههای نژادی بسیاری داشت، ادامه دهد.
نمونه دیگر «داوود منشیزاده» است. این کنشگر سیاسی ایرانی در سال ۱۹۳۷ به آلمان رفت و تحت استخدام نازیها در آمد تا شبکهای رادیویی به زبان فارسی به راه بیاندازد که از سال ۱۹۳۹ مخابره به سمت ایران را با پخش محتوای طرفدار نازیها آغاز کرد.
منشیزاده در سالهای پس از پایان جنگ به ایران بازگشت و «سومکا» را بنیان گذاشت که حزب نازی ایران بود. این سازمان که در سال ۱۹۵۱ آغاز به کار کرد مشخصا بر الگوی حزب نازی آلمان بنا شده بود و در کنار سایر گروههای راست افراطی همچون حزب پان ایرانیست دست به حمله به یهودیان و چپگرایان در ایران میزد و همچنان مدعی میشد که اکثریت ایرانیان متعلق به نژاد «آریایی» هستند.
امروز «افسانه آریایی»، یعنی این باور که «نژاد برتری» وجود دارد که مردمان اروپا را به مردمان هند و ایران مربوط میکند به کلی در سراسر جهان بیاعتبار شده است. اما لاجرم برخی ایرانیان، هندیها و اروپاییها همچنان به نسخههایی از این افسانه برتری زیستی باور دارند. با این حال باید به یاد داشت که، چنانکه سعی کردم در این مقاله نشان دهم، نازیها ایرانیان معاصر را متعلق به نژادی برتر نمیدانستند.
برگرفته از ایران وایر