امیر طاهری
در جریان انتخابات ریاستجمهوری ترکیه در ماه گذشته، رجب طیب اردوغان با یک عبارت هواداران خود را به هیجان میآورد: به خاک سپردن قرارداد لوزان. دستگاه شایعهپراکنی حزب اردوغان در همان حال این وهم را پخش میکرد که قرارداد لوزان در ۱۰۰ سالگی، یعنی ماه ژوئن ۲۰۲۳، خودبهخود لغو خواهد شد. این شگرد اردوغان، با هدف برانگیختن احساسات ملیگرایانه کاذب در رایدهندگان ترک، در همان حال یادآور فصلی تاریک از تاریخ معاصر خاورمیانه بود؛ تاریخی پر از دسیسهها، قتلعامها، پاکسازیهای قومی، و خیانتهایی که قرارداد لوزان معرف مجموعه آنان است.
بریتانیا با همکاری فرانسه و ایتالیا این قرارداد را با هدف جمعوجور کردن عواقب جنگ جهانی اول و سقوط امپراتوری عثمانی یا خلافت عثمانی شکل داد، اما الهامبخش اولیه قرارداد ایالات متحده آمریکا بود.
در پایان جنگ جهانی اول، وودرو ویلسون، رئیسجمهوری وقت آمریکا، بیانیهای ۱۴ مادهای منتشر کرد. در این بیانیه، که طرحی برای «صلح جهانی پایدار» بهشمار میرفت، آمریکا متعهد شد که از «حق تعیین سرنوشت» همه ملتهای آزادشده پس از سقوط امپراتوری اتریش و خلافت اسلامی بکوشد. در کنفرانس صلح در ورسای فرانسه، اصل حق تعیین سرنوشت برای «ملل» آزادشده از امپراتوری اتریش بهسرعت تحقق یافت. اما وقتی نوبت به «ملل» آزادشده از خلافت عثمانی رسید، پرزیدنت ویلسون وارد تاریخ شده بود و رهبران جدید آمریکا سیاست دوری از قارههای دردسردار- یعنی اروپا و آسیا- را در پیش گرفته بودند. روسیه تزاری نیز پس از انقلاب بلشویکی ۱۹۱۷ از صحنه خارج شده بود. در نتیجه، بریتانیا و فرانسه همراه با ایتالیا، در حکم شریک کوچک، تعیین سرنوشت سرزمینهای خلافت عثمانی را بر عهده داشتند.
طرح کلی آنان تقسیم بقایای خلافت بین خودشان بود. یک سال پس از کنفرانس ورسای، آنان قرارداد سور (sevres) را بر خلافت شکستخورده و متزلزل عثمانی تحمیل کردند. در آن قرارداد، سایههایی از وعده «تعیین سرنوشت» که ویلسون داده بود دیده میشد. ویلسون شاید بیآنکه متوجه باشد وعده تقسیم موزاییک دولت عثمانی را به ۸ یا ۱۰ کشور داده بود: کردها، ارامنه، مارونیها، دروزیها، آشوریان، و کلدانیان قرار بود با حق تعیین سرنوشت در کشورهای خود به استقلال برسند. دید نوامپریالیستی ویلسون مردمان خاورمیانه و شمال آفریقا را تا حد عروسکهایی که به بازی گرفته میشوند، تنزل میداد؛ عروسکهایی که هر یک پرچم خود را دارند، اما به میل لعبتباز حرکت میکنند. نخستین نتیجه این طرح «صلح پایدار جهانی» در خاورمیانه جنگهای داخلی، کشتار ارامنه، کردها، دروزیان، آشوریان، و کلدانیان و اخراج میلیونها تن از سرزمینهای اجدادیشان بود.
از آنجا که دولت متزلزل عثمانی جرئت و قدرت امضای قرارداد سور را نداشت، آن قرارداد به مرگ طبیعی درگذشت. سه سال بعد، قرارداد لوزان جانشین آن شد. توازن قوا به سود عثمانی، به رهبری مصطفی کمال آتاترک، تغییر کرده بود. بقایای ارتش عثمانی توانسته بود نیروهای مهاجم یونانی، ایتالیایی، فرانسوی، و بریتانیایی را از بخشهای اشغالشده شبهجزیره آناتولی بیرون راند. لرد کرزن، وزیر خارجه وقت بریتانیا، با پذیرفتن این واقعیت که ادامه جنگ با ترکیه نوزاد به سود امپراتوری نیست، طرح قرارداد لوزان را عرضه کرد. بر اساس این قرارداد، ترکیه بهعنوان دولت جانشین خلافت اسلامی از همه ادعاهای ارضی خود بر بینالنهرین (عراق) سوریه، لبنان، فلسطین، مصر، لیبی، سودان، کویت، حجاز، و شمال یمن صرفنظر میکرد و در عوض، بهعنوان دولتی جدید در آسیای صغیر به رسمیت شناخته میشد.
سرگذشت این قرارداد نواستعماری در واقع سرگذشت نادانیها و جاهطلبیهای کور و خیانتها و فساد رهبران محلی آن سرزمینها نیز است. کرزن موفق شد رهبران کرد را با تهدید و تطمیع با طرح خو همساز کند. در همان حال، شریف حجاز نیز با کمک سرهنگ لارنس (لارنس عربستان) در خط قرار گرفته بودند. فرانسویان به نوبه خود رهبران مسیحیان سوریه و لبنان را به خط کشانده بودند. در تقسیم سرزمینهای کردنشین، کرزن موفق شد مناطق نفتخیز موصل و کرکوک را برای بریتانیا حفظ کند و در عوض، بخشهایی از شرق آناتولی را، که اکثریت کرد و ارمنی داشت، به دولت نوپای آتاترک بسپارد.
در این اپرای غمانگیز، رهبران کرد در سرزمینهای باقیمانده از خلافت عثمانی، با کوتهبینی و فساد و عنادهای درونی خود بزرگترین باخت را برای همقومان خود رقم زدند. در جریان جنگ جهانی اول، سربازان کرد با دلاوری استثنایی با متجاوزان غربی جنگیده بودند. در حالی که کردان در آن زمان تنها هفت درصد از جمعیت خلافت عثمانی در آسیا را تشکیل میدادند، با دادن بیش از ۳۰۰ هزار کشته نزدیک به ۱۵ درصد کل تلفات خلافت را به خود اختصاص داده بودند. نتیجه همکاری با قدرتهای امپریالیستی، اخراج ۷۰۰ هزار کرد از سرزمینهای اجدادیشان در آناتولی، و بیش از ۵۰ هزار کشته در نبردهای قومی با ترکان و ارامنه بود. کرزن با این جمله معروف که «کردان را همیشه میشود اجاره کرد، اما نمیتوان خرید» متحد محلی بریتانیا را در تقسیم جنازه خلافت عثمانی تحقیر کرد.
طرح انگلیسی «بخشیدن از کیسه خلیفه» سرانجام به نوعی استقلال نیمبند برای عراق، سوریه، لبنان، مصر، و لیبی منجر شد، البته پس از سالهای تحتالحمایگی بریتانیا و فرانسه. مارونیان و دروزیان لبنان نیز توانستند در چارچوب یک نظام طایفهگر نقش سیاسی مهمی در سرزمین خود به دست آورند. مصر با استقرار یک دودمان آلبانیالاصل به شبهاستقلال رسید و لیبی توانست دودمانی محلی را به حکومت برساند. در یمن، امامت زیدی استقلالش را به دست آورد و کویت تحت حمایت بریتانیا شکل دادن به هویت خاص خود را آغاز کرد. سودان تحت حمایت مشترک بریتانیا و مصر به نوعی خودمختاری رسید. ارامنه پس از قیچی شدن بخشهای بزرگی از سرزمین نیاکانیشان سرانجام به یک مینی ارمنستان دست یافتند. تنها قومی که سرش بیکلاه ماند، قوم کرد بود.
رفتار مزدورانه رهبران کرد آن زمان تصویر کردها را در نگاه ترکان و اعراب و دیگر اقوام تیره و تار کرده بود. آن رهبران منافع قوم را قربانی منافع شخصی خود کردند. بسیاری از آنان پس از فرو نشستن گرد و خاک زمان به انگلستان مهاجرت کردند، اما این شبهه که رهبران کرد همواره آماده خدمت به قدرتهای بیگانهاند باقی ماند.
قرارداد لوزان در واقع نخستین مهر تصدیق بر سیاست «قومزدایی» یا «پاکسازی قومی» نیز بود. اخراج بیش از یک میلیون یونانی از روستاها و شهرهای نیاکانیشان در آسیای صغیر و بیرون راندن نزدیک به یک میلیون ارمنی از سرزمینشان، همراه با «پاکسازی قومی» علیه کردان در بخشهایی از عراق و سوریه، الگوهایی بود برای «قومزدایی» در یوگسلاوی سالهای ۱۹۹۰ میلادی و در میانمار قرن حاضر.
در صد سالی که از قرارداد لوزان میگذرد، قدرتهای گوناگون از رهبران کرد برای اعمال فشار بر مخالفان یا رقیبان در موارد گوناگون استفاده کردهاند. بریتانیا رهبران کرد را در حکم چهرههایی برای تثبیت تسلط خود بر بینالنهرین به کار گرفت. در سوریه، فرانسه از راه سازماندهی واحدهای رزمی کرد و نصیری، اقلیتها را علیه اکثریت مسلمان عرب به میدان فرستاد. حتی پیش از آن، نمایندگان غیررسمی آمریکا، که در حاشیه مذاکرات برای قرارداد لوزان بودند، کوشیدند از بعضی رهبران کرد برای باز نگاه داشتن ارتباط در منطقه بهره گیرند.
در سالهای ۱۹۴۰ میلادی، اتحاد جماهیر شوروی از رهبران کرد برای اعمال فشار بر ایران و ترکیه بهره گرفت. در سالهای ۱۹۵۰ و دوران جنگ سرد، هم اتحاد جماهیر شوروی و هم ایالات متحده آمریکا رهبران کرد را بهعنوان مهرههایی در نبرد بر سر قدرت در خاورمیانه به کار گرفتند. در ۱۹۷۳، هنری کیسینجر، وزیر خارجه وقت آمریکا، کردان را «بهترین متفقان ما» در خاورمیانه خواند.
در همان سالها، ایران با بهرهگیری از رهبران کرد برای اعمال فشار بر دولت بعثی عراق موفق شد مسئله شطالعرب را به سود خود حل کند. اما سرانجام، باز هم سر کردان بیکلاه ماند. در ۳۰ سال گذشته، اسرائیل با برقرار کردن مناسبات نزدیک با رهبران کرد در عراق و فعالان کرد ایرانی در تبعید کوشیده است تا دو کشور بالقوه دشمن را زیر فشار قرار دهد. در جریان کوشش برای سرنگونی رژیم بعثی عراق، رهبران کردان آن کشور از حمایت جمهوری اسلامی در ایران و همچنین آمریکا برخوردار بودند، اما سرانجام، تنها نیمکلاهی برای خود به دست آوردند.
چه چیز میتواند این تجربه غمانگیز را توضیح دهد؟ سه عامل احتمالا مهماند. نخست، رهبران کرد همواره وعدهای میدادند که بهآسانی برآورده شدنی نیست: استقلال و ایجاد کردستان واحد. به عبارت دیگر، اوهام مسلکی واقعیت اینجا و اکنون را حذف میکرد. دوم، رهبران کرد برای تحقق وعده خود بهجای تکیه به پایگاه مردمی، روی کمک قدرتهای خارجی حساب میکردند. عبدالله اوجالان، رهبر حزب کارگران کرد یا پکک، نیازمند پایگاههای نظامی در سوریه بود و در نتیجه، چارهای نداشت جز اینکه نفوذ دولت دمشق و از ورای آن اتحاد جماهیر شوروی را بپذیرد. اما، به محض اینکه سوریه و شوروی به خواستهای خود از ترکیه رسیدند، اوجالان را از خاک سوریه اخراج کردند و پایگاههای او را بستند. رهبر «بزرگ» کرد تبدیل شد به آوارهای فراری که سرانجام با کمک موساد ردیابی و دستگیر شد.
سوم، غالب رهبران کرد فکر میکردند با جمع کردن تعدادی تفنگدار یا چریک به نام «پیشمرگ» می توانند به هدف برسند. اما تجربه نشان داده است که کسب استقلال یک قوم با جدایی از دولت یا امپراتوری موجود، با نبرد مسلحانه، به نتیجه نمیرسد. نروژ از طریق مذاکره از سوئد جدا شد نه با جنگ. اسلواکی و جمهوری چک نیز با مذاکره از هم طلاق گرفتند. بیست سال جنگ به استقلال سودان جنوبی نینجامید. آنچه این هدف را برآورد مذاکرات سه ساله خارطوم و جوبا بود. تیمور شرقی پس از سالها جنگ چریکی با پرتغال و سپس اندونزی نتوانست به استقلال برسد، اما با مذاکره در چارچوب دیپلماسی این آرزو را تحقق بخشید.
مصطفی بارزانی- شاید برجستهترین رهبر سیاسی کرد در ۱۰۰ سال گذشته- دستکم در پایان زندگی این واقعیات را درک کرده بود. او خنجر از پشت خوردن از اتحاد جماهیر شوروی، عراق عبدالکریم قاسم، ایران، اسرائیل، و آمریکا را تجربه کرده بود. به همین سبب، در پایان عمر «جور دیگری نبرد کردن» را توصیه میکرد- نبردی سیاسی با هدف ایجاد نظامهای قانونی بر اساس عدالت اجتماعی. به عبارت دیگر، وعده استقلال دادن در جایی که نظام قانونی بر اساس عدالت اجتماعی وجود ندارد دروغی خطرناک است که نتیجهای جز خونریزی و سرانجام شکست تحقیرآمیز کردان نخواهد داشت.
خوشبختانه نسل جدید رهبران کرد هم در ترکیه و هم در عراق کموبیش به همین نتیجه رسیدهاند. در عراق، پس از نمایش کمیک رفراندوم استقلال، رهبران کرد با توجه به قدرت رای مردم، بهجای لولههای تفنگ، میکوشند در تعیین مسیر آینده کشور نقشی داشته باشند. اما در سوریه، رهبران کرد پس از آنکه دولت اسد، پدر و پسر، تابعیت اکراد را لغو کرد، کوشیدند با بهرهگیری از جنگ داخلی، بهعنوان متحدان رژیم استبدادی جایی بیابند، اما سرانجام در نقش عمال محلی آمریکا قرار گرفتند.
صد سال پس از قرارداد لوزان، مردم خاورمیانه همچنان بهای بخشیدن از کیسه خلیفه را میپردازند. از دید تاریخی، البته گناه این فاجعه بر گردن امپریالیستهای بریتانیایی و فرانسوی است. اما نباید فراموش کرد آن امپریالیستها بدون نوکران و چاکران محلی ممکن نبود بتوانند نقشه سه قاره اروپا و آسیا و و آفریقا را بهآسانی تغییر دهند.
برگرفته از ایندیپندنت فارسی